دانلود و خرید کتاب نفر پنجم مرتضی احمر
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب نفر پنجم اثر مرتضی احمر

کتاب نفر پنجم

نویسنده:مرتضی احمر
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۳از ۶ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب نفر پنجم

کتاب نفر پنجم، نوشته مرتضی احمر، یک رمان خیالی با شخصیت‌ها و راویان بسیار است که مخاطبان را به سفری در دل تاریخ معاصر ایران می‌برد. 

درباره‌ی کتاب نفر پنجم

نفر پنجم یک رمان با ویژگی‌های خاص است. مرتضی احمر با نفر پنجم، مخاطبان را به سفری در دل تاریخ می‌برد. تاریخ معاصر ایرانی که پر از لحظات خاص و نفسگیر است. تاریخ معاصر ایران که با حوادثی مانند کودتای ۲۸ مرداد، ۱۵ خرداد ۴۲ و... گره خورده است. مرتضی احمر در کتاب نفر پنجم، شخصیت‌های خیالی بسیاری را آفریده است و رمان راویان بسیاری دارد. راویانی که هرکدام بخشی از واقعه را از عینک نگاه خاص خود می‌بینند و بیان می‌کنند. کتاب با خاطره‌ای از بی‌بی آغاز می‌شود؛ خاطره‌ی شبی که به سمت خانه برمی‌گشته و ناگهان مرد قزاقی سر می‌رسد و می‌خواهد به‌زور چادر را از سر او بکشد. ماجرایی که شنیدنش تغییرات زیادی در زندگی و نگاه شهروز ایجاد می‌کند. 

کتاب نفر پنجم را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

اگر از مطالعه رمان‌های تاریخی لذت می‌برید کتاب نفر پنجم را بخوانید.

بخشی از کتاب نفر پنجم

_ آره شهروز جان! یه آشنا که ... من در حقش بد کردم. این همون خوابیه که سال‌هاست منو ول نمی‌کنه. از همون موقع که اون مرد قزاق تونست چادر از سرم بکشه، ترسی تو جونم افتاد که دیگه بیرون نمیره و اذیتم می‌کنه. از اون موقع هم از تاریکی می‌ترسم و هم از بارون و رعد و برق. مخصوصا اگه شب باشه. مادرم تا موقعی که زنده بود خیلی سعی کرد این ترس از بین بره. همیشه می‌گفت: «سلطان! اون قزاق نامرد و اربابش رضاخان هر دو مُردند. دیگه نباید بترسی.» دست خودم نیست. تا چشمامو می‌بندم اون ترس میاد سراغم. گلوم خشک شده بود. خواستم بلند شم از کوزه گوشه اتاق آب بخورم. شهروز پیش‌دستی کرد و یه لیوان آب دستم داد. وقتی داشتم آب می‌خوردم پرسید:

- بی‌بی! اون آشنا کی بود نجاتت داد؟

- اون قزاق کی بود؟

با سؤال شهروز بدنم داغ شد و لرزی توی بدنم افتاد. باید به شهروز می‌گفتم. ولی جرأتشو نداشتم ... قلبم تیر کشید و چشمام سیاهی رفت. با قطره‌های آبی که به صورتم خورد به خودم اومدم. دستپاچه گفتم:

- چی شده؟!

- هیچی بی‌بی! حالتون بد شد. الان بهترین؟

- یهو چشمام سیاهی رفت.

- بی‌بی! نمیگی آشنایی که بهش مدیونی کیه؟ اون قزاق کی بود؟

مِن‌من کردم و خواستم حرفو عوض کنم.

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۴۸ صفحه

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۴۸ صفحه