کتاب هایدی
معرفی کتاب هایدی
کتاب هایدی نوشته یوهانا اشپیری است که با ترجمه فاطمه حقیقی منتشر شده است. این کتاب داستان زندگی دختر کوچک و تاثیرگذاری بهنام هایدی است. این داستان آنچنان در سوئیس مشهور است که بخشی از این کشور را به نام هایدیلند نامگذاری کردهاند.
درباره کتاب هایدی
هایدی داستان دختربچه مهربان کوچکی است به نام هایدی که با پدربزرگش در کوهستانهای آلپ در سوئیس زندگی میکند. او مجبور میشود برای تحصیل به شهر و خانهای جدید برود. در این خانه او با دختر جوانی بهنام کلارا آشنا میشود که نمیتواند راه برود و این یک اتفاق جدید است.
کلارا زیر نظر سرپرس بداخلاقش زندگی میکند، سرپرستی که برای تربیت هایدی شروع به سختگیری و بداخلاقی با او میکند و این رفتار اتفاقهای بعدی را با خود به همراه دارد. هایدی اهل کوهستان است و زندگی شهری او را روزبهروز بیمارت و افسردهتر میکند.
کتاب هایدی مشهورترین اثر ادبیات سوئیس است که بارها از آن انیمیشن و فیلم ساخته شده است.
خواندن کتاب هایدی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی جهان پیشنهاد میکنیم.
درباره یوهانا اشپیری
یوهانا لوییس اشپیری، در سال ۱۸۲۷ دیده به جهان گشود و در سال ۱۹۰۱ در گذشت. او رمان نویس سوئیسی بود. اشپیری در روستای هیرزل در نزدیکی زوریخ به دنیا آمد و بزرگ شد. او در سال ۱۸۵۲ با وکیلی به نام برنهارد اشپیری ازدواج کرد و زمانی که در شهر زوریخ زندگی میکرد، شروع به نوشتن درباره زندگی در مناطق روستایی کرد. همسر و تنها فرزندش در سال ۱۸۸۴از دنیا رفتند و او زمان خود را صرف امور خیریه کرد و تا قبل از مرگش در سال ۱۹۰۱بیش از پنجاه داستان نوشت. یوهانا اشپیری به عنوان یکی از برجستهترین شخصیتهای کشور سوییس شناخته میشود.
بخشی از کتاب هایدی
در یک صبح آفتابی در ماه ژوئن، دو نفر از این جادهی باریک کوهستانی بالا میرفتند. یکی از آنها دختر قد بلندی بود که چهرهی مصممی داشت و دیگری کودکی بود که دست او را گرفته بود. گونههای کوچک دخترک از شدت تابش نور خورشید طوری برافروخته شده بود که رنگ سرخ آنها حتی از روی پوست تیره و آفتاب سوختهی او به خوبی نمایان بود. البته جای تعجب نبود، علاوه بر خورشید سوزان ماه ژوئن، آن قدر لباس تن کودک بود که انگار قرار است سرمای شدیدی را تحمل کند. به نظر نمیآمد که سن دخترک بیش از پنج سال باشد، اگرچه به خاطر لباسهایی که پوشیده بود، مشکل میشد حدس زد که دقیقا چند سال دارد. ظاهراً دو سه پیراهن پوشیده بود. یکی روی دیگری و بر روی آنها شال ضخیم قرمز رنگی به دورش بسته بودند، به گونهای که هیکل کوچک او ظاهری بیشکل پیدا میکرد. علاوه بر آن کفشهای میخی زمختی به پا داشت و با چنین وضعی به آرامی و با زحمت در زیر حرارت سوزان خودش را در این مسیر بالا می کشید. این دو نفر پس از ترک دهکده، مسافت زیادی را پیمودند تا به دهی به نام دورفلی رسیدند که در نیمهی راه این جادهی کوهستانی واقع شده بو.
در دورفلی مردم به آنها خوش آمد گفتند و از پنجرهی خانهها برایشان دست تکان دادند، برای این که این جا زادگاه او بود. با این همه او برای پاسخ دادن به خوشامدگوییها و سؤالات مردم توقفی نکرد و همانطور به راهش ادامه داد، تا این که به آخرین کلبهی آن جا رسید. این جا بود که صدایی خطاب به او گفت: صبر کن دت، اگر میخواهی بالاتر از این بروی، من هم با تو میآیم. دختر جوان ایستاد. کودک فوراً دستش را از دست او بیرون آورد و بر زمین نشست و به او گفت:خسته شدی، هایدی؟
کودک پاسخ داد: نه، ولی خیلی گرممه!
حجم
۶۸۷٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۴۸ صفحه
حجم
۶۸۷٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۴۸ صفحه
نظرات کاربران
عالی😻👏خیلی قشنگ بود💋💗
خیلی داستان لطیف و زیبایی بود . واقعا از خواندنش لذت بردم ....
نه زیاد خوب نیست
چقدر توصیف لطیفی داره کتاب با خوندنش نسیم خنکی از لابهلای موهام رد میشه و خودم رو توی اون دشت و طبیعت زیبا حس میکنم. کتاب بینهایت ساده و روون ترجمه شده و حس و حال خوبی بعد از خوندنش پیدا
کتاب واقعا فضای کیوت و بامزه ای داشت و داستان قشنگی بود اما بسیار یکنواخت بود و جالب نبود میتونست خیلی بهتر از این حرف ها باشد من اصلا توصیه نمیکنم ، فضای جذاب و متحیر کننده ای نداشت و
عالیییی
خیلی عالیه❣🕊
واقعا عالی بود ، از خواندنش لذت بردم💚🌻 من فیلم و سریال هایدی رو خیلی دوست دارم☺👧🏻🌹♥️