کتاب درک عمومی هنر کودکان (۳ تا ۶ سال)
معرفی کتاب درک عمومی هنر کودکان (۳ تا ۶ سال)
درک عمومی هنر کودکان (۳ تا ۶ سال) اثری از فاطمه حافظی بیرگانی است.
هنر به ویژه نقاشی در دنیای کودکان وسیله ای است تا هیجانات، روحیات، ترس ها، امیدها و تمام انچه در زندگیشان جریان دارد را بیرون بریزند. انها خود واقعیشان را در آثارشان بروز میدهند. بنابراین توانایی درک هنر کودکان به والدین و مربیان و روانشناسان این امکان را می دهد که دنیای کودک را بیشتر درک کنند و به نیازمندیهای روحیاش بیش از پیش پی ببرند.
در این پژوهش نویسنده به سراغ دنیای کودکان رفته و به ویژه نقاشیهای آنان را از منظر روانشناسی و هنر بررسی کرده است.
خواندن کتاب درک عمومی هنر کودکان را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب بیش از هرچیز مناسب والدین است تا با بازشناسی مولفههای تفسیر هنر کودکان بتوانند کودک خود را بیش از پیش بشناسند و با روحیات، استرسها، ترس ها و ارزوهایش اشنا شوند.
بخشی از کتاب درک عمومی هنر کودکان (۳ تا ۶ سال)
به دنیای کودکان خوش آمدید!
این جمله برای بعضیها شاد کننده و پر هیجان و برای بعضی دیگر استرسزا میباشد. ما بزرگترها در برابر کودکان مسوولیت داریم؛ چرا که آینده سازان ما در جامعه هستند و این بار مسوولیت ما را سنگینتر میکند.
جایی که از کودک صحبت به میان میآید حواسمان باشد که چه واکنشها و چه رفتارهایی به صورت گفتاری و یا اشارهای از خود بروز میدهیم.
در واقع ما با عکسالعملهای خود، خود را به این باور نزدیک می-کنیم که آیا کودکان در حد ظرفیت حوصله ما هستند یا نه؟! یعنی اینکه ما میتوانیم آنها را درک کنیم یا نمیتوانیم.
در موقعیت اول اگر بتوانیم به درک خوبی از دنیای کودکان برسیم، موفق شدهایم هوشیارانه، ظرفیت حوصله خود را بیشترکرده و خواهان شاد بودن و انرژی گرفتن از کودک شده و دست در دست او دنیا را سادهتر و زیباتر و از نو جستجو کنیم که ایجاد این اتفاق و همراه شدن در زندگی روزمره ما بزرگ ترها که متاسفانه درگیر بسیاری از آلودگیها و نابهنجاریهای اجتماعی و کرختیهای فکری و جسمی هستیم، یک طراوت و شهامت تازه به دنیای ما هدیه خواهد داد و به قول شاعر که میگوید: چشم ها را باید شست... ، خود را با نگاهی دیگر با جهان روبرو خواهیم کرد.
اما در موقعیت دوم اگر نتوانیم کودک را درک کرده و در هنگام مواجه شدن با او دچار استرس و درهم رفتگی صورت میشویم باید به خود رجوع و با نگاهی به عقبتر و تاملی بیشتر، ببینیم که این بیحوصلگی و عدم ارتباط با کودکان از کجا سرچشمه میگیرد.
