کتاب شدن
معرفی کتاب شدن
کتاب شدن اثری پرفروش از میشل اوباما، همسر باراک اوباما است که برای مدت طولانی در فهرست کتابهای پرفروش در سراسر جهان قرار داشت. این کتاب زندگی او را از دوران کودکی تا روزی که کاخ سفید را ترک کرده است، بیان میکند و از مسیر پر فراز و نشیب او میگوید.
زمانی که کتاب شدن منتشر شد، به بیش از چهل و دو زبان در دنیا ترجمه شد و همان روز اول، هفتصد هزار نسخه فروخت. این کتاب عنوان پرفروشترین کتاب را از آن خود کرده بود تا زمانی که باراک اوباما، کتاب سرزمین موعود را منتشر کرد و موفق شد این عنوان را از این کتاب بگیرد.
درباره کتاب شدن
شدن، داستان زندگی میشل اوباما است. از همان دوران کودکی او تا زمانی که کاخ سفید را ترک کرد. او همسر باراک اوباما، رئیس جمهور سابق ایالات متحده آمریکا است. زندگی او در دوران کودکی، با فقر همراه بود ولی او از همان دوران، برای رسیدن به آرزوهایش تلاش کرد تا موفق شد به عنوان بانوی اول آمریکا کار و فعالیت کند.
میشل اوباما الگوی متفاوتی از خودباوری را برای دختران جوان ایجاد کرده است. او درباره موضوعات مختلفی مانند آگاهی رسانی، تحصیلات، ورزش، تغذیه سالم، کارگروهی و توجه به کودکان صحبت میکند. همچنین از دغدغهها و چالشهایی میگوید که پیش روی او قرار داشته است. به عنوان یک فرد با ملیت آفریقایی – آمریکایی و سیاهپوست. هرچند این مشکلات در بلندمدت شخصیتی بزرگ از آنها میسازد.
کتاب شدن را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
اگر دوست دارید با زندگی بانوی اول آمریکا آشنا شوید و همچنین دلتان میخواهد از زندگی او و فعالیتهایش، از ابتدا تا زمانی که عنوان بانوی اول را از آن خود کرده است، بدانید، کتاب شدن، یک انتخاب خوب برای شما است.
درباره میشل اوباما
میشل اوباما، نخستین بانوی اولِ آمریکایی–آفریقایی در تاریخ ایالات متحده آمریکا است. او در دانشگاه هاروارد و پرینستون در رشته حقوق تحصیل کرده است. او تا پیش از اینکه بانوی اول آمریکا شود، فعالیتهای کاری و اجتماعی زیادی در شیکاگو انجام داده بود.
میشل اوباما اهمیت زیادی برای محیط زیست و زنان قائل است و در دورانی که بانوی اول بود، سعی میکرد در این دو حوزه فعالیتهای زیادی انجام دهد. میشل در حالی در سال ۲۰۱۸ به عنوان زن تحسین شده امریکا انتخاب شد که ۱۶ سال متوالی این لقب در دست هیلاری کلینتون بود.
بخشی از کتاب شدن
در خانه بر اساس یک بودجه زندگی میکردیم، اما معمولاً در مورد سقف این بودجه صحبت نمیکردیم. مادرم راههایی برای جبران کمبود بودجه پیدا میکرد؛ مثلاً ناخنهایش را خودش درست میکرد و موهایش را خودش رنگ میکرد (یکبار بهصورت تصادفی موهایش را سبز رنگ کرد) و فقط زمانی لباسهایش نو میشد که پدرم به او هدیه تولد میداد. او هرگز ثروتمند نبود، اما همیشه خلاق بود. زمانی که ما کوچکتر بودیم، جورابهای کهنه را به طریقی جادویی به عروسکهایی تبدیل میکرد که دقیقاً شبیه عروسکهای ماپِت بودند. همیشه رومیزیها را خودش قلاببافی میکرد. بسیاری از لباسهایم را همیشه خودش میدوخت حداقل تا زمانی که وارد دوره راهنمایی شدم. آن زمان ناگهان داشتن مارک گلوریا واندربیلت روی جیب جلویی شلوار لی اهمیت زیادی پیدا کرد و آن موقع بود که به او اصرار کردم که دیگر برای من لباس ندوزد.
