کتاب به تنهایی برف
معرفی کتاب به تنهایی برف
کتاب به تنهایی برف نوشته نازلی سپهری است. این کتاب داستان یک زوج فرزندشان است که در خارج از ایران زندگی میکنند و درگیر یک ماجرای پیچیده میشوند. این کتاب تصویری از عشق و شکست و تلاش برای دوذی از تنهایی است.
درباره کتاب به تنهایی برف
زن و شوهر در اروپا زندگی میکنند، زن چندان مایل نیست در خانه بماند و به بهانههای مختلف از خانه بیرون میرود یا شیفتهای طولانی برمیدارد، مرد در خانه است و از دختر کوچکشان مراقبت میکند و رفتارهای همسرش را نمیفهمد، او چرا میخواهد خارج از خانه باشد، همین زمان یک ایمیل از طرف یکی از همکارهای همسرش میگیرد که میخواهد با او حرف بزند. در فکر است که تلفن خانه زنگ میخورد، برادر مرد در ایران فوت کرده است و او باید خودش را به ایران برساند.
خواندن کتاب به تنهایی برف را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی پیشنهاد میکنیم
بخشی از کتاب به تنهایی برف
به گوشی نگاه میکند پشت بوقهای دوری که جواب نمیدهند خیلی چیزها بوده و هست. خیلی حرفها. خیلی خبرها. دوباره شماره میگیرد، باز هم کسی جواب نمیدهد. حتماً پدر مرده. چرا خانه نیستند. از جایش بلند میشود. از راهرو رد میشود و به اتاق آوا میرود. نفسهای کودک آرام است. یادش میافتد که پوشک بچه را عوض نکرده، دست میزند تا اندازه خیسی را متوجه شود. کودک تمیز است. از اتاق بچه بیرون میآید و به اتاق خواب خودشان میرود. پرده کلفت آبی اتاق را کنار میزند. برف قطع شده. سفیدی و سکوت. رو فرشیهایش را در میآورد و زیر لحاف میرود. چشمانش به شمارههای شبرنگ ساعت میافتد. ساعت از نه و نیم گذشته است. چشمانش را میبندد.
خانه مجید شلوغ است. همه سفید پوشیدهاند. مریم روسری ندارد و موهایش را بالای سرش جمع کرده، با آن مرد بور میخندد. گلنار شیرینی میگرداند. چادر ندارد. حرف میزنند. شلوغ است، خیلی شلوغ. همهمه. سمانه با پدر حرف میزند. تلفن زنگ میخورد. مادر با دست به او اشاره میکند. همه به او اشاره میکنند.
چشمانش را باز میکند. صدای تلفن و گریه آوا قاطی شده. از راهرو رد میشود تلفن را بر میدارد. قطع شده. به سمت اتاق آوا میرود. آوا را بغل میکند. بچه خواب و بیدار است. کمی پشتش میزند. نفسهای کودک آرام میشود. آوا را توی تختش میگذارد.
بهتر است زنگ بزند. آخر که باید بفهمد. رؤیایش را به یاد میآورد. مادر همیشه میگفت شلوغی خوب نیست یه خبری هست. حتماً پدر مرده. هیچ وقت این موقع زنگ نمیزنند. «بخوابم یا زنگ بزنم؟ دوباره نخوابم بیدارم کنند؟ بذار زنگ بزنم، کارو یه سره کنم بهتره.»
به اتاق خواب بر میگردد. چراغ خواب را روشن میکند. ساعت نزدیک دو است، آنجا دوازده نشده. شماره میگیرد. بوق اول نخورده جواب میدهند. صدای سمانه است. تو دماغی و خسته، این موقع شب، بودن سمانه منزل مادر عجیب است.
سلام، سلام خوبین؟ مادر خوبه؟.... دختر خاله گیتی زنگ زد.... گفت بابا بیمارستانه حالش خوبه؟.... آوردین.... چی؟ مجید.... نه.... راست بگو.... ای وای .... آخه چی شد؟
سمانه بغض میکند. گوشی را به مادر میدهد. صدای مادر هم گرفته. نفرین میکند، جملههایش نامفهوم است. سعید بغض میکند. به هر چیزی فکر میکرد جز مرگ مجید.
چی شد مادر.... آخه چطور شد....
دو طرف خط گریه است. صدای گریه آوا بلند میشود. بینیاش را بالا میکشد.
حجم
۱۴۰٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۹۲ صفحه
حجم
۱۴۰٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۹۲ صفحه
نظرات کاربران
حس ارتباط صمیمی و نزدیک با قلم عام داشتن فراز و نشیب در داستان و کسل نکردن خواننده واقعا زیبا بود