کتاب جدال با سرنوشت

کتاب جدال با سرنوشت نوشته فرهام، داستانی عشقی قدیمی میان آمنه و بهادر است که بر اساس یک واقعه‌ی تاریخی بازنویسی شده است. 

درباره‌ی کتاب جدال با سرنوشت

فرهام کتاب جدال با سرنوشت را بر اساس روایتی تاریخی‌ به قدمت ۱۵۰۰ ساله نوشته است. داستانی عاشقانه و جذاب از سرگذشت دختری به نام آمنه که در تب و تاب عشق پسری جوان به اسم بهادر سوخته و در آخر تسلیم سرنوشت خود می‌شود. بهادر در چنگال مرگ گرفتار است ولی آمنه که عشق چشمانش را کور کرده است و وجودش را به آتش کشیده این موضوع را چندان مهم نمی‌شمارد. آمنه دختر ثروتمندی که به همراه ندیمه‌اش زندگی می‌کند در تب و تاب این عاشقی با سرنوشتی تلخ روبه‌رو می‌شود.

کتاب جدال با سرنوشت را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

اگر از خواندن رمان‌های عاشقانه لذت می‌برید، کتاب جدال با سرنوشت را حتما بخوانید.

بخشی از کتاب جدال با سرنوشت

سه روز قبل از صدور حکم اعدام، مردی در خانه‌ی صابرخان را زد. صدای آشنای دوست صمیمی به نام خسرو که برای همدردی و کمک به دوست قدیمی‌اش عجله داشت. صابرخان با ناراحتی بسیار به او گفت: «تا امروز کاری از دستم برنیامده و همه‌ی تلاش خانواده برای رضایت گرفتن بی‌فایده بوده است. عمو جابر بر اجرای حکم مصر است و دست از خواسته‌ی خود برنمی‌دارد.»

خسرو پیشنهاد کرد که به دیدن مادرش حورا برود. این تنها راه چاره است؛ چرا که بهتر می‌تواند بر او اثر بگذارد. خودم از نزدیک دیده‌ام که چقدر نسبت به حرف حورا حساس و مطیع است. چند باری شاهد بودم که او چگونه توانسته تصمیم‌های پسرش را تغییر دهد. حورا بهتر از خلق و خوی او آگاه است و میتواند نظرش را عوض کند. به هر طریق ممکن راضی‌اش کن و هر چه پیشنهاد کردند بپذیر. من حاضرم که شرایط مالی آن را تأمین کنم .

صابرخان به خوبی می‌دانست که عمو جابر دست از بهادر و انتقام خون پسرش برنمی‌دارد ؛ زیرا او با لجاجت و کینه‌ایی که در دل داشت، می‌خواست تا دست و پا زدن بهادر را در چنگال مرگ و طناب دار تماشا کند. او مشتاق بود که ببیند بهادر هنگام جان دادن چگونه رفتار می‌کند؟ و چه می‌گوید؟ دوست داشت تا او هم التماس کند و به پایش بیفتد.

گویی مرگ بهادر را بهانه‌ایی برای آرامش روح پسرش مازیار می‌دانست.