هر از گاهی مادرم چیدمان اتاق نشیمن را عوض میکرد و روکش جدیدی روی مبل میانداخت و جای عکسهای بدون قاب و عکسهای قابدار روی دیوار را عوض میکرد. زمانی که هوا گرم میشد و مراسم آیینی خانه تکانی را آغاز میکرد و از هر طرف به خانه حمله میکرد، همهجا را جاروبرقی میکشید، پردهها را میشست، محافظ پنجرهها را برمی داشت تا بتواند شیشهها را با رایت ویندِکس پاک کند و چارچوبهای پنجرهها را قبل از عوض کردن شیشهها تمیز میکرد تا هوای بهاری به آپارتمان کوچک و شلوغ ما راه یابد. بعد از آن هم معمولاً به آپارتمان رابی وتری میرفت تا آنجا را هم تر و تمیز کند، بهویژه وقتیکه دیگر پیر و ناتوان شده بودند. به خاطر زحمتهای مادرم است که تا به امروز وقتی رایحه محلول شوینده پاین-سُل به مشامم میرسد، خودبهخود احساس بهتری نسبت به زندگی پیدا میکنم.
هنگام کریسمس، مادرم بهطور ویژهای خلاق میشد. به یاد دارم یک سال تصمیم گرفت روی شوفاژ را با مقواهای بریدهشده شبیه آجرهای قرمز بپوشاند و همه چیز را به هم منگنه کرد تا یک دودکش که تا سقف بالا رفته بود و یک شومینه کامل با طاقچه داشته باشیم. سپس پدرم را -که هنرمند مقیم خانه بود- استخدام کرد تا یک سری شعلههای نارنجیرنگ را بر روی ورقههای نازک کاغذ برنج نقاشی کند و پشت آن لامپی روشن کرد تا تقریباً متقاعد شویم که آتش است. مادرم در شب سال نو، طبق یک سنت قدیمی، سبدی از خوراکیهای مختلف میخرید که شامل چند قالب پنیر، صدفهای دودی درون ظرف کنسرو و همینطور انواع مختلف سالامی بود و عمه فرانسیسکا را به خانه دعوت میکرد تا با همبازیهایی مانند تخته نرد و شطرنج بازی کنند. برای شام پیتزا سفارش میدادیم و ادامه شب را با خوراکیهای مختلف از خودمان پذیرایی میکردیم. مادرم سینیهای پر از رولت گوشت، میگوی سرخشده و بیسکویت شور ریتز که با لایهای از پنیر پوشانده شده بود را بین ما دست به دست میکرد. با نزدیک شدن نیمه شب، لیوان کوچکی از نوشیدنی مخصوص شب سال نو را مینوشیدیم.
مادرم بهعنوان یکی از والدین ما، طرز فکری برای خودش داشت که اکنون میفهمم که بسیار درخشان و تقریباً غیرقابل تقلید بود؛ نوعی خونسردی و حالت خنثی شبیه آنچه که در ذهن وجود دارد. من دوستانی داشتم که مادرانشانطوری با مشکلات فرزندانشان برخورد میکردند که گویی مشکل خود مادرهاست و بچههای زیادی را هم میشناختم که والدین آنها چنان درگیر چالشهای خودشان بودند که حضورشان چندان برای فرزندانشان محسوس نبود، اما مادر من متعادل بود. نه زود قضاوت میکرد و نه زود دخالت. در عوض، حالات ما را زیر نظر داشت و شاهدی خیراندیش برای مشقتها و پیروزیهای روزانه ما بود. وقتی اتفاق بدی میافتاد، فقط اندکی تأسف میخورد و یا وقتی کار خوبی میکردیم، تنها تا حدی ما از او تشویق دریافت میکردیم که متوجه شویم که از ما راضی است، ولی آنقدر زیاد تشویق نمیکرد که باعث شود ما کار خوب را به خاطر تشویق او انجام دهیم.
وقتی نصیحتمان میکرد پخته و واقع بینانه بود. یک روز بعد از اینکه از مدرسه به خانه آمدم و شروع به اعتراض و شکایت از معلمیکردم، او در پاسخ به من گفت: «مجبور نیستی معلمت را دوست داشته باشی، اما معلمت به ریاضی مسلط است و تو هم باید ریاضی یاد بگیری پس فقط به آن تمرکز کن و بقیه مسائل را نادیده بگیر.»
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۵۶۰ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۵۶۰ صفحه