دانلود و خرید کتاب بهار که آمد و برف ها آب شدند... سیدمحمدرضا دربندی
تصویر جلد کتاب بهار که آمد و برف ها آب شدند...

کتاب بهار که آمد و برف ها آب شدند...

معرفی کتاب بهار که آمد و برف ها آب شدند...

بهار که آمد و برف ها آب شدند...، تأملات سیدمحمدرضا دربندی، نویسنده و فعال فرهنگی، در باب معنای زندگی است که همزمان با انتشار نسخه چاپی آن در طاقچه منتشر شده است. 

محمدرضا دربندی تاکنون در سمت‌های مدیر کل مطبوعات داخلی، معاون امور مطبوعاتی و اطلاع رسانی وزارت فرهنگ و ارشاد و رایزن فرهنگی کشور در یونان فعالیت داشته است. 

درباره کتاب بهار که آمد و برف ها آب شدند...

سیدمحمدرضا دربندی در این کتاب حاصل سال‌ها بهره‌وری خود از محضر استاد فرزانه، علامه محمدتقی جعفری را با شما به اشتراک گذاشته است. او درباره انگیزه‌اش از نگارش کتاب بهار که آمد و برف ها آب شدند... نوشته است:

همهٔ ما گاهی با خودمان نجوا یا با دیگران دردِ دل می‌کنیم و بین سخنان خود ترجیع‌بندِ «ای کاش این کار را نکرده بودم» را تکرار می‌کنیم. معنای این سخن این است که اگر دوباره با چنان شرایطی مواجه شویم آن کار را انجام نمی‌دهیم؛ بماند که معمولاً در مواجهه با آن کار یا شبیهِ آن، دوباره همان اقدام را انجام می‌دهیم و باز «ای کاش...» را به زبان می‌آوریم. برای اینکه این اتفاقات تکرار نشود و ما همیشه درست تصمیم‌گیری کنیم، دو راه بیشتر وجود ندارد:

عمر دوباره داشته باشیم و از ابتدا شروع کنیم و از این تجربه‌ها درس بگیریم و در هر مرحله از تجربهٔ عمرِ پیشین استفاده کنیم، که شدنی نیست یا با مطالعهٔ زندگی دیگران، از تجربهٔ آن‌ها درس بگیریم و خطای ایشان را تکرار نکنیم؛ بنابراین، خواندن زندگی افراد موفق و رمان‌های مفید این نتیجه را در پی دارد.

این‌جانب، که در سال‌های قبل از انقلاب و در سنین ۱۷ تا ۲۰ سالگی توفیق رفت‌وآمد با ایشان و بهره‌مندی از درس‌های خصوصی‌شان نصیبم شده بود، از همان موقع نکات برجستهٔ رفتاری و فکری ایشان را یادداشت می‌کردم تا بتوانم در زندگی خود از آن‌ها استفاده کنم، و امروز بعد از ۴۰ سال، این نکات را به اشتراک می‌گذارم تا نسل جدید هم از آن بهره‌مند شود. این کتاب سه فصل مستقل دارد:

فصل اول، با عنوانِ «مرده بُدم، زنده شدم»، داستانِ پریشان‌خاطریِ بنده در اوایل نوجوانی و آشنایی با استاد و راه‌نمایی ایشان در پیدا کردن مسیر درست و معنادِهی به زندگی من شد.

فصل دوم، با عنوانِ «رواق تنهایی»، حاصل مطالعات بنده در حوزهٔ هدف و فلسفهٔ زندگی و تدوین تجربهٔ این راه‌یابی و استفاده از رهنمودهای استاد در این زمینه است و مکمّل فصل اول به شمار می‌آید.

در فصل سوم، با عنوانِ «اسوه»، با بیان خاطراتی از استاد به تبیین ویژگی‌های یکی از افراد موفق و راه‌یافته می‌پردازم؛ تا الگوی مؤثری برای استفادهٔ نسل سوم و چهارمِ پس از انقلاب اسلامی ایران باشد.

خواندن کتاب بهار که آمد و برف ها آب شدند... را به چه کسانی پیشنهاد می کنیم

 نسل جوان جامعه مخاطبان اصلی این کتاب‌اند.

 بخشی از کتاب بهار که آمد و برف ها آب شدند...

