دانلود رایگان کتاب عبدالقادر گیلانی عبدالقادر گیلانی
تصویر جلد کتاب عبدالقادر گیلانی

کتاب عبدالقادر گیلانی

انتشارات:طاقچه
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۸از ۳۷ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب عبدالقادر گیلانی

عبدالقادر گیلانی (جیلانی) متولد۴۷۰ الی ۴۹۱ هجری قمری و درگذشته به سال- ۵۶۰ یا۵۶۲ هجری قمری، از مشایخ صوفیه و مؤسس سلسله تصوف قادریه است. وی در شعر تخلص «محیی» را اختیار کرده بوده و دیوان شعرش به «دیوان غوث اعظم» معروف است. غزلیات عبدالقادر گیلانی در طاقچه برگرفته از وبگاه گنجور است.
کاربر ۱۴۴۵۶۵۷
۱۳۹۹/۰۱/۳۱

آن حبیب ذات سبحانی قندیل نورانی باز اشهب یکه تاز دنیای عشق و عاشقی که آتشی برجان عشاق عالم زد آن غواص دریای تصوف و عرفان یعنی محی الدین عبدالقادر گیلانی

کاربر 1403487
۱۳۹۸/۱۲/۱۲

ایمان دارم به ایشان.در ضمن در شعر دارم امید‌؛ یه بیت رو ننوشتین.اون بیت هست: ناامیدا از خود و از جمله خلق جهان از همه نومیدم اما از تو می دارم امید

