کتاب زیبای وحشی؛ جلد اول
معرفی کتاب زیبای وحشی؛ جلد اول
کتاب زیبای وحشی؛ جلد اول نوشته افسانه رازانی است. این کتاب داستان دخترکی است که وقتی به دنیا میآید پدرش ۸۵ سال دارد و مادرش ۳۵ سال. پدرش زود میمیرد و او در فقر با مادرش بزرگ میشود. این کتاب روایت دختر زیبایی است که در کودکی موهایش را میتراشیدند و لباسهای پسرانهی دست دوم دیگران را میپوشیده. روایتی اندوهناک از عشق و رنج و تلاش.
کتاب زیبای وحشی؛ جلد اول داستانی خواندنی است که شما را به قلب زندگی روتایی میبرد و با تجربیات تازه آشنا میکند.
خواندن کتاب زیبای وحشی؛ جلد اول را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به داستان ایرانی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب زیبای وحشی؛ جلد اول
روزی که قلم بهدست گرفتم تا سرگذشتم را به رشته تحریر در آورم، شاید دلیلش مکانی بود که به دلخواه خودم برای زندگی برگزیده بودم. دشتی وسیع و زیبا کنار رودی پر آب با درختای کهنسالی که از فشار زندگی و عمری طولانی خم شده و نیمی از شاخههایش را در رودخانه شست و شو میدادن و باعث طراوت و خنکی هوا میشدن در اطراف رود دشتی پهناور که در میان کوههای سرسبز و سر به آسمان کشیده محصور شده و منظرهی زیبایی را بهوجود آورده تا با تماشایش حس کنیم در سختی زندگی میتوان یکی از جلوههای خلقت را نظاره کرد تا روح خستهمان آرامشی بگیرد.
کناراین منظره دلانگیز در روستایی ساکن شدم دور از تمامی جنجالها و دورنگیهای جامعهای که گاهی با بیرحمی از انسان انتقام میگیرد که شاید لایق این همه سختی و رنج هم نبودیم. به این محل آمدم تا در سکوت و تنهایی با زیر و رو کردن خاطراتم پی ببرم چه کسی مقصر سرنوشت نحس من است، پدرم؟ مادرم؟ و یا خودم؟شاید آدمهای که بیمورد سر راهم قرار گرفتن؟ وای که چقدر به این خاموشی و سکوت طبیعت نیاز داشتم. تنها صدایی که این سکوت را میشکند همین صدای
آب و طغیان رودی است که اگر سنگ در مسیرش نبود صدای فریادی هم از او نمیشنیدیم. صبحها ندای دعوای گنجشکان و بع بع کردن گوسفندانی که به چرا در این دشت پهنآور دعوت و هدایت میشوند به همراه صدای خروس خانه بغلی که فریاد میزند صبح است بلند شو به خارج از خانه بیا و نفسی در آزادی بکش چقدر هم در کارش جدی و پشتکاری دارد، دیدنی!
در این روستا که از مجموع چند خانواده تشکیل شده هر روز صبح تنورها روشن و با حس خود کفایی نان و پنیری از دست رنجشان با عشق و بیریا تعارفم میکنند. سفره کوچکشان همیشه اماده مهمان است بدون چشم داشت و با لبخندی که مدام گوشه لبهایشان نقش بسته و خوشآمد گویی این مسافر تنها و غریبند.
آبادی ما چند کیلومتری با روستای بزرگی فاصله دارد. یکی از اهالی با اسبش مسؤول خرید چند قلم جنس است که در ده موجود نیست و گرنه هرچه داشتیم در همین جا کاشت و برداشت میشد. بعد از مدت زمان کوتاهی که از اقامتم گذشت به حدی به آرامش روحی رسیدم که خودم را آماده نوشتن و اندیشیدن به داستان زندگیم دیدم تا شاید با مرورش جواب چراهای ذهنیام را در لا به لای سطرهایش پیدا کنم.
حجم
۲۰۰٫۵ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۹۶۴ صفحه
حجم
۲۰۰٫۵ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۹۶۴ صفحه