کتاب رقص کوسه ها
معرفی کتاب رقص کوسه ها
کتاب رقص کوسه ها نوشته امیرفرشاد علائی است. کتاب رقص کوسه ها را انتشارات گیوا منتشر کرده است این کتاب روایتی جذاب دارد که شما را میان عشق و دلهره معلق نگهمیدارد.
درباره کتاب رقص کوسه ها
کتاب رقص کوسه ها داستانی عاشقانه و تخیلی که مخاطب را با خود به حوادث عجیب و غریبی میکشاند و در نهایت به ما ارزش عشق را یادآور میشود که در این داستان، علاوه بر آشنایی با قلم دلنشین نویسنده، مسافرتی به جزیرهای عجیب را هم تجربه خواهید کرد. این کتاب زبانی روان و ساختی جذاب دارد، داستان ما را از زندگی روزمره جدا میکند و این فرصت را برای ما میسازد که تجربیات تازهای را ببینیم و از سر بگذرانیم. داستان درباره جزیرهای ناشناخته است که مسافران زنده یک کشتی غرق شده به آن میرسند و متوجه میشوند در آنجا اتفاقات جور دیگری پیش میآید.
خواندن کتاب رقص کوسه ها را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی پیشنهاد میکنیم
بخشی از کتاب رقص کوسه ها
اول نوامبر ۱۹۴۷ بود که کشتی ماهیگیری کوئین را از بندر لُسانجلس جدا کردیم. ما همهٔ وسایل لازم را همراه داشتیم. سٌکان را توماس در دست داشت. ما جمعاً بیست و هشت نفر بودیم که همه به نوعی همدیگر را میشناختیم و با هم آشنا بودیم. شش نفرمان زن بودند. ما میخواستیم برویم یک جزیرهٔ کوچک و بینام و نشان را ببینیم. در ضمن یک گردش پاییزی در اقیانوس آرام داشته باشیم. میخواستیم حیوانات دریایی را ببینیم. عکس بگیریم و ماهیگیری کنیم. البته چند ماهیگیر حرفهای هم با ما آمده بودند که بیشتر وقتها با همدیگر بودند و دور هم غذا میخوردند. هر وقت صدای قرقرههای ماهیگیری را میشنیدم روی عرشه جمع میشدیم تا بالا کشیدن تور را ببینیم. سه نفر از همراهان ما استاد دانشگاه بودند که بیشتر به خاطر تحقیقات علمی آمده بودند. توماس، تونی، راجر، رِیموند و دکتر مارتین از افراد نیروی دریایی بودند. ما در دانشکده دوست و هم دوره بودیم. کشتی ماهیگیری کوئین که در اختیار داشتیم متعلق به دو نفر از بازنشستگان نیروی دریایی بود که از بستگان من بودند. کشتی کوئین بیمهٔ شرکت کٌرنان بود. من یک تفنگ شکاری همراه داشتم، اما فکر نمیکنم در طول این سفر چیزی شکار کرده باشم. از ماهیگیری هم بدم نمیآمد. وسایل غواصی را برنداشته بودم. چون هوا داشت سرد میشد.
جزیرهای که میخواستیم برویم ببینیم، کمی عجیب و غیر عادی بود. سال ها پیش وقتی دبستانی بودم از داییم شنیدم که میگفت در آن جزیره نشانههایی از موجودات فضایی وجود دارد. میگفت ده سال پیش وقتی با قایق دوستش رفته بودند گردش و ماهیگیری، اتفاقی گذرشان میافتد به آن جزیره. ناهار میخورند و گردش میکنند. آنها چیزهای عجیب و غریبی توی جزیره میبینند. میگفت در تمام مدتی که آن جا بودیم احساس غریبی داشتیم. حس میکردیم چند نفر دارند به ما نگاه میکنند. جزیره را ترک کردیم، اما همیشه دلمان میخواست باز هم برگردیم آنجا. آنها سال بعد درست در همان فصل به طرف آن جزیره حرکت کردند، اما هر چه رفتند به جزیره نرسیدند. مسیر را هم درست رفته بودند. بعد دیدند سوخت کافی ندارند. این بود که مجبور شدند برگردند. بعدها هم سعی کردند آن جزیره را فراموش کنند. چرا که بیم داشتند از اتفاقاتی که ممکن بود سر راهشان قرار گیرد. من که از بچگی به دریانوردی علاقه داشتم، موقعیت و جهت آن جزیره را از داییم پرسیدم و یادداشت کردم.
ما تصمیم گرفتیم پنج روز وقت بگذاریم برای رفتن به طرف آن جزیره. در این پنج روز اگر نتوانستیم جزیره را پیدا کنیم باید برگردیم. چون زمان این مسافرت را کلاً دوازده روز تعیین کرده بودیم. من حس میکردم همراهانم زیاد به جزیره دل نبسته بودند. هدف آنها بیشتر تفریح و ماهیگیری و لذت از این سفر بود، اما من خیلی دلم میخواست آن جزیره را ببینم. اصلاً به خاطر همین جزیره بود که این سفر دریایی را ترتیب دادم.
حجم
۵۵٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۷۸ صفحه
حجم
۵۵٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۷۸ صفحه