دانلود و خرید کتاب بوف ولگرد شاهین فرجی
تصویر جلد کتاب بوف ولگرد

کتاب بوف ولگرد

نویسنده:شاهین فرجی
امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب بوف ولگرد

کتاب بوف ولگرد نوشته شاهین فرجی است. این کتاب را انتشارات نارون دانش منتشر کرده است.

درباره کتاب بوف ولگرد

کتاب بوف ولگرد مجموعه‌ای از داستان‌های کوتاه این نویسنده توانا است که در هر داستان روایت و تجربه‌ای تازه را به‌زیباترین شکل نوشته است. کتاب شما را از زندگی ماشینی امروز جدا می‌کند و به شما فرصت می‌دهد تجربه‌های تازه‌ای داشته باشید و از دنیایی متفاوت لذت ببرید. 

خواندن کتاب بوف ولگرد را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب بوف ولگرد

و عشق آغاز شد ...

همه ‌جا با هم می‌رفتیم، کلی خوش می‌گذروندیم، با هم خونمونو ساختیم، دائماً قربون صدقه هم می‌رفتیم و کنار هم خوشبخت بودیم تا اینکه...

نوبت بچه‌دار شدن شد. در اون ایام من فقط سر خانمم را نوازش می‌کردم.

گذشت و گذشت تا خدا به ما یک پسر و دختر داد.

چند روز اول همه چی خوب بود. تا اینکه یک روز خانم گفت:

- من می‌روم بیرون کمی بگردم حواست به بچه‌ها باشه.

+ منم گفتم چشم برو خوش بگذره، مواظب خودت باش.

خانم خانه کمی از خونه دور شد و چرخ می‌زد یک‌دفعه چشمش به‌ جایی افتاد با کلی غذاهای خوب و مردهای درشت‌اندام و خوش‌تیپ!

با خود گفت خوش به حالشون و رفت، ولی طاقت نیاورد و برگشت تا کمی خوش بگذراند و بعد کمی غذا هم برای بچه‌ها ببرد و برگردد.

به اونجا که رسید در ابتدا همه‌چیز عالی نشان داده می‌شد!

به خاطر اینکه من بهشون نزدیک شوم و بروم پیششون خیلی غذاهای خوب و زیادی برای آن‌ها ریخته می‌شد.

رسیدم و آنجا نشستم در حال غذا خوردن و دید زدن پسرهای خوش‌تیپ بودم که یک‌باره یکی از پشت آمد و یقه‌ی مرا گرفت.

من را بالا گرفت و درحالی‌که داشتیم همدیگر را می‌دیدیم گفت نه کفتر بدی نیست و بعد بال‌های مرا چید و دیگر نتوانستم به خانه برگردم.

صبح دیدم با یک پسر خوشگل و خوش‌تیپ تو یک قفسیم. پسر هر کاری می‌خواست با من کرد من آنجا هم ۲ تا بچه بزرگ کردم و دفعه‌ی بعد من را با یک پسر دیگر...

انگار من بدکاره بودم، هرچند وقت یک‌بار با یکی بودم.

اما از آن‌طرف پدر تا شب منتظر و دل‌نگران زنش بود و کنار بچه‌هایش می‌خوابید. چند روزی منتظرش ماند و دور و اطراف را می‌گشت تا یک روز وقتی برگشت دید که پسرشان مرده است.

خیلی ناراحت بود که فردا یکی از آشناهایشان را دید و از او شنید که زنش را جایی دیگر با یک پسر خوشگل و جوون دیده.

مرد وقتی این خبر را شنید خیلی افسرده شد. به‌قدری که از دختر خودش هم بدش آمده بود و نه خود غذا می‌خورد و نه به دخترشان غذا می‌داد که خودش بمیرد و انقدر صادقانه عاشق کسی نشود و قسم نخورد، شاید اگر او هم ‌قسم می‌خورد این‌جوری نمی‌شد. مرد مرگ دخترشان را دید و با خدا گفت خدایا این هم واسه تو، من همه‌چیزم را دادم این ‌یک چیز هم ببر که شاید خدایی نکرده مثل مادرش نشود و زندگی مردی را مثل من تباه نکند.

به نظر شما چرا این‌جوری شدیم؟! چرا عشق از بین رفته و همه فقط دنبال منفعتشان هستن و یا طمع می‌کنند که روزی آرزوی روز اول را داشته باشند؟!

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۸۲۲٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۸۱ صفحه

حجم

۸۲۲٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۸۱ صفحه

قیمت:
۱۰,۰۰۰
تومان