تَنگ غروب یکی از روزهای سرد پاییزی اواخر آذرماه است. نگاهم از پشتِ بام دوردست‌ها را شکار می‌کند: خورشید مانند یک سینی بزرگ مسین در حال افول است. افقِ سرخ شهر، غمگنانه، بی‌رنگ‌تر می‌شود و انگار آسمان هم دلش گرفته‌است. پرندگانی که هنوز موفق به جمع‌آوری دانه نشده‌اند از حنجره‌های کوچک خود صداهایی نگران‌کننده برمی‌آورند و با پرش‌های نامنظم همراه با دلهره به این شاخه و آن شاخه می‌پرند. صدای کلاغ‌ها فضا را پُر کرده‌است. خانمی لباس‌های خشک‌شده را از روی بندِ رخت جمع می‌کند. بچه‌ای با زنبیل قرمزرنگ، که دائماً آن را عقب و جلو می‌برد، صف نانوایی را نشانه رفته‌است. پیرمرد فقیری که از صبح، مانند سنگی سیاه در کمرکش کوه، چشم هر رهگذر را به خود جلب می‌کرد پول‌های جیبش را می‌شمارد. و من تنهایی را در آغوش گرفته و خاطرات تلخ و شیرین گذشته را مرور می‌کنم.

غم خاصّ غروب پاییزی بر دلم سنگینی می‌کند. ابرهای خاکستری و سیاه، که در آسمان به حرکت درآمده‌اند، دلهره‌آور شده‌اند. باد سردی می‌وزد و بدنم را به لرزش خفیفی انداخته‌است، برگ‌های زرد و نارنجی درختان اطراف را احاطه کرده‌است. کم‌کم، باران ملایمی شروع می‌شود. دانه‌های باران، که پراکنده به زمین می‌ریزد، سر و صورتم را خیس می‌کند. بوی خاک نمناک و جنگل‌های باران‌خورده فضا را پُر کرده‌است. ناگهان باران شدت می‌گیرد و صدای رعد و برق دلم را می‌لرزاند. تکه‌های ابر سیاه با سرعت به حرکت درمی‌آیند. هنوز خودم را جمع‌وجور نکرده‌ام که باران تندی امانم را می‌بُرد. به زیر یک طاق پناه می‌برم.

دانه‌های درشت باران منظرهٔ دلپذیری را بر سطح زمین ایجاد کرده‌است. صدای برخورد قطرات باران با شیروانی خانهٔ همسایه، مانند بچهٔ سمجی که درِ خانه را پیوسته می‌زند، در فضا طنین انداخته‌است. صدای باد و باران ترکیب دلربایی ایجاد کرده‌است. باد و باران شدت بیشتری می‌گیرد و رعد و برق ترسناکی ظاهر می‌شود و دلتنگی‌ام افزون می‌گردد.

بدون مقدمه، ناگهان باران قطع می‌شود و ابرها از حرکت می‌افتند و هوا باز می‌شود. قطرات باران که روی برگ‌های درختان جمع شده‌است، با فاصلهٔ زمانی مناسب و منظم، روی زمین می‌ریزد. نسیم ملایمی که بوی کوهساران را همراه دارد گونه‌هایم را نوازش می‌دهد. دسته‌ای بزرگ از پرستوهای مهاجر درست بالای سرم پرواز می‌کنند. درخت بیدی که به آب حوضِ مرمری حیاط زل زده‌است هر از گاهی قطرات بارانی را که به خود جذب کرده، به صورت اشکی سنگین، نثار حوض می‌کند. موج حاصل از قطرات آب ابتدا به صورت یک نقطه ظاهر می‌شود، سپس امتداد می‌یابد و شعاع آن به اطراف حوض کشیده می‌شود. گربهٔ خاکستری‌رنگی که همهٔ موهایش از شدت باران به هم چسبیده‌است زیر داربست درخت مو چمباتمه زده‌است.

غمی جانکاه در قلبم شعله‌ور می‌شود و پنجه‌های آهنین آن به روحم حمله می‌آورد. احساس می‌کنم قلبم میان آسمان و زمین آویزان شده و بچه‌ای شیطان، برای رفع خستگی، با نواختن چند ضربه باعث حرکت پاندولی آن شده‌است!

mohammad
۱۴۰۲/۰۹/۱۳

کتابی بسیار شیرین و کاربردی برای همه خصوصا نوجوانان و جوانان که دنبال چیستی و هدف زندگی هستن. من کتاب صوتی اینو گوش کردم عالی بود.

بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۸۷٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۱۲ صفحه

حجم

۸۷٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۱۲ صفحه

قیمت:
۱۱,۰۰۰
تومان