دانلود و خرید کتاب حکایت های هدهد ولید اخلاصی ترجمه حسین سیدی
تصویر جلد کتاب حکایت های هدهد

کتاب حکایت های هدهد

نویسنده:ولید اخلاصی
انتشارات:نشر معارف
دسته‌بندی:
امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب حکایت های هدهد

حکایت های هدهد مجموعه داستان‌های کوتاه ولید اخلاصی نویسنده سوری است که با ترجمه حسین سیدی می‌خوانید.

 درباره کتاب حکایت های هد هد

حکایت های هد هد به احتمال قوی، با آنچه که تاکنون از داستان کوتاه و بلند خوانده‌اید متفاوت است؛ نه از مقوله هنر برای هنر است و نه هنر برای سرگرمی. بلکه از اصحاب «هنر پیامبر» بشمار می‌آید. نویسنده این هدف را در تلفیق قالب کلیله و دمنه و هزار و یک شب در کتاب حاضر دنبال می‌کند.

حکایت های هد هد آکنده از تشبیهات شاعرانه، کنایه، استعاره، سمبل و تصاویر سینمایی است. و این موضوع خواننده را ملزم می‌کند تا کتاب را با دقت، اندیشمندانه ـ و چه بسا برخی از قسمتهای آن را دوباره ـ بخواند.

انتخاب نام سلیمان و هدهد خود ظرافت دیگری است. هدهد در تاریخ و فرهنگ سمبل هدایت است. تا بدانجا که نه تنها برای یافتن آب در بیابان در استخدام قافله پویان بود، بلکه پیامبری چون سلیمان را برای هدایت زنی خورشیدپرست راهنمایی می‌کند و سفیر سلیمان در رساندن نامه به ملکه صبا است.

تصاویری که نویسنده از فقر، خشکسالی، و اختناق فکری در داستان‌ها ارائه می‌دهد، بنیان وجدان آدمی را می‌لرزاند؛ و این خود گرچه به داستان رنگ تیره می‌پاشد. (و در برخی از موارد با چشم انداز الهی در رابطه با عالم و آدم و سرانجام سیر تاریخ سازگاری ندارد،) اما متأثر از شرایط امروز و دیروز جهان است؛ جهانی که در آن انسان، گوسفند همیشه قربانی عروسی و عزای مکاتب غیرالهی است. نویسنده در جای جای کتاب به موضوع کتابخوانی به عنوان عامل آگاهی فردی و اجتماعی، و نقش فرهنگ در دگرگون سازی جامعه تأکید دارد. و با توجه به سخن «ایلیا ارنبورگ» که: «بخشی از کار نویسنده را خواننده تکمیل می‌کند»، نویسنده به عمد ابهاماتی را در داستان گنجانده است. (مانند نوع کتابهایی که سلیمان می‌خواند و یا کشوری که وی در آن زندگی می‌کند.)

ولید اخلاصی مهندس کشاورزی و ساکن شهر «حلب» سوریه است و ترجمه کتاب از چاپ اول آن در (۱۹۸۴) صورت پذیرفته است.

 خواندن کتاب حکایت های هد هد را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

همه علاقه‌مندان به داستان‌های کوتاه اجتماعی مخاطبان این کتاب‌اند.

 بخشی از کتاب

سلیمان در قهوه‌خانه

به خاطر پیش‌آمد شگفت‌انگیزی، محله در همهمه فرو رفت: استاد سلیمان را در قهوه‌خانه دیده بودند که در پیشخوانش نشسته بود. قلیانی در سمت راست خود گذاشته بود، اما آن را نمی‌کشید. با دست چپ استکان چای را گرفته بود. و با بازنشسته‌ای که قبلاً راننده بود حرف می‌زد. راننده، خانواده‌اش را در آتش‌سوزی از دست داده بود و پس از گذشت سالها، هنوز مردم محله از آن سخن می‌گفتند. وی تنها زندگی می‌کرد. کسی نمی‌شنید آن دو چه می‌گویند؛ اما، یکی از مردمان محله- که به فهمیدن مطلب از طریق لبخوانی از راه دور شهرت داشت- به مردمی که در سر کوچه جمع شده بودند مطالبی را گفت که حس دخالتهای بیجای آنها را سیراب می‌کرد.

سلیمان می‌پرسد: «مردم محله راجع به من چه می‌گویند؟»

بازنشسته می‌گوید: «استاد! مرا از پرسش معاف کن»

-می‌گویند دیوانه؟!

-تو زینت عقل هستی.

-مرد استثنایی؟

-نه دقیقاً.

- می‌گویند: با کسی حرف نمی‌زند و فردی را به خانه دعوت نمی‌کند؟

-اما تو با من حرف می‌زنی.

-چرا دیگران به تو اهمیت می‌دهند؟

-چون شادی و اندوه مردم یکی است. مردم محله فقیرند.

-من هم فقیرم. آیا مانند آنها فقیر نیستم؟

-به خاطر همین آنها هم به تو اهمیت می‌دهند.

نشست آن روز در قهوه‌خانه به درازا انجامید. تعدادی از مردان محله در گوشه‌ای گرد آمده بودند و حضور سلیمان را جشن گرفته بودند. تو گویی او به تازگی از حج برگشته است... حرفها پیرامون سیاست و مسایل کشور بود و به گذشته و زندگی سلیمان ربطی نداشت. مردم همچنان از دل به او احترام می‌گذاردند.

زمانی که یکی یکی می‌آمدند و بر تعداد کسانی که بر گرد سلیمان نشسته حلقه زده بودند، افزوده شد، استاد سلیمان با عذرخواهی از جلسه برخاست؛ شب نزدیک بود و باید پیش از خواب زمان درازی را به مطالعه می‌گذراند. یکی از جوانانی که به سخنانش گوش داده بود، پرسید:

-آیا بار دیگر که می‌آیی، از کتابها و لذت و بهره‌ای که در آنها می‌جویی برای ما می‌گویی؟

سلیمان به جستجو در سیمای پرسشگر پرداخت و او را جدی یافت. سلیمان سرش را به نشانه موافقت پایین آورد.

در خانه، با شتاب به طرف پنجره رفت، شیشه‌اش را بالا کشید و در جستجوی ورود پرنده به آسمان، به کاوش پرداخت؛ اما صدای هدهد را از لابلای شاخه‌ها شنید:

-منتظرت بودم. مردم محله تو را معطل کردند؟

سلیمان به طرف صندلیش برمی‌گشت. گویا در انتظار حکایت تازه‌ای بود؛ اما هدهد که روی میز نشسته بود با منقارش به رادیو کوبید. سلیمان به سرعت به طرف رادیو رفت تا آن را روشن کند. پرنده پرسید:

-آخرین اخبار مربوط به وبا چیست؟

مرد، حیرت‌زده به پرنده نگریست. نمی‌توانست شوخی را از جدی در سخن پرنده تشخیص دهد که پرنده دوباره پرسید:

آیا فهمیدند یا هنوز نمی‌دانند؟

سلیمان که سعی می‌کرد نشان دهد از ماجرا با خبر است پاسخ داد:

-فکر می‌کنم دارند می‌فهمند.

هدهد بانگ برآورد:

-هنوز دست از این عادتت برنمی‌داری که چنین وانمود می‌کنی همه چیز را می‌دانی؟

و سپس افزود:

-پس حکایت تازه را بشنو.

نظری برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۷۷٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۳۲ صفحه

حجم

۷۷٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۳۲ صفحه

قیمت:
۳۰,۰۰۰
۱۵,۰۰۰
۵۰%
تومان