دانلود رایگان کتاب بانو زونا گیل ترجمه لعیا متین پارسا
۴٫۳
(۱۳۶۲)
خواندن نظرات

معرفی کتاب بانو

داستان کوتاه بانو نوشته زونا گیل، نویسنده آمریکایی از مجموعه «مطالعه در وقت اضافه» است. مجموعه «مطالعه در وقت اضافه» با این هدف فراهم شده است تا کاربران طاقچه بتوانند در عرض چند دقیقه یک داستان کوتاه از نویسندگان ایران و جهان را بخوانند. امیدواریم این داستان‌های کوتاه بتواند کمکی کوچک به پربارترکردن دقایق زندگی داشته باشد. دقایقی کوتاه که در میان روزمرگی‌ها، دقایقی زیباتر و ارزشمندتر باشد و در میان لحظات خوبمان جای بگیرد. داستان این‌گونه آغاز می‌شود: روزی بلارد در حالیکه هماهنگ با آخرین مد روز لباس پوشیده بود، در حومهٔ شهر قدم می‌زد. ناگهان توجهش به خانه‌ای در کنار خیابان جلب شد که روی ایوان کوچک و رنگ و رو رفته‌اش مردی حدود شصت ساله با لباس‌هایی مندرس بدون بالاپوش نشسته بود و روزنامه می‌خواند. .
حنا
۱۳۹۹/۰۹/۲۵

یکی از بهترین کتابایی ک شما میتونید جزو دسته کتاب هایی با داستان های کوتاه پیدا کنید و در نهایت چقدر شخصیت لوسیل جذاب بود و چقدر سخت میشه مثل لوسیل بود .اینهمه زیبایی در یک کتاب با تعداد کمی

- بیشتر
fateme
۱۳۹۷/۱۰/۲۲

اخرو اول داستان یه صحنه داشت ولی از دوتا دید متفاوت. ما نمیتونیم حقیقت زندگی افراد رو ببینیم. شاید فکرکنیم که 《سرنوشت وحشتناکی》 دارن، اما نمیدونیم که در خوشبختی مطلق بسر میبرن.. و همینطور برعکس !

تازه به دوران رسیده
۱۳۹۷/۱۰/۱۴

اگر ماحصل زندگیمون لبخند زیبایی نباشه که به رهگذری هدیه می کنیم؛ پس برای چه زندگی می کنیم؟!

*_*Parisa
۱۳۹۹/۰۳/۰۵

ار اونجایی که این کتاب وقت چندانی از شما نمی گیره خوندنش رو توصیه میکنم جالبه و در انتها شما رو تکون میده نه ای این لحاظ که پایان عجیب و غیر قابل تصوری داره نه برعکس چون پایان ساده ای

- بیشتر
zeynab_m91
۱۳۹۷/۱۱/۰۴

و زنها تمام دردهایشان را در آغوش مَرد دلخواهشان فراموش می کنند..! #سیاوش_محرابی

راستیان
۱۳۹۹/۰۸/۲۲

بسیار جالب بود در آخرش حس خاصی به آدم دست میده حس غریبی که خیلی دوستش دارم

Anita Moghaddam💙💙
۱۳۹۹/۰۲/۲۶

این کتاب درباره زندگی دو زوج ب نام های بلارد و لوسیل است.پیام داستان کلا درباره این است ک خوشی زندگی ب پول نیست بلکه ب لذت بردن از زندگی است (توضیحات بیشتر👈نیرو حال اثر اکهارت تله دانشمند بسیار مشهور

- بیشتر
kimia
۱۳۹۸/۰۹/۰۱

یکم عجله داشت موقع نوشتن ولی داستان قشنگی بود. کاش هممون میتونستیم از زندگی‌ی که میگذرونیم لذت ببریم.

زهره
۱۳۹۷/۱۰/۱۴

وای واقعا نمیشه کمتر از ۵ ستاره به این کتاب داد.ازون کتابا که یه دفعه حالت رو خوب میکنه

