دانلود و خرید کتاب دختر ماجراجو عباس فرامرزی
تصویر جلد کتاب دختر ماجراجو

کتاب دختر ماجراجو

دسته‌بندی:
امتیاز:
۱.۸از ۶ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب دختر ماجراجو

کتاب دختر ماجراجو، داستانی عاشقانه نوشته‌ی عباس فرامرزی است. 

درباره‌ی کتاب دختر ماجراجو

دختر ماجراجو داستان زندگی دختری به نام نادیا است. دختری جوان، زیبا و مغرور که حسابی در دل خانواده‌اش جا باز کرده است. وقتی دبیرستانش را به پایان می‌رساند، وارد دانشگاه می‌شود و علاقه‌ی زیادی هم به درسی که می‌خواند دارد. اما اتفاقی رخ می‌دهد. مادر نادیا بیمار می‌شود و حالا نادیا باید برای کمک و مراقبت از مادرش در خانه بماند. همین موضوع او را از درس و دانشگاهش عقب می‌اندازد. اما یکی از دوستانش به او پیشنهاد می‌کند تا به او کمک کند تا درس‌های عقب مانده‌اش را جبران کند. این قرارهای ملاقات کم‌کم باعث ایجاد علاقه‌ای بین نادیا و برادر دوستش، هومن می‌شود...  

کتاب دختر ماجراجو را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

اگر از خواندن داستان‌های نویسندگان ایرانی لذت می‌برید، کتاب دختر ماجراجو را بخوانید. 

بخشی از کتاب دختر ماجراجو

سپیده مادر مهربانی داشت، به اصرار مادرش شام همونجا موندم، وقتی خواستم برگردم دیروقت بود و تاریک، از نظر خانوادگی درست نبود که یک دختر شب، تنها بیرون باشه، به همین دلیل برادرش با ماشین منو رسوند، توی راه صحبت کردیم، وقتی رسیدیم اصلاً متوجه نشدم چه زود گذشت، کاشکی نمی‌رسیدیم، از ایشون تشکر کردم. وقتی رفتم تو اتاقم و روی تخت دراز کشیدم، همش خاطرات اون روز یادم میومد، چه لحظات قشنگی بود، حرف‌های خوب و شیرینی می‌زد، حس می‌کردم تو قلبم داره اتفاقاتی می‌افته، هیجاناتی که خیلی لذت‌بخش بود، نمی‌خواستم صبح بشه تا این خاطرات شیرین تموم نشه و همیشه تو این رؤیای شیرین باشم.

صبح شد و من طبق هر روز صبحانهٔ مادر را دادم و رفتم دانشگاه، تو راه سپیده را دیدم و با هم به راه افتادیم سپیده به من گفت: “تو پیشرفت خوبی تو درسات داری و هر کسی نمی‌تونه این‌طور خودشو بالا بکشه” من هم از همهٔ لطف و محبتش تشکر کردم.

نادیا علاوه بر اینکه دختر شادی بود، سعی می‌کرد سر و وضع مرتبی داشته باشد و همیشه شیک‌پوش بود ولی خیلی مغرور بود و به حرف هیچ‌کس گوش نمی‌داد، حتی اگر آن حرف یا نصیحت به صلاحش بود، گوش نمی‌کرد و گاهی ضرر هم می‌دید خب دیگه مغرور بود و به قول قدیمی‌ها کله‌اش بوی قرمه‌سبزی می‌داد.

خلاصه نادیا از آن شب به بعد لحظه شماری می‌کرد تا برود خانهٔ سپیده و برادرش را ببیند؛ البته متوجه شده بود که هومن هم ازش خوشش می‌آید و گاهی اوقات نیم نگاهی به او می‌اندزد، آخه عشق در همین نگاه‌ها جان می‌گیرد، شکوفا می‌شود و به اوج می‌رسد و پیوندها شکل می‌گیرد و همه چیز قشنگ می‌شود.

سپیده هم یک ذره از ماجرا بو برده بود و نمی‌دانست باید چه کند، یک طرف دوستش بود و طرف دیگه برادرش، اوضاع داشت جور دیگری می‌شد، او بر سر دو راهی مانده بود، نمی‌دانست به نادیا بگوید خانهٔ ما بیا، یا نیا. به هر حال فکرش بد جوری به هم ریخته بود، نمی‌خواست این دوستی تبدیل به دشمنی شود و روابط بین دو خانواده تیره گردد، پیش خودش گفت: “ولش کن بذار هر چه می‌خواد بشه، بشه”.

frb_kh
۱۴۰۳/۰۳/۲۶

بی نهایت آبکی

کاربر ۱۸۴۶۱۳۵بانو
۱۴۰۲/۰۷/۱۵

تا حالا همچین داستان بیخودی نخونده بودم خیلی تخیلی بود

09147041907
۱۴۰۱/۱۰/۰۳

من که نتونستم چندصفحه بیشتربخونم اصلا قلم جالبی نداشت

مریم
۱۳۹۹/۱۱/۱۶

چه داستان مزخرف و دور از ذهنی بود

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۲

تعداد صفحه‌ها

۱۶۰ صفحه

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۲

تعداد صفحه‌ها

۱۶۰ صفحه

قیمت:
۴۰,۰۰۰
تومان