آیا بهتر نیست با ایجاد رابطه با کودکان حتی در یک زمان محدود، به خود کمک کرده و حوصلهمان را بیشتر کنیم؟ ( به طور نسبی می¬توان گفت: پدر یا مادر شدن، اتفاقی است که برای همه امکان دارد بیافتد؛ پس برای افتادن هر اتفاق، بهتر است بستری را آماده کرد برای رشد صحیح نسل آینده و اینکه بدانیم فقط دوست داشتن و رفع نیازهای مادی برای کودک کافی نیست. ) اگر در این دسته قرار داریم یعنی کودک برایمان ایجاد هراس می¬کند باید متوجه بدبینی در خودمان باشیم که با نوعی وسواس فکری و در دنیای محدود و کم رابطهای، زندگی و خود را پشت مسائل کاری و مالی، پنهان میکنیم و این دنیای محدود و کم رابطه که خوش¬بینی در آن قید و شرط دارد باعث میشود که رها بودن و کشف¬های دور از اضطراب در کودک، ما را عصبی و دچار ترس کند، به این شکل که:
چهقدر این کودک بپر بپر میکند، چه قدر حرف میزند، چرا حرف گوش نمیکند، چرا نمینشیند، چرا نمیخوابد و خیلی سوالهای عصبی کننده دیگر که مدام ما بزرگ ترها را از دنیای کودکان دورتر و دورتر و بیحوصله میکند. در واقع این ما هستیم که خطا میکنیم نه کودک.
وقتی به این درک میرسیم که کودک، در حال رشد، در حال کشف و در حال ساخت دنیایی جدید است دیگر برایمان خسته کننده نمیشود بلکه جایی متوجه میشویم که نیاز داریم با او همراه شویم، بپر بپر کنیم، راحت حرف بزنیم، بازی کنیم و یادمان بیاید که هنوز چقدر سوال بیجواب در ذهنمان است که در کودکی به ما اجازه پرسیدن نمیدادند و درک نمیشدیم و مدام در هالهای از ترس، طبق آموزش خانوادگی و اجتماعی که به ما دیکته میشد شبیه افکار و عقاید بزرگترهایمان رشد کردیم و بزرگ شدیم و همیشه نگرانِ خطا کردن، هیچ راه تازهای را به تنهایی و مستقل تجربه نمیکردیم ( در حالی که تجربه کردن در ذات کودک است برای رشد ) و حالا انتظار داریم کودک مقابل ما، مطابق با افکار و حالتهای روحی ما باشد در غیر این صورت ،کودکی نابهنجار محسوب می شود.
یادمان باشد که این کودک، فراتر از کودکِ ما بودن، قرار است در آینده یک انسان مستقل باشدکه خوب فکر کند، خوب تصمیم بگیرد، خوب زندگی کند و خوب لذت ببرد و این نیازمند درک صحیح ما از او میباشد که چگونه با فراهم کردن شرایط، رهایی و کشف و شهودش را باور کرده و به سمت انسانیت و مسوولیت در برابر خود و جهان اطرافش، پیش رود.
آنچه که من به عنوان یک بزرگتر ، سالها درکنار کودک تجربه کرده و آموختهام این است که برای داشتن یک زندگی خوب و حفظ آرامش، باید به این باور رسید که هر روز یک اتفاق تازه است که در آن کودکانه باید قرار بگیریم؛ یعنی از نو کشفش کنیم.
هیچ چیز نباید تکراری باشد، همه چیز را باید لمس و درک کرد تا به شناخت برسیم. باید خود تجربه کنیم.
گاهی باید بر عکس خوابید، گاهی باید به جای روی میز، زیر میز با کودک غدا خورد؛ ایرادی نداردگاهی لباسهایمان کثیف شود، گاهی که زمین می خوریم، اگر گریه کردیم بد نیست، چه بهتر اگر گاهی یک دوست خیالی هم داشته باشیم. لیلی بازی کردن و سوار تاب به آسمان پرتاب شدن، لذت بخش است. اگر این¬ها را از خودمان بگیریم زود پیر میشویم.
گاهی در یک چاله پر از آب باران بپریم و بیواهمه از نگاههای دیگران، قاه قاه بخندیم.این اتفاقهای کوچک و کودکانه، دنیا را برایمان شادتر و امیدوارانهتر میکند و تکرار روز و شب، به عبوری کنجکاوانه در زندگی تبدیل میشود که قرار است با هر آمدن و رفتن، تجربهای نو به کولهبارمان اضافه کنیم بدون آن که یاس و ناامیدی ما را در بر بگیرد.
کودکان را آنگونه که هستند دوست بداریم
حجم
۱٫۳ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۸۸ صفحه
حجم
۱٫۳ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۸۸ صفحه