کتاب آپارتمان شیشه ای
معرفی کتاب آپارتمان شیشه ای
کتاب آپارتمان شیشه ای نوشته ترانه حبیب است. کتاب آپارتمان شیشه ای داستان زندگی یک خبرنگار در آمریکا است که با یک خانواده اشنا میشود.
درباره کتاب آپارتمان شیشه ای
این کتاب داستان مرد جوانی است که هرروز از پنجره خانهاش آپارتمانی زیبا و شیشهای را نگاه میکند و کنجکاو است بداند چه کسی در آن خانه زندگی میکند. یک روز بیمقدمه به خانه میرود از پلهها بالا میرود و در آپارتمان را باز میبیند اما وارد نمیشود. در همین زمان زنی زیبا از آسانسور پیاده میشود. روزهای بعد او متوجه مرد و زنی میشود که در آن خانه زندگی میکنند. مرد یک روز صبرش تمام میشود زنگ خانهشان را میزند و میخواهد با آنها ملاات کند. این ملاقاتها کمکم ادامه پیدا میکند و تا اینکه آوار بخشی از گذشتهاش در ایران را برای مرد تعریف میکند و همین موضوع داستان را جذابتر میکند...
خواندن کتاب آپارتمان شیشه ای را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی پیشنهاد میکنیم
بخشی از آپارتمان شیشه ای
مدتی در شهر نبودم. وقتی بازگشتم، غروب را دیدم که با رنگ پریده کنار دیوار نشسته بود. بالای بام رفتم. پنجرههای آپارتمان شیشهای باز بود و پردهها، مثل مرغانِ از دریا گریخته، در نسیم میرقصیدند. مدتی به انتظار ماندم. کسی نیامد.
سفر و بیخوابی و کار زیاد تا نزدیک ظهر مرا در خواب نگه داشت. با صدای زنگ تلفن بیدار شدم. همکارم بود. گفت: «سردبیر دنبالت میگردد. کجایی؟» بهسرعت حاضر شدم. ساعتی بعد، با انبوهی پرونده و کارهای عقبافتاده، پشت میز کارم نشسته بودم. دستم را در جیبِ کتم کردم. پنجدلاری هنوز آنجا بود. ناگهان فکری به خاطرم رسید: شاید بتوانم از زندگی آنها سوژهای برای روزنامه تهیه کنم. فکر در سرم چرخید و ماندگار شد.
غروب بود، وسوسهٔ دیدار باز دلم را پر کرده بود. بالای بام رفتم. آنها را دیدم. کنار پنجره ایستاده بودند و اقیانوس را تماشا میکردند. به اقیانوس نگاه کردم. به موجهایی که بیقرار میرفتند و بازمیگشتند. نمیدانم چقدر گذشته بود که مرد حرفی به زن زد و صدایش در نجوای تپندهٔ باد گم شد. آنگاه پنجرهها خالی و پردهها آویخته شد. تنها صدای موجها بود که به ساحل میخورد و من که هنوز در تاریکی دنبال آنها میگشتم.
چند روز گذشت. میل آشناییشان رهایم نکرد. تصمیم گرفتم برای مصاحبه به دیدارشان بروم. آخر هفته وقت خوبی برای ملاقات بود.
لباس پوشیدم و از آپارتمان بیرون آمدم. از خیابان گذشتم. نفس در سینهام در تقلای گریختن بود. نمیدانستم چه باید بگویم. زنگ در را فشار دادم و منتظر ایستادم. پژواک صدای مردانهای در خیابان خالی پیچید: «بله؟» خودم را معرفی کردم و گفتم: «من مخبر روزنامهٔ آشنای امروز هستم. وقت کوتاهی برای مصاحبه میخواهم.» لحظهای در سکوتی طولانی گذشت. به نظرم رسید که دارد برای کسی توضیح میدهد. بعد گفت: «بفرمایید.»
در باز شد. با خوشحالی وارد ساختمان شدم. با آسانسور بالا رفتم. در آپارتمان نیمهباز بود و او در هالهٔ کمرنگ نور ماه، کنار در، ایستاده بود. با لبخندی گرم، دستم را فشرد و مرا به داخل دعوت کرد.
مثل اینکه برای اولین بار آنجا را میدیدم. کف سالن را موکتی سفید پوشانده بود. نقش شاخههای درهم گلهای آبیرنگش خاطرهٔ باغهای قدیم را در دلم ریخت. گلدانهای بزرگ گلهای یاس، در گوشهوکنار، عطر شیرینی را در فضا پراکنده بودند. مجسمهٔ سفید اسبی کنار پنجره توجهم را جلب کرد که داشت با نگاهی غریب به اقیانوس مینگریست. مرد گفت: «تصور میکنم ما قبلاً یکدیگر را در خیابان دیدهایم.»
حجم
۶۲٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۰۲ صفحه
حجم
۶۲٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۰۲ صفحه
نظرات کاربران
رمانی کوتاه که برای گذران وقت خوب است 👍
«آپارتمان شیشهای»، داستانی بلند از یک نویسنده خانم ایرانی هست. نمیدونم دقیق بگم چه سبکی داشت، شاید عاشقانه. نویسنده سعی کرده بود نثر فاخری داشته باشه، اما به دام زیادهنویسی افتاده بود، جملهای که با سه کلمه قابل بیان کردن