کاربر ۳۳۵۵۴۸۴
۱۴۰۰/۰۴/۱۰

عالی بی نظیر

kamrang
۱۳۹۷/۰۹/۰۵

😔🤧

kh.reza.p.t
۱۴۰۱/۱۰/۱۰

عالی سلام و درود خدا بر ایشان، اولیای بزرگ الهی

Milad Nouhi
۱۴۰۲/۱۱/۰۶

عالی

کاربر 7266767
۱۴۰۲/۰۷/۰۲

متشکرم بسیارعالی است دستتان دردنکند

کاربر 8571695
۱۴۰۳/۰۱/۳۰

یا غوث گیلانی

این که با مردم مدارا می کنم از بهر توست ورنه کی پروا بود ازقول بدگویان مرا
min
چو سلطان یار دزدان شد بشارت ده تو دزدان را نه دست و پای می برند نه زندانست ونه داراست
rain_88
راضیم از هرچه پیش آید به درد عشق تو گرهمه برجان من دردوبلا آید خوش است
kamrang
با احد در لحد تنگ بگوئیم که دوست آشنایم توئی و غیر تو بیگانه ما
rain_88
طواف کعبه کن حاجی مرا بگذار در کویش که حجّ اکبر عاشق طواف کوی دلدار است
min
غلام حلقه بگوش رسول ساداتم ره نجات نموده حبیب آیاتم کفایت است ز روح رسول و اولادش همیشه در دو جهان جمله مهمّاتم زغیر آل نبی اگر حاجتی طلبم روا مباد یکی از هزار حاجاتم دلم ز حبّ محمّد پر است و آل مجید او گواه حال من است این همه حکایاتم چو ذرّه ذرّه شود این تنم به خاک لحد تو بشنوی صلوات از جمیع ذرّاتم
msadeq
رحمتت باغیست پر نعمت منم طوّاف
محمد ثریا
گرتو طلبی داری ، بیداری شبها کو با ذکر خدا بودن در خلوت تنها کو آن دوست ، زِ هر ذرّه، خود را به شما بنمود در مشرق و در مغرب، یک دیده بینا کو هرچیز کزو جُستی ، بهر تو مهیا کرد تو هیچ نمی گوئی کان خالق اشیاء کو بسیار گنه کردی از حق تو نترسیدی از ترس عذاب حق ، نالیدن شبها کو چون گوئی تو یا الله ، گوئیم به تو لبّیک این بنده نوازیها ، جز حضرت ما را کو برخود نکنی رحم و من بر تو کنم رحمت دستگیر گنه کاران غیر از کرم ما کو بیننده و شنونده ،جز من کس دیگر نِه بی سمع و بصر چون من ،بیننده شِنوا کو من اوّل و من آخر ،من ظاهر و من باطن جمله منم و جز من، یکذرّه تو بنما کو از غایت پیدائی پنهان بُوَم این دانم پیدای چنان پنهان ، می گو که تو آیه کو ذات و صفت اسمم چون خلق به ظاهر کرد هرآن تو بدان بنگر ،کان مُظهِر اشیا کو
کاربر ۳۱۷۱۴۷۱
گناه بی حدّ من بین تو یا رسول الله شفاعتی بکن و محو کن خیاناتم
msadeq
جامه جان چاک شد در وادی عشق وهنوز هرطرف صد خارغم بگرفته دامان مرا همچو من یارب که گردد بی نصیب از وصل یار ای که دور انداختی از صحبت جانان مرا
kamrang
که با مردم مدارا می کنم از بهر توست ورنه کی پروا بود ازقول بدگویان مرا
(:Tarlan banoo:)
گر دل دهی به ما ده عاشق که ما امینیم با آن که دل به ما داد ، ما روز و شب قرینیم گرما دل تو یابیم تسکین تو بسازیم تاوان یک دل تو صد دل بیافرینیم نفرین خویش میگو تا گم شود وجودت چون با تو بعد از آن ما گویای آفرینیم شیطان هزار فرسنگ از گرد تو گریزد سیصد نظر چو هر روز اندر دل تو بینیم گر صدهزار شیطان اندر کمین نشیند برتو ظفر نیابد ما همچو در کمینیم ای بنده توبه آنگه ، بر تو کنیم رحمت سوگند خور تو همچون ما نیز بر همینیم محیی بِبُر بکلّی زین دوستان فانی پیوند خود به ما کن ، ما یار مستقیمیم
کاربر ۳۱۷۱۴۷۱
نومید مشو بنده از رحمت ما هرگز زیرا که به غیر از ما کس نیست تورا هرگز خواهم که در این عالم تو پاک شوی از جرم ورنه به تو نفرستم ، ای بنده،بلا هرگز چون سوخته ای امروز از درد فراق ما در سوختنت فردا ،ندهیم رضا هرگز من با توام ای عاشق ،تو نیز به ما می باش هرگز چو نشاید دوست ،از دوست جدا هرگز هرچند که رو از ما برتافتی و رفتی رو از تو نمی تابد خود رحمت ما هرگز از درد فراق ما یک شب چو به روز آری دیدار نپوشانم در روز لقا هرگز گربر دل خود ما را روزی گذرانی تو در دوزخ پر آتش ،ناریم ترا هرگز ای بنده گناه خود تو دیدی و تو دانی بر روت نیارم هم در روز جزا هرگز ای جمع تهی دستان حقّا که نخواهم بست من این درِ رحمت را بر روی شما هرگز از بیم جدا بودن از دولت جاویدان محیی نبود یک دم بی یاد خدا هرگز
کاربر ۳۱۷۱۴۷۱
نومید مشو بنده از رحمت ما هرگز زیرا که به غیر از ما کس نیست تورا هرگز خواهم که در این عالم تو پاک شوی از جرم ورنه به تو نفرستم ، ای بنده،بلا هرگز چون سوخته ای امروز از درد فراق ما در سوختنت فردا ،ندهیم رضا هرگز من با توام ای عاشق ،تو نیز به ما می باش هرگز چو نشاید دوست ،از دوست جدا هرگز هرچند که رو از ما برتافتی و رفتی رو از تو نمی تابد خود رحمت ما هرگز از درد فراق ما یک شب چو به روز آری دیدار نپوشانم در روز لقا هرگز گربر دل خود ما را روزی گذرانی تو در دوزخ پر آتش ،ناریم ترا هرگز ای بنده گناه خود تو دیدی و تو دانی بر روت نیارم هم در روز جزا هرگز ای جمع تهی دستان حقّا که نخواهم بست من این درِ رحمت را بر روی شما هرگز از بیم جدا بودن از دولت جاویدان محیی نبود یک دم بی یاد خدا هرگز
کاربر ۳۱۷۱۴۷۱
ای بلبل شوریده دیوانه توئی یا ما جویای رخ خوب جانانه توئی یا ما تو عاشق گلزاری من عاشق دیدارم در درد فراق او مردانه توئی یا ما تو در قفسی و ما در خلوت خود تنها ای گوشه نشین مست دیوانه توئی یا ما در فصل بهار ودی از عشق جمال وی با نعره و فریادی مستانه توئی یا ما عشق تو به ما بلبل اندر رگ و پی رفته آن باده خونین را پیمانه توئی یا ما توجزگل وماجزدوست چیزی چو نمی بینیم ازغیر حبیب خویش بیگانه توئی یا ما تو زخم خوری از خار مارا بکشد بردار آیا به زبان خلق افسانه توئی یا ما تو عاشق وما عاشق دم درکش و حاضر باش ورنه به خدا امروز در خانه توئی یا ما گویند که گنجی هست اندر دل هر سرمست از بهر چنین گنجی ویرانه توئی یا ما
rain_88
گرتو طلبی داری ، بیداری شبها کو با ذکر خدا بودن در خلوت تنها کو آن دوست ، زِ هر ذرّه، خود را به شما بنمود در مشرق و در مغرب، یک دیده بینا کو هرچیز کزو جُستی ، بهر تو مهیا کرد تو هیچ نمی گوئی کان خالق اشیاء کو بسیار گنه کردی از حق تو نترسیدی از ترس عذاب حق ، نالیدن شبها کو چون گوئی تو یا الله ، گوئیم به تو لبّیک این بنده نوازیها ، جز حضرت ما را کو برخود نکنی رحم و من بر تو کنم رحمت دستگیر گنه کاران غیر از کرم ما کو بیننده و شنونده ،جز من کس دیگر نِه بی سمع و بصر چون من ،بیننده شِنوا کو من اوّل و من آخر ،من ظاهر و من باطن جمله منم و جز من، یکذرّه تو بنما کو
بهار
شیطان هزار فرسنگ از گرد تو گریزد سیصد نظر چو هر روز اندر دل تو بینیم گر صدهزار شیطان اندر کمین نشیند برتو ظفر نیابد ما همچو در کمینیم ای بنده توبه آنگه ، بر تو کنیم رحمت سوگند خور تو همچون ما نیز بر همینیم
بهار
نومید مشو بنده از رحمت ما هرگز زیرا که به غیر از ما کس نیست تورا هرگز خواهم که در این عالم تو پاک شوی از جرم ورنه به تو نفرستم ، ای بنده،بلا هرگز
بهار
ای سیّد انبیای مرسل ای سرور اولیای منصور گُل از عرق تو یافته بوی شد شَهد در اندرون زنبور هرکس به جهان گناهکار است گشته به شفاعتِ تو مغفور
بهار
چون برون آئی زدنیا پیشواز آیم ترا
بهار

حجم

۳۲٫۶ کیلوبایت

حجم

۳۲٫۶ کیلوبایت

قیمت:
رایگان