دانلود و خرید کتاب نقاب شکسته فاطمه خاور غزلانی
تصویر جلد کتاب نقاب شکسته

کتاب نقاب شکسته

انتشارات:انتشارات نظری
دسته‌بندی:
امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب نقاب شکسته

کتاب نقاب شکسته نوشته فاطمه خاور غزلانی است. این کتاب روایتی خواندنی و جذاب است که شما را با خود به دنیای داستان می‌برد و فرصت یک تجربه تازه به شما می‌دهد. این کتاب در بند زنان زندان روایت می‌شود و با زبانی سرشار از احساسات داستان آدم‌ها را روایت می‌کند.

درباره کتاب نقاب شکسته

زندان زنان شاید بخش فراموش‌شده‌ جامعه باشد که کتاب نقاب شکسته به سراغ آن رفته است تا روایتی تازه برای خوانندگان ارائه کند. راوی از گذشته‌ای پر از اتفاقات و گناه می‌گوید و کم‌کم ما را با خودش همراه می‌کند. کتاب نقاب شکسته شما را به دنیای فراموش‌شده‌ای می‌برد که از آن اطلاعی ندارید و درباره آن هیچ چیز نمی‌دانید. این کتاب فرصت تازه‌ای است برای خواندن و تجربه کردن می‌توانید با آن به دنیای تازه‌ای بروید که از آن بی‌اطلاع هستید. 

خواندن کتاب نقاب شکسته را به چه کسانی پیشهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستان اجتماعی پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب نقاب شکسته

اما چرا يكباره ساكت شد؟

بی‌شک خاطره پدرهايی كه از دست رفته بودند را زنده كرده بود چون به طرف بابا برگشت و گفت: خدا رحمت كنه پدرت رو. چه مرد خوبی بود. از همون ثانیه اول كه ديدمش عاشقش شدم.

بابا با خنده گفت: فكر كنم اشتباه گرفته بودی چون آن‌روز من داماد بودم بايد عاشق من مي‌شدی نه پدرم. همديگر رو تو بغل گرفتند و بلند خنديدند. صدای خنده آنها انرژی همراه آورد كه راه را بر اشک بست. در حالیكه لبخند تلخی مهمان آن لحظه‌ام شده بود اشك‌هايم رو پاک كردم و روی تخت دراز كشيدم. دفترچه‌ام هنوز تو دستم بود و هيچ تصميمی براش نداشتم از كاری كه می‌خواستم بكنم مطمئن نبودم.

هنوز چشم‌هام رو بر هم نگذاشته بودم كه صدای همهمه و شلوغی من را از جا بلند كرد. به طرف در رفتم تا علت شلوغی را بفهمم. البته حدس می‌زدم كه سر و صدا چه علتی مي‌تونه داشته باشه.

تنها سرگرمی و تنوع اينجا ورود يک تازه وارده. حدسم درست بود. در ازدحام و جمعيت نگاهم به يک چهره جديد رسيد. وقتی كه چشمهايم، از غم سنگين چشمهايش خبر داد. از ديدن پشيمان شدم. برگشتم و سر تختم نشستم. روزی رو به خاطر آوردم كه برای اولين بار به اينجا آورده شدم.

وجودم لبريز از ناباوری و ترديد بود ... آن‌قدر از بار گناه و پشيمانی سنگین بودم كه نمی‌تونستم پاهايم را براي حركت دادن از زمين بلند كنم. پاهای سنگين و لرزانم را در راه بی‌برگشت عذاب، يکی پس از ديگری به دنبال خودم می‌كشاندم. به ياد آوردم كه آنروز چقدر نگاه‌های پر از سوال آزارم ميداد. چقدر درمانده و بدبخت بودم. در تک‌تک ثانيه‌هایی كه به سمت عقب قدم برمی‌داشتم و در حال گريز از آن صحنه پرالتهاب و رعب‌آور، چهره آن زن غمگين و اندوه ويران كننده درونش، ذهنم رو لبريز می‌كرد.

هر كس ديگری، اينجا باری سنگين بر شانه‌های خسته من می‌شد. چرا كه با من تفاوتشان بسيار بود. به روشنی می‌دانستم آن تازه وارد چه رنجی را تجربه می‌كرد. برگشتم آرام بر لبه تخت نشستم و به ستون آن تكيه دادم.

چشمانم بسته بود، كه با صدای خانم مرادی مسئول بند ناچار شدم چشمهايم را باز كنم. از جا بلند شدم .

چند ثانيه بيشتر طول نكشيد كه او تخت بالای سر من را به او نشان داد. از اتاق بيرون رفت.

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۲٫۶ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۴۷۲ صفحه

حجم

۲٫۶ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۴۷۲ صفحه

قیمت:
۲۵,۰۰۰
تومان