📚عشق کتاب📚
۱۳۹۹/۰۲/۳۱

جالبه وارزش خوندن داره

عاشق دختری شد و با او ازدواج کرد و در آپارتمان کوچکی زندگیش را آغاز کرد. این دختر ویژگی‌های یک گل را داشت. بلارد نمی‌توانست آن را توضیح دهد اما می‌توانست بگوید که او ساکت و معطر و امیدوار مثل یک گل بود.
.
بلارد فریاد زد: "اما آخه تو چه چیزی رو بیشتر از بقیه چیزا تو این دنیا می‌خواهی؟" او کمی فکر کرد و گفت: "می‌خواهم که تو هم به خوشحالی من باشی."
Shirin Rassam
. وقتی بلارد با احتیاط از او می‌پرسید که چه چیزی او را اینهمه شاد نگه داشته، او با شگفتی خاصی می‌گفت: "تو."
نادر
گفت: "می‌دونی... من آدم خوشحالیم." و با خودش فکر کرد: "این همون چیزیه که کل دنیا دارن براش می‌میرن."
تیناز
"او استعداد خاصی برای زنده بودن و زندگی دارد."
سفید پوست سیاه باطن
"می‌دونی... من آدم خوشحالیم." و با خودش فکر کرد: "این همون چیزیه که کل دنیا دارن براش می‌میرن."
elahe
. وقتی بلارد با احتیاط از او می‌پرسید که چه چیزی او را اینهمه شاد نگه داشته، او با شگفتی خاصی می‌گفت: "تو."
Aynaz
نشسته بود و روزنامه می‌خواند.
farzanepoursoleiman
در حضور این زن غیر ممکن بود که بتوانی دلسرد باشی.
کاربر ۴۶۸۶۱۶۲
" بلارد فریاد زد: "اما آخه تو چه چیزی رو بیشتر از بقیه چیزا تو این دنیا می‌خواهی؟" او کمی فکر کرد و گفت: "می‌خواهم که تو هم به خوشحالی من باشی."
مهدی نجفی
و در حالیکه روزنامه می‌خواند چشمانش را بلند کرد و جوانی را دید که هماهنگ با آخرین مد لباس پوشیده بود و از کنار خانه‌شان عبور می‌کرد. جوان با دلسوزی زیادی به او نگاه می‌کرد. بلارد به جوان نگریست و لبخند زد. لبخندی درخشان و شفاف. لبخندی روشن، گوئی که خودش هم هنوز جوان بود.
جو مارچ
روزی وقتی که شصت ساله بود روی ایوان کوچک و رنگ و رو رفته‌اش نزدیک خیابان نشسته بود. خانه کوچک و رنگ نشده بود و نشیمن در هنگام تمیزکاری خانه نامرتب بود و لوسیل که پیشبند پوشیده بود در آستانه در ایستاده بود. بلارد بدون بالاپوش بود و در حالیکه روزنامه می‌خواند چشمانش را بلند کرد و جوانی را دید که هماهنگ با آخرین مد لباس پوشیده بود و از کنار خانه‌شان عبور می‌کرد. جوان با دلسوزی زیادی به او نگاه می‌کرد. بلارد به جوان نگریست و لبخند زد. لبخندی درخشان و شفاف. لبخندی روشن، گوئی که خودش هم هنوز جوان بود.
Niousha Shaabani
این دختر ویژگی‌های یک گل را داشت. بلارد نمی‌توانست آن را توضیح دهد اما می‌توانست بگوید که او ساکت و معطر و امیدوار مثل یک گل بود.
کتاب خوان
این دختر ویژگی‌های یک گل را داشت. بلارد نمی‌توانست آن را توضیح دهد اما می‌توانست بگوید که او ساکت و معطر و امیدوار مثل یک گل بود. یک بار در ماه آوریل بلارد یک دسته سوسن سفید را دید که در پیاده‌راه در آمده بود، بلافاصله فکر کرد: "این‌ها مثل لوسیل هستن. منتهای تلاششون رو برا آدما می‌کنن." در حضور این زن غیر ممکن بود که بتوانی دلسرد باشی
نادر
"او استعداد خاصی برای زنده بودن و زندگی دارد."
آدم
"او استعداد خاصی برای زنده بودن و زندگی دارد."
مائده
دختر عصبانی او فریاد زد: "پس حالا قراره چطوری زندگی کنید؟"
آدم
روزی بلارد در حالیکه هماهنگ با آخرین مد روز لباس پوشیده بود، در حومهٔ شهر قدم می‌زد. ناگهان توجهش به خانه‌ای در کنار خیابان جلب شد که روی ایوان کوچک و رنگ و رو رفته‌اش مردی حدود شصت ساله با لباس‌هایی مندرس بدون بالاپوش نشسته بود و روزنامه می‌خواند. سرنوشت مرد به نظر وحشتناک بود: خانه‌ای که نقاشی نشده بود، نشیمن نامرتب و به هم ریخته و زنی که پیشبند پوشیده بود و در اتاق نشیمن دیده می‌شد. اما مرد به بالا نگریست، بلارد را دید و چنان لبخند درخشانی به او زد گوئی که خودش هم هنوز جوان است.
عاطفه
"گاهی فکر می‌کنم تو مقصر هستی. تو زیادی باهاش صبور هستی.
آدم
بلارد فریاد زد: "اما آخه تو چه چیزی رو بیشتر از بقیه چیزا تو این دنیا می‌خواهی؟" او کمی فکر کرد و گفت: "می‌خواهم که تو هم به خوشحالی من باشی."
~ɢʟᴀꜱꜱ ꜰᴀɢɴᴇʀ

حجم

۶٫۷ کیلوبایت

حجم

۶٫۷ کیلوبایت

قیمت:
رایگان