دانلود و خرید کتاب جدال عشق و نفرت زهرا حلوانی
تصویر جلد کتاب جدال عشق و نفرت

کتاب جدال عشق و نفرت

نویسنده:زهرا حلوانی
انتشارات:نشر عطران
امتیاز:
۱.۵از ۴ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب جدال عشق و نفرت

جدال عشق و نفرت رمانی عاشقانه نوشته زهرا حلوانی (زریماه) است که در نشر عطران به چاپ رسیده است.

 داستان در گذشته‌ای نه چندان دور می‌گذرد، زمانی که به دبیرستان رفتن دخترها برای بسیاری از خانواده‌های سنتی کاری غیر معمول به حساب می‌آمد و وظیفه زن زود ازدواج کردن و بچه‌دار شدن بود. 

سارا دختر ته تغاری یک خانواده بزرگ سنتی است که با بچه قبل از خود، یعنی خواهرش سمیرا، ده سال اختلاف سنی دارد. خواهرهای سارا همه در پانزده سالگی به خانه بخت رفته‌اند اما او سنت‌کشی کرده و  به دبیرستان می‌رود و در راه دبیرستان ماجرایی عشقی برایش پیش می‌آید.

 خواندن کتاب جدال عشق و نفرا را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

علاقه مندان به رمان‌های عاشقانه ایرانی

 بخشی از کتاب جدال عشق و نفرت

پگاه که همیشه خودش رو وکیل مدافع سارا می‌دونست با خشم گفت: ههههه مثلاً دختر خوشگل تو بودییی؟!

آخه کدوم احمقی سارا رو می بینه بعد میاد عاشق تو می شه؟!

آرزو که خیلی بهش برخورده بود نگاه کینه توزانه‌ای حواله‌ اشون کرد و ترکشون کرد.

سارا متفکرانه لب‌هاش رو به هم فشرد و رو به پگاه گفت: خدا کنه این کارمون فایده داشته باشه و پسر دست از سرم برداره دیدی دیروز چه پرویی داشت توی خیابون صدام می کرد کافی بود فقط یکی ببینه و خبر به گوش حاج بابام برسه...

وااای سارا یادم رفت برات بگم تو که در رفتی پرو پرووو برگشته با تعجب روبه من می گه: این چراااا همچی کرد؟!

منم اخم هام رو به هم کشیدم و رو ازش گرفتم رفتم.

چشم انتظار به سارا نگاه می کرد تا سارا به خاطر این که به حرفش عمل کرده بود و با پسر همکلام نشده تشویقش کنه ولی فکر سارا درگیرتر از این حرفا بود. زنگ کلاس خورد و همراه هم به کلاس رفتن. کلاً خیلی برای درس وقت نمی ذاشت ولی سر کلاس درس رو خوب گوش می داد و به خاطر هوش و استعدادی که داشت درسش خوب بود و معمولاً دبیرها ازش راضی بودن. کلاً درس رو دوست داشت ولی شیطنت ذاتیش و شرایط خونشون باعث می شد کمتر سر درسش بشینه.

انگار دوست آرزو با حامد صحبت کرده بود ولی نتیجه‌ی معکوس داده بود! حالا دیگه صبح ها هم توی مسیر دنبال سارا بود. پسرک خودش هم از این همه کششی که نسبت به این دختر ظریف و خوشگل حس می‌ کرد، گیج بود. ساعت های کلاسیش رو دیرتر حاضر می شد تا حضور و اصرارش رو به این طریق به دخترک ثابت کنه. غافل از این که با این کارها هر لحظه دخترک رو از خودش دورتر می کنه. در آرزوی یک گوشه چشمی از طرفه معشوق بود و اون با سنگدلی ازش دریغ می کرد و هر لحظه حریص ترش می کرد.

چاره ‌ای نداشت جز این که دوباره به سراغ آرزو بره پگاه معتقد بود این کار بی فایده است و معلوم نیست آرزو از روی حسادتی که توی برخوردهاش مشخصه، بره چی به پسره بگه که اوضاع بدتر نشه. باز هم اصرار داشت که باید سارا خودش وارد عمل بشه و با حامد صحبت کنه. ولی سارا معتقد بود این کار علاوه بر خطرناک بودن باعث پر رو شدن پسره هم می شه.

هر دو در سکوت با ظاهری بی‌تفاوت نسبت به فرد تعقیب کننده به طرف خونه می‌ رفتن پگاه رو به سارا گفت: آخه چرا تو آنقده ناراحتی؟! به قول خودت این پسر بالاخره خسته می شه و میره پیه کارش دیگهههه.

