کتاب شبی که حقیقت آشکار شد
معرفی کتاب شبی که حقیقت آشکار شد
شبی که حقیقت آشکار شد داستانی نوشته نازنین اشرف امینجان است که در انتشارات متخصصان به چاپ رسیده است.
درباره کتاب شبی که حقیقت آشکار شد
این اثر داستانی درباره انتخابها و اعتمادهای اشتباه و ضربههایی است که در زندگیمان از آنها میخوریم.
هانیه و کامبیز زوج خوبی هستند اما رابطه هانیه با خواهر کامبیز یعنی کیمیا خیلی خوب نیست. کیمیا با هانیه رفتارهای خوبی ندارد. و هانیه علت کارهای او را درک نمیکند تا این که یک شب حقیقت آشکار میشود.
خواندن کتاب شبی که حقیقت آشکار شد را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
علاقهمندان به داستانهای عاشقانه و پندآموز
بخشی از کتاب شبی که حقیقت آشکار شد
- راستشو بخوای دلم می خواد تو با مهسا ازدواج کنی مطمئنم که با اون خوشبخت میشی.
- کیمیا تو با هانیه مشکلی داری؟ از روزی که اسم هانیه به میان اومده تمام تلاشتو می کنی که این ازدواج صورت نگیره! یه روز دستپاچه میشی یه روز گریه می کنی حالا هم که برای من دختر انتخاب کردی، مشکل کجاست؟ بین تو و هانیه چه مسئله ایوجود داره که این همه پروبال می زنی تا من بهش نزدیک نشم. هر چی که هست باز کن بگو.
- کیمیا با دستپاچگی نه نه چه مشکلی، همین طوری گفتم.
- پس لطفاً سرت به کار خودت باشه و توی کارهای من دخالت نکن.
کیمیا با ناراحتی هرچه تمام تر این موضوع را ظاهراً پذیرفت ولی شب خواستگاری همراه خانواده نرفت و خودش را به مریضی زد. از آن روز به بعد کیمیا نسبت به هانیه خیلی بی تفاوت رفتار می کرد و گاهی هم با زبان آزارش می داد. هانیه محبتش را نثار کیمیا می کرد ولی جوابی نمی گرفت. در طول این هفت سال، رفتارهای کیمیا را نادیده گرفته بود و با مهربانی از آن عبور می کرد. ولی هرگز دلیل کارهایش را نمی دانست و از رفتارهای ناشایست کیمیا به ستوه آمده بود. خیلی وقت ها از کامبیز می پرسید و به جواب قانع کننده ای نمی رسید. کامبیز که خواهرش را خوب می شناخت، خیلی از مسائل، مثل بچه دار نشدنشان را از او پنهان می کرد و می گفت: ما هنوز آمادگی بچه را نداریم به هانیه هم می گفت هرگز به کیمیا نگو که ما دنبال دارو و درمان هستیم. هانیه پذیرفته بود ولی همیشه ذهنش پر از سؤال هایی بود که جواب درست وحسابی برای آن ها نداشت. مدام فکرش درگیر این سؤالات بود: «چرا کیمیا این همه نسبت به من بدبینه؟ چرا هیچ وقت در این هفت سال یه بار به دیدنم نیومده؟ چرا هرگز حاضر نمیشه یه بار با هم بیرون بریم. باهاش صحبت کنم ببینم مشکلش با من چیه. تلفنمو هم جواب نمیده، چکار کردم که همیشه از من فرار می کنه؟ »
هیچ جوابی نداشت و بیشتر بهت زده می شد. بارها در این مورد به کامبیز گله کرده بود. او هم جواب درست وحسابی نداشت و می گفت: «درست میشه خودتو درگیر نکن.» هانیه ظاهراً و موقتاً آرام می شد. رفتارهای کیمیا بزرگ ترین حیرت زندگی اش بود. هیچ دلیل برای کارهایش نبود و فقط آزارش می داد. به خودش که آمد ساعت هشت و نیم بود. بی توجه آدم ها را نگاه می کرد. خانه در سکوت بود زوزه های باد از هواکش آشپزخانه به گوش می رسید، یک استکان چای داغ برای خودش ریخت و همان جا کنار پنجره ایستاد، چایش را با موسیقی باد نوشید. هنوز استکان چای کامل تمام نشده بود، تلفن زنگ زد. به طرف گوشی رفت روی صندلی نشست و گوشی را برداشت. لیلا پشت خط بود بعد از سلام و احوال پرسی گفت: «هانیه جان امشب کمی زودتر بیا.
- باشه خواهریاگه کاری هست بگو.
- نه عزیزم کاری نیست فقط یکی دو ساعت جلوتر از مهمون ها بیا » و خداحافظی کرد.
لیلا ده سال از هانیه بزرگ تر بود و صاحب دو فرزند: یک پسر و یک دختر. لیلا مانند هانیه قد رعنایی داشت. شوهرش امیر از کامبیز کمی لاغرتر بود ولی شکم داشت. لیلا همیشه هوای هانیه را داشت و خیلی وقت ها هانیه از او مشاوره فکری می گرفت. هانیه بلند شد تا کارهایش را انجام دهد. لباس ها را از خشک شویی آورد، دوش گرفت و به آرایشگاه رفت و تا ساعت پنج کلاً آماده شد. هانیه منتظر کامبیز بود. ساعت یک ربع به شش بود. نگاهش را به ساعت دوخته بود: «خوبه حالا گفتم زود بیا هنوز پیداش نیست»
حجم
۴۹۹٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۹۴ صفحه
حجم
۴۹۹٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۹۴ صفحه
نظرات کاربران
عاااالی😍
خیلی عالی بود ،توصیه میکنم حتما بخونین حتما .اگه میشد ۱۰۰تا ستاره میدادم بهش
رمانی کوتاه و جذاب توضیحات اضافی نداره و پیام های جالبی میرسونه
عاااااااااااالی 😍😍😍👏👏👏👏👏
رمانی شیوا و جذاب، به دور از حاشیه پردازی و دراز گویی و پند اموز به نظرم عاااالی بود
رمانی جالب و خوب آدم رو هی میکشونه تا کتاب رو تموم کنه ببینه آخرش چی میشه صحنه پردازی های خیلی خوبی داره جذابیت بالایی داره و خیلی خوب تألیف شده و اضافه گویی هم نداره به نظر من کتابی