کتاب باور یک عشق
معرفی کتاب باور یک عشق
باور یک عشق نوشته زهرا میرزایی داستانی است درباره مظلومیت و دردهای مردم کشور عزیز افغانستان که باید به گوش انسانهای بیداردل برسد.
درباره کتاب باور یک عشق
نیلوفر دختری است امروزی که در افغانستان خود و آرزوهایش را لگدکوب شده دیده و با مادرش به ایران مهاجرت کرده است. مادر نیلوفر، افروز، ازدواج مجدد کرده است. یحیی برادرزاده شوهر افروز برای عمل چشمهایش از کابل به ایران میآید او پزشک اطفال و متأهل است و ۳۵ سال سن دارد.
نیلوفر ۲۲ ساله و دانشجوی انصرافی است که قرار ازدواجش را با سعید که یکی از آشناهای خانوادگی است، گذاشته است اما به دلایلی مجبور میشود با یحیی ازدواج کند. نیلوفر از افغانستان و از ملیت خود بیزار است اما پس از ازدواج با یحیی به کشورش میرود اما این بار قرار است این سفر احساس او را به کشورش تغییر دهد.
خواندن کتاب باور یک عشق را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
اگر داستانهایی با موضوع عشق به وطن، مهاجرت و بازیافتن هویت گمشده دوست دارید، باور یک عشق را بخوانید.
بخشی از کتاب باور یک عشق
از مادر خداحافظی کردم و سوار ماشین شدیم، دسته گل با شکوفه های سبز را به طرف صندلی عقب پرت کردم و حرکت کردم. شام را در بین راه خوردیم ساعت نزدیک ۹ بود که به ویلا رسیدیم. یه در بزرگ آهنی رنگ پریده رو به رویم بود آن را باز کردم همه جا تاریک بود چشم چشم را نمی دید. ماشین را به داخل حیاط شنی آوردم ساختمان در تاریکی فرو رفته بود. آقای دکتر فکر کنم فیوز پریده ببین می توانی پیداش کنی، موبایلش را روشن کرد و به دنبال کنتر برق رفت. با نور موبایل در ساختمان را باز کردم پذیرایی بزرگی داشت روی مبل ها پارچههای سفید کشیده شده بود. یکی از پارچه ها را برداشتم و روی مبل دونفره دراز کشیدم سرم را روی دسته نرم آن گذاشتم و کم کم چشم هایم سنگین شدند. صبح وقتی چشمام را باز کردم متعجب شدم. یه پتوی گلبافت سورمه ای رنگ روم پهن بود. آن را کنار زدم و بلند شدم جلوی دامن لباسم را با دستم جمع کردم. سالن بزرگی بود کف اتاق چند تیکه قالیچه های سه متری پهن بود. یه دست مبل کلاسیک بنفش در ته سالن به چشم می آمد و یه میز بزرگ غذاخوری ۴ نفره در سمت راست و یه ستون بزرگ وسط پذیرایی به چشم می آمد و این یک دست مبل راحتی کرم رنگ در وسط پذیرایی در سمت چپ ستون قرار داشت و یه تلویزیون بزرگ با دو تا باند رو به رویم بود. چندتا گلدان و درختچه های تزئینی هم در گوشه و کنار پذیرایی به چشم می آمد. به سمت آشپزخانه که در رو به روی درب ورودی بود رفتم، آشپزخانه کابینت کاری شده بود. داخل همه کابینت ها ظرف های تزئینی و چینی به چشم می آمد که نشانگر حُسن سلیقه خانم ویلا بود. یخچال بزرگ دو درب در انتهای آشپزخانه و ماشین لباسشویی و ظرفشویی هم به چشم می آمد. چای ساز، آبمیوه گیری و کلی وسایل برقی دیگر هم به چشم می آمد. گشتی در فضای ویلا زدم نگاهم به دوتا خواب در کنار هم در سمت چپ افتاد. درِ یکی از اتاق ها را باز کردم دوتا تخت بچگانه دوطبقه با کلی اسباب بازی پسرانه به چشمم آمد وقتی در اتاق کناری را باز کردم متوجه تخت دونفره شدم مثل همه اتاق خواب ها بود. به داخل اتاق آمدم روی بالشت موهای بلند بلونر زنانه دیدم و روی کناره تخت یه بسته سیگار و یه شیشه خالی، آن را برداشتم وقتی نزدیک بینی ام گرفتم بوی تند و بدی میداد نگاهم به پایین تخت افتاد لباس زیر قرمز زنانه دیدم رنگ از رخم پرید این نمی تواند لباس مهین باشد. لباس را برداشتم و داخل نایلون پلاستیکی گذاشتم و به داخل یکی از کشوهای تخت مشکی رنگ گذاشتم. در باز شد یحیی را دیدم.
تو اینجا چیکار میکنی؟!!
حجم
۲۶۳٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۴۴۵ صفحه
حجم
۲۶۳٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۴۴۵ صفحه
نظرات کاربران
خیلی عالیه من که دوست داشتم شخصیت یحیی خیلی خوبه. به نظر من که هرکسی باید یک بار این کتاب را بخواند: خیلی روان وعالی نوشته شده
واقعاً عالی است پیشنهاد می کنم بخوانید
عالی بود حتما بخونید با مردم افغانستان بیشتر آشنا شوید با مظلومیت و محرومیتشان مقاومت و استقامت ستودنیشان