کتاب عشق خاموش
معرفی کتاب عشق خاموش
کتاب عشق خاموش مجموعه اشعار نو و غزلهای شهره بانو شجاع سارالانی است که در انتشارات ماهواره به چاپ رسیده است. این اثر شامل شعرهایی با مضامین عاشقانه و احساساتی است.
کتاب عشق خاموش کتابی جالب با اشعاری عاشقانه است که در قالب زیبای غزل جای گرفتهاند. شعرهایی که عشق را برایتان معنی میکنند و از احساسات، زیباییها و دلتنگی میگویند. تمام آنچه را که ملزومات عشق است، میتوانید در قالب کلمهها ببینید. این شعرها را بخوانید تا به قلب شاعر سفر کنید و همراه با او عشق را مهمان خانههایتان کنید.
کتاب عشق خاموش را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
عشق خاموش را به تمام دوستداران شعر معاصر ایرانی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب عشق خاموش
دوباره
شب شد و دل عشق آسمان دارد
میان خواب و حقیقت غمی عیان دارد
دلم بسان کبوتر که رسته از بند است
به شوق بال و پرش شوق بی امان دارد
ستارگان شبش را چراغ خود کردم
شب سیاه زمان نورِ بی نشان دارد
ندیده چشم دلم غیر از او در این دنیا
چه شور و حال عجیبی دلم نهان دارد
سرای قلب خموشم به یاد او روشن
که عشق روشنی و نور در جهان دارد
***
چو ابر
چو ابر درهم و تیره دلم آشوب آشوبست
نمیدانم ببارد یا به ظاهر خوب و محجوبست
گهی کم کم ببارد از نگاه مات و غمگینم
شود جاری به گونه، قطره قطره درد میچینم
گهی هم رعد و برقی آید و آن را کند طوفان
خداوندا ببارم یا کنم این خانه را ویران
نگاهم خسته از گریه و میسوزد دل و سینه
و قلبی که برای او ندارد ماتم و کینه
قناری وجودم گشته خاموش از پریشانی
بهار عمر من آمد به سر با حال عریانی
شب است و تیره و تارش حزین کرده ست جانم را
کدامین مسلک عشق است آزرده روانم را
تو ای بانو قدح بردار و پر کن جام مستی را
میان دیده و دل تو رها کن نام هستی را
***
در زمانی
در زمانی که همه بی کس و تنها شده اند
از غم و درد جهان فارغ و منها شده اند
درد من درد جدایی و فراق و غم نیست
همه شهر که وابسته دنیا شده اند
کس ندارد خبر از دوست و یا همسایه
توی تنهایی خود وصل به رویا شدهاند
هر کسی در پی کار است و فقط درگیر است
به خداوند که از مهر خود اقوا شدهاند
همه عمر چو رودیست فقط میگذرد
به خیالی گذرا راهی دریا شدهاند
همچو برگی که بَرَد باد خزان جسمش را
بیخبر از همه جا محو تماشا شدهاند
کوته است عمر جهان این همه تردید چرا
همه در عشق جهان بی سرو شیدا شدهاند
وقت تنگ است غنیمت شمرش هیچ مخواه
کز محبت همهٔ شهر شکوفا شدهاند
تا که داریم نفس یاد کنیم از دل هم
زنده باد عشق و وفایی که مسیحا شدهاند
یک زمان باز کنی چشم و ببینی رفتند
از غم هجر پر از ناله و سودا شدهاند
***
دردیست
دردیست که افتاده به جانم نتوانم که رهانم
قامت، بِشِکسته است و تنم پیر شده نی که جوانم
در اوج جوانی شده ام موی سپید و دل خسته
من با توام ای آنکه بیازرده همه روح و روانم
چون آب روان بودم و جاری به پی ات تا خبر آرد
چون قطره به دریا شده من خسته تر از آب روانم
معشوق نباشد که اگر عشق به طناز نباشد
من در خود خود گم شده ام هیچ نوایی نتوانم
زنجیر به دل بسته که یار دگری ره ندهد دل
لیکن تو شکستی دل و عشق تو بیفتاد به جانم
چون قاصدکی همره باد آمده و مست ز خویشم
مهمان بهارم ولی از عشق تو من فصل خزانم
چشمم به در و منتظرم تا که به روزی تو بیایی
بشنو شکن این بت که دگر نیست زمانی به گمانم
در ره که منِ مانده و چشمم به تهش غرق به خون شد
دنیا به همین ره که سر انجام ندارد پرِ از آه و فغانم
حجم
۳۰٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۴۲ صفحه
حجم
۳۰٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۴۲ صفحه
نظرات کاربران
با مطالعه نمونه احساس کردم شاعر، اشعار روی سنگ قبرا رو جمع آوری کرده و تبدیل شده به کتاب😑