کتاب دختری که با ماه ازدواج کرد
معرفی کتاب دختری که با ماه ازدواج کرد
کتاب دختری که با ماه ازدواج کرد اثر جوزف بروچاک و گیل راس، مجموعه داستانهای کوتاه از سرخپوستان بومی آمریکای شمالی است. کتاب دختری که با ماه ازدواج کرد را با ترجمه نوید نصراللهی شهری میخوانید.
دربارهی کتاب دختری که با ماه ازدواج کرد
مجموعه داستان های کتاب دختری که با ماه ازدواج کرد نقل قول و داستانهایی مستقیم از سرخپوستان و محلیان دهکدهها و قبایل آمریکای شمالی هستند که با قلمی ساده، و در مواردی به شکل اساطیری نوشته شدهاند. همین حالت اسطورهای بودن داستانها به جذابیت آنها اضافه کرده است. داستانهای کتاب دختری که با ماه ازدواج کرد در حقیقت مانند مقدمهای براین امر هستند که در این روایتها و داستانها، زنان و دختران قهرمانند و کلید پیروزی این خیر بر شر، زنانگی آنان است.
کتاب دختری که با ماه ازدواج کرد را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
اگر از خواندن داستان کوتاه لذت میبرید، کتاب دختری که با ماه ازدواج کرد گزینهای عالی برای شما است.
بخشی از کتاب دختری که با ماه ازدواج کرد
آنها دوباره تمام روز را به سختی حرکت کردند و از روی کوهها گذشتند. وقتی عصر شد بار دیگر آتش روشن کردند و انگشتان دختر جوان را به سمت شعلههای آتش نگه داشتند تا ببینند این بار او فریاد میزند یا نه. درست همانند دفعهی گذشته، انگشت پیکانی چیزی نگفت و هنگامی که جنگجویان خواب بودند، ریشه را بیرون آورد و آن را روی انگشتانش مالید، و سوختگیهای دستانش بهبود یافتند. هنگام صبح، جنگجویان مگاک با تعجب متوجه شدند که سوختگیهای دست اسیر آنها بار دیگر از بین رفته است. رهبر آنها گفت: «شاید او دارویی با خود حمل میکند، ببینید آیا او چیزی در لباس خود پنهان کرده است یا خیر». اما بدون اینکه آنها متوجه شوند، انگشت پیکانی ریشهای را که به او کمک کرده بود قورت داد و وقتی مگاکها او را گشتند چیزی پیدا نکردند. رهبر آنها گفت: «دستان او بسیار سخت و محکم است و ما نمیتوانیم به او صدمه بزنیم». بنابراین، آن شب هنگامی که آتش افروختند، دیگر دستان دختر جوان را در برابر آتش قرار ندادند. آنها روزهای بسیاری به این سفر ادامه دادند و سرانجام به دهکده خود رسیدند. مردم با فریاد از آنها استقبال کردند، و از آنجاکه در آن روزها رسم بر این بود که اسیران گاه به فرزند خواندگی پذیرفته شوند، پیرزن و پیرمردی که دختر خود را از دست داده بودند جلو آمدند. پیرزن گفت: «ما این دختر را به عنوان دختر خود خواهیم پذیرفت.»
مرد جوانی که این هجوم را رهبری کرده بود کنار پیرزن ایستاد و به او گفت: «نه، این دختر برنامه حمله ما را خراب کرده است. ما باید در شورا تصمیم بگیریم که با او چه کنیم». وقتی جلسه شورا تشکیل شد، رهبر گروه داستان خود را تعریف کرد و توضیح داد که چگونه انگشت پیکانی به روستای خود هشدار داد و چگونه او هنگام سوختن انگشتانش از گریه و فریاد زدن خودداری می کرد. بسیاری از مردم روستا شجاعت او را تحسین کردند. پیرزن و پیرمرد دوباره صحبت کردند و گفتند که آرزو میکنند که او دختر آنها باشد. توافق شد که تا زمانی که تصمیمی اتخاذ شود، انگشت پیکانی با آن دو نفر زندگی کند. سپس روساء شورا به درون خانه سنتی خود رفتند و روزها شور کردند و سرانجام هم به نتیجه رسیدند. آنها گفتند: «بیایید ببینیم آیا کسی که اسیر شده است واقعاً انگشت پیکانی است یا خیر. ما آتش بزرگی برپا میکنیم و او را در آن قرار میدهیم.» با این وجود همه مردم روستا به این کار راضی نبودند.
انگشت پیکانی در مدت کوتاهی که در آنجا بود با مردم آنجا دوست شده بود و مردم میدیدند که او فردی مفید است و به سختی کار میکند، و پیرمرد و پیرزن هم او را مانند دختر خود دوست داشتند. بنابراین روسا شورا توافق کردند که قبل از آتش زدن او کمی صبر کنند. با گذشت زمان، انگشت پیکانی متوجه شد که بدن او در حال تغییر است. ریشهای که بلعیده بود در درون او به یک کودک تبدیل شده بود.
حجم
۴٫۷ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۰۱ صفحه
حجم
۴٫۷ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۰۱ صفحه
نظرات کاربران
من این کتاب را دوست دارم و خیلی قشنگ است
توصیه نمی کنم
من هنوز نخوندمش لطفاً بگید خوب هست یا بد که من بخونم یا نه
من چند داستان کتاب رو خوندم، به نظر من خیلی جالب بود و البته عجیب. اول فکر کردم کتاب دخترونه باشه ولی اینطور نبود