به نظرت یکم این تعقیب کردنا از حد معمولش بیشتر نشده؟

آخه این آدم انگار نرمال نیست هر روز آویزون تر از دیروووووز!!!

خب عاشقه طفلی چیکار کنه؟!

بااااز ازین حرفا زدی نزدیاااا من می گم دارم بدبخت می شم و عاملش این آقاست بعد تو... میگما سارا چطوره با داداش جمالت صحبت کنی؟ مگه خودت نمی‌گی همیشه هوات رو داره؟

فکر می کنی به این موضوع فکر نکردم؟! کردم ولی نمی شه.

پگاه چونه ‌ای جلو داد و متفکرانه پرسید چرا؟

چون که وقتی براش بگم باید همه چیز رو تعریف کنم و بگم این پسر از کجا سر و کله‌ش پیدا شده... اونم که غیرتی...

سر کوچه‌ی خونه سارا رسیدن و از هم جدا شدن، سارا خدا خدا می‌ کرد که حامد بیشتر از این دنبالش نیاد و یا مثل اون روز نخواد که به اسم صداش کنه. با این فکرها به سرعت قدم هاش افزود ولی حواسش بود که باز با شتاب در رو باز نکنه و داخل نشه. در رو که با کلید باز کرد نفس آسوده‌ ای کشید و خدا رو شکر کرد.

این بار سعی کرد با آرامش با آرزو صحبت کنه و اونو بر علیه خودش تحریک نکنه.

ببین آرزو من نمی ‌دونم چرا این پسر دست بردار نیست برا من کاری نداره که به حاج بابا و داداش جمالم بگم واون وقت دیگه کسی جلودارشون نیست. من چون دلم براش سوخته و می گم گناهه، چیزی به خانواده‌ ام نگفتم که برخوردی پیش نیاد.

تو یه لطفی به من کن تو عالم دوستی به رفیقت بگو حالیش کنه من اگه بخوامم نمی ‌تونم با هیچ احدی طرح رفاقت بریزم.

سارا جون به نظر من که حیفه از دستش بدیاااا من اگه جا تو بودم عمراً همچین لعنتیی رو جواب می کردم... در مورد خانواده‌ ات هم مگه هر کی دوستی داره خانواده ‌اش خبر دارن؟

نگاه عاقل اندر صفیحی حواله‌ی آرزو کرد و سعی کرد عصبانیتش رو بروز نده و لحنش بد نباشه.

ای بابا آرزو جان من می گم نر تو می گی بدوش؟!

من خودم اصلاً علاقه‌ ای به این کار ندارم تو فقط خواهشاً پیام منو بهش برسون.

آرزو با نگاه متاسفی، پوزخندی زد و با پررویی گفت: به خدا که خیلی املی سارا واقعاً برات متاسفم

خدا رو شکر دیروز که نه صبحش پسر اومد نه ظهر امروز صبح هم نیومده بود باید یه تشکری از آرزو کنم یه بار تونست کار درست انجام بده.

پگاه نگاه متفکرش رو به نقطه‌ی نامعلومی دوخته بود آروم لب زد بعید می‌ دونم به همین راحتی...

جمله ‌اش کامل نشده بود که سر پیچ یه دفعه حامد جلوشون در اومد و هر دو دختر رو غافلگیر کرد.

سارا سریع به خودش اومد و نگاهش رو از حامد گرفت و راهش رو کج کرد ولی حامد دست بردار نبود خودش رو دوباره جلوی سارا انداخت! خیره توی نگاه غضبناک و ترسیده ‌ی سارا با لحن ملتمسی گفت: سارا خانوم خواهش می کنم اجازه بدین چند کلمه حرفم رو بزنم. باور کنین من اصلاً قصدم مزاحمت نیست.

سارا با ترس اطرافش رو نگاهی کرد پگاه پشت حامد ایستاده بود از شدت ترس نمی‌دونست باید چکار کنه و عکس‌العمل درست چیه.

نگاه دردمندی به پگاه کرد.


عالی بود
۱۴۰۰/۰۳/۱۵

حیف پول که تو جیب طاقچه میره اولا که کتاب چاپش عمودی بود و با شکنجه خونده شد و اصلا ارزش وقت گذاشتن رو نداشت اصلا پیشنهاد میکنم نخونید خیلی ابتدایی بود

بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۵٫۶ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۵۵۲ صفحه

حجم

۵٫۶ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۵۵۲ صفحه

قیمت:
۴۰,۰۰۰
تومان