دانلود و خرید کتاب دل پلاس محمدعلی جعفری
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
تصویر جلد کتاب دل پلاس

کتاب دل پلاس

دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۵از ۱۵ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب دل پلاس

کتاب دل‌ پلاس اثری نوشته محمدعلی جعفری است که در نشر شهید کاظمی منتشر شده است. این کتاب دربردارنده جهادگرانه‌ هایی علیه کرونا است.

درباره کتاب دل‌ پلاس

بیماری کرونا، ویروسی بود که با حضور غافلگیر کننده‌اش، جهان را به تعطیلی کشاند. با همه گیری بیماری کرونا، بسیاری به آن مبتلا شدند و بسیاری دیگر جان خود را از دست دادند، کسب و کارها ضربه خوردند و ایده‌ها و اندیشه‌های نو و جدیدی فرصتی برای بروز و ظهور پیدا کردند. در این میان، تنها کادر درمانی و گروه‌هایی که به صورت داوطلبانه مشغول فعالیت بودند از کار خود دست نکشیدند و با شجاعت در مسیری قدم گذاشتند که هر کسی توان گام برداشتن در آن را ندارد.

دل پلاس، روایتی است از این افراد. کسانی که شاید بیشتر از همه ما، ویروس کرونا را به چشم دیده‌اند و با آن زندگی کردند. لحظه لحظه‌های خود را با فداکاری صرف خدمت کردن کردند تا در این روزهای سخت، باری از دوش دیگران برداشته باشند. 

کتاب دل‌ پلاس را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

خواندن کتاب دل پلاس را به تمام علاقه‌مندان به مطالعه کتاب‌های روایت گونه پیشنهاد می‌کنیم. 

بخشی از کتاب دل‌ پلاس

تماس را وصل کردم. آقای مرادی گفت که یک مورد فوتی کرونا پیش آمده و باید تیممش را در بخش آی‌سی‌یوی بیمارستان افشار انجام دهیم. مانده بودم چه کنم. فکری کردم و تیر خلاص را زدم: «آخه من این موقع شب وسیله ندارم!» آب پاکی را ریخت روی دستم که «خودم میام دنبالت.» تسلیم شدم. حالا من مانده بودم با مامانی که هر لحظه ممکن بود بیدار شود. عین پروسهٔ رسیدن به زیرزمین را دوباره تکرار کردم. رختخوابم که وسط هال برایم چشمک می‌زد، سریع جمع کردم بردم چپاندم گوشهٔ اتاق. اگر مامان بیدار می‌شد، یک‌درصد شاید فکر می‌کرد رفته‌ام توی اتاق و از نبودم بویی نمی‌برد. با خودم دوره کردم چه وسایلی لازم دارم. اگر چیزی را از قلم می‌انداختم، دیگر نمی‌توانستم برگردم و بردارم و دستم می‌ماند در پوست گردو. قرار بود آقای مرادی نیم ساعت دیگر تماس بگیرد بروم دم در خانه. باید لباس‌هایم را در زیرزمین می‌پوشیدم. از آن پایین، صدا به گوش مامان نمی‌رسید. کاری که در حالت عادی در پنج دقیقه انجام می‌دادم، بیست دقیقه طول کشید. تازه یادم آمده بود که به مریم خبر نداده‌ام. پایین زیرزمین گوشی آنتن نمی‌داد. شیری بودم گیرافتاده در قیر. روی نوک پا رفتم تا بالای پله‌ها. به کوچه که رسیدم، شمارهٔ مریم را گرفتم. انگار دستش روی گوشی بود. بلافاصله جواب داد. قرار شد با شوهرش بیاید دم در بیمارستان. از اولین تماس‌های آقای مرادی و شک‌وشبههٔ من تا وقتی که بیاید دنبالم و برویم بیمارستان، دو ساعتی گذشت. از ماشین آقای مرادی که پیاده شدم، مریم را دیدم. با شوهرش می‌آمدند سمتم. باید زودتر می‌رفتیم برای تیمم. خواستیم خداحافظی کنیم که شوهرش گفت مراقب مریم باشم. هیچ تضمینی برای کرونانگرفتنمان نبود. خودم هم می‌ترسیدم. داشتیم می‌رفتیم مهمانی کرونا. تنهایی از پس اولین تجربهٔ تیمم برنمی‌آمدم. در بیمارستان، در قلب کرونایی‌ها. اگر میت سنگین بود، جابه‌جاکردنش مکافات می‌شد. با شک‌وتردید، چشمی پراندم و چشم امید بستم به خدا.

در بیمارستان باید گان و دستکش و ماسک و چکمه می‌پوشیدیم. یک آدم فضایی شش‌دانگ. دو تا خانم پنجاه‌شصت‌کیلوییِ قلمی را فرض کنید. چکمه‌های سلاخیِ اُورسایز روی سنگ‌فرش‌های براق و الکل‌خورده در پایمان لق می‌خوردند. دستکش‌ها تا لایهٔ دوم همراهی می‌کردند. اول دستکش یک‌بارمصرف و بعد پلاستیکیِ آشپزخانه‌ای. اما دستکش گاوی به‌عنوان لایهٔ سوم بدقلقی می‌کرد. هرجور حساب می‌کردم این دستکش برای گونهٔ آدمیزاد ساخته نشده بود. هر دو دستم در یک لنگش جا می‌شد. با لطایف‌الحیلِ پیچاندن کش و چسباندن نوارچسب پنج‌سانتی، روی دو دستکش قبلی محکمش کردم که لیز نخورد. وضعیت ماسک بهتر از دستکش بود. روی صورتم شده بود مثل لایه‌های پیاز، ورق اول ماسک طبی، ورق دوم ماسک فیلتردار و آخر هم شیلد. به سه لایه دستکش و ماسک و دو لایه گان، یک دست لباس چرمی هم اضافه شد محض احتیاط.

احساس می‌کردم یکهو چند کیلو به وزنم اضافه شده. نفس‌کشیدن برایم سخت بود. صدایم به‌زور به گوش مریم می‌رسید. پنگوئنی راهروها را رد کردیم. از پچ‌پچ‌ها و نگاه‌های زیرچشمی، حدس می‌زدم بقیه بو برده‌اند برای چه کاری اینجا آفتابی شده‌ایم. ناخودآگاه نفسم را حبس کردم. باید آماده می‌شدم کمتر از حالت عادی نفس بکشم. انگار پریده‌ام وسط یک استخر ویروس. تصور اینکه از میتی کرونا بگیرم می‌ترساندم. میتی که قرار بود با دست خودم تیممش بدهم. نگران مریم هم بودم. وضعیت بیمارستان نسبت به شرایط عادی تغییر کرده بود. ایستگاه‌های پرستاریِ شلوغ. صداهای بمی که از زیر چند لایه ماسک توی گوشم می‌پیچید، ورودممنوع‌ها و توصیه‌های رعایت دستورات بهداشتی، کادرِ سرتاپا سفیدپوشی که نمی‌شد تشخیص داد زن هستند یا مرد.

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۲۴۰ صفحه

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۲۴۰ صفحه