کتاب اثر یک فنجان قهوه لاته در موفقیت مالی و شخصی

کتاب اثر یک فنجان قهوه لاته در موفقیت مالی و شخصی نوشته دیوید باخ است که با ترجمه فرنوش کرمی منتشر شده است. اثر یک فنجان قهوه لاته در موفقیت مالی و شخصی یک سفر سرشار از روح و زندگی است که الهام‌بخش شماست تا اکنون رؤیاهایتان را زندگی کنید. نبوغ داستان‌سرایی باخ باعث شده که این کتاب در عصر ما زندگی‌های زیادی را متحول کند.

درباره کتاب اثر یک فنجان قهوه لاته در موفقیت مالی و شخصی

بیش از دو دهه است که دیوید باخ زندگی‌هایی را با تعلیمات ساده و در عین حال تأثیرگذار خود درخصوص پول، سرمایه‌گذاری، پس‌انداز و ثروت‌اندوزی تغییر داده است. برنامهٔ اصول اثر یک فنجان قهوه لاته در موفقیت مالی و شخصی را در برنامهٔ اپرا وینفری به نمایش گذاشته شد و  دیوید زندگی ده‌ها میلیون نفر را متحول کرد.

وقتی از کتاب اثر یک فنجان قهوه لاته در موفقیت مالی و شخصی صحبت می‌شود، فقط موضوع یک کتاب نیست بلکه دستورالعمل زندگی است. در کمتر از یک ساعت، اثر یک فنجان قهوه لاته به شما کمک می‌کند کنترل پول و زندگی خود را به دست بگیرید. چه به تازگی کسب و کاری را راه‌اندازی کرده‌اید، چه کارمندی در سطح متوسط هستید یا اگر بدهی دارید یا حتی فقط می‌خواهید رؤیاهایتان را زندگی کنید، اثر یک فنجان قهوه لاته به شما کمک می‌کند تا موفقیت، استقلال و امنیت مالی را به دست آورید.

خواندن کتاب اثر یک فنجان قهوه لاته در موفقیت مالی و شخصی را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به علاقه‌مندان به تغییر زندگی پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب اثر یک فنجان قهوه لاته در موفقیت مالی و شخصی

قاعدتاً باید از خیابان رد می‌شد و وارد ساختمان می‌شد و با آسانسور به طبقهٔ سی و سوم به دفتر کارش می‌رفت. امروز مسیر همیشگی‌اش را عوض کرد. پس از گذر از خیابان وست یهو به راست پیچید و از برج تجارت جهانی ۱ دور شد و به سمت استخرهایی رفت که نور از آن‌ها بازتاب می‌شد؛ دو فوارهٔ بزرگ مربع‌شکل در جای قبلی برج‌های دوقلو ساخته شده بودند با دیوارهای کوتاهی از سنگ مرمر سیاه احاطه شده بودند که دورتادور آن تا بی‌نهایت اسامی حکاکی شده بود.

یادبود یازده سپتامبر.

در کنار استخر شمالی ایستاد و به آب مواج آن نگاه کرد. سطح مرمری را لمس کرد و نام اولین دوازده نفر را خواند. اسامی زیادی آن‌جا بود. در آن روزهای تیره و تار سپتامبر سال ۲۰۰۱ هزاران نفر آن‌جا مرده بودند. در آن روزها، زویی در مدرسهٔ ابتدایی تحصیل می‌کرد. به بال‌های راه راه پنجرهٔ بزرگ که از میان آسمانخراش یک بلوک آن طرف‌تر بیرون آمده بود خیره شد.

چرا همه چیز امروز به نظرش متفاوت می‌رسید؟

«اگر نمی‌دانی کجا می‌روی، ممکن است از جایی که مسیرت خاتمه می‌یابد خشنود نشوی.»

زویی واقعاً به کجا داشت می‌رفت؟ واقعاً انتظارش از انتهای مسیرش چه بود؟

آیا تاکنون به این موضوع فکر کرده بود؟

برای نیم ثانیه مردی در مقابلش ایستاد و به ساعتش نگاهی انداخت و به سرعت دور شد. زویی تکانی خورد. دیر به سر کارش خواهد رسید.