بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب عبدالقادر گیلانی | طاقچه
تصویر جلد کتاب عبدالقادر گیلانی

بریده‌هایی از کتاب عبدالقادر گیلانی

انتشارات:طاقچه
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۸از ۳۷ رأی
۴٫۸
(۳۷)
این که با مردم مدارا می کنم از بهر توست ورنه کی پروا بود ازقول بدگویان مرا
min
چو سلطان یار دزدان شد بشارت ده تو دزدان را نه دست و پای می برند نه زندانست ونه داراست
rain_88
طواف کعبه کن حاجی مرا بگذار در کویش که حجّ اکبر عاشق طواف کوی دلدار است
min
با احد در لحد تنگ بگوئیم که دوست آشنایم توئی و غیر تو بیگانه ما
rain_88
غلام حلقه بگوش رسول ساداتم ره نجات نموده حبیب آیاتم کفایت است ز روح رسول و اولادش همیشه در دو جهان جمله مهمّاتم زغیر آل نبی اگر حاجتی طلبم روا مباد یکی از هزار حاجاتم دلم ز حبّ محمّد پر است و آل مجید او گواه حال من است این همه حکایاتم چو ذرّه ذرّه شود این تنم به خاک لحد تو بشنوی صلوات از جمیع ذرّاتم
msadeq
گناه بی حدّ من بین تو یا رسول الله شفاعتی بکن و محو کن خیاناتم
msadeq
گرتو طلبی داری ، بیداری شبها کو با ذکر خدا بودن در خلوت تنها کو آن دوست ، زِ هر ذرّه، خود را به شما بنمود در مشرق و در مغرب، یک دیده بینا کو هرچیز کزو جُستی ، بهر تو مهیا کرد تو هیچ نمی گوئی کان خالق اشیاء کو بسیار گنه کردی از حق تو نترسیدی از ترس عذاب حق ، نالیدن شبها کو چون گوئی تو یا الله ، گوئیم به تو لبّیک این بنده نوازیها ، جز حضرت ما را کو برخود نکنی رحم و من بر تو کنم رحمت دستگیر گنه کاران غیر از کرم ما کو بیننده و شنونده ،جز من کس دیگر نِه بی سمع و بصر چون من ،بیننده شِنوا کو من اوّل و من آخر ،من ظاهر و من باطن جمله منم و جز من، یکذرّه تو بنما کو از غایت پیدائی پنهان بُوَم این دانم پیدای چنان پنهان ، می گو که تو آیه کو ذات و صفت اسمم چون خلق به ظاهر کرد هرآن تو بدان بنگر ،کان مُظهِر اشیا کو
کاربر ۳۱۷۱۴۷۱
رحمتت باغیست پر نعمت منم طوّاف
محمد ثریا
جامه جان چاک شد در وادی عشق وهنوز هرطرف صد خارغم بگرفته دامان مرا همچو من یارب که گردد بی نصیب از وصل یار ای که دور انداختی از صحبت جانان مرا
kamrang
آه دردآلود مردم جان جانها را بسوخت سینه مجروح هر مجنون و شیدا را بسوخت درجگرهای کباب این آه من زد آتشی آه زین آه جگرسوزی که دلها را بسوخت
kamrang
شیطان هزار فرسنگ از گرد تو گریزد سیصد نظر چو هر روز اندر دل تو بینیم گر صدهزار شیطان اندر کمین نشیند برتو ظفر نیابد ما همچو در کمینیم ای بنده توبه آنگه ، بر تو کنیم رحمت سوگند خور تو همچون ما نیز بر همینیم
بهار
ای بلبل شوریده دیوانه توئی یا ما جویای رخ خوب جانانه توئی یا ما تو عاشق گلزاری من عاشق دیدارم در درد فراق او مردانه توئی یا ما تو در قفسی و ما در خلوت خود تنها ای گوشه نشین مست دیوانه توئی یا ما در فصل بهار ودی از عشق جمال وی با نعره و فریادی مستانه توئی یا ما عشق تو به ما بلبل اندر رگ و پی رفته آن باده خونین را پیمانه توئی یا ما توجزگل وماجزدوست چیزی چو نمی بینیم ازغیر حبیب خویش بیگانه توئی یا ما تو زخم خوری از خار مارا بکشد بردار آیا به زبان خلق افسانه توئی یا ما تو عاشق وما عاشق دم درکش و حاضر باش ورنه به خدا امروز در خانه توئی یا ما گویند که گنجی هست اندر دل هر سرمست از بهر چنین گنجی ویرانه توئی یا ما
rain_88
نومید مشو بنده از رحمت ما هرگز زیرا که به غیر از ما کس نیست تورا هرگز خواهم که در این عالم تو پاک شوی از جرم ورنه به تو نفرستم ، ای بنده،بلا هرگز چون سوخته ای امروز از درد فراق ما در سوختنت فردا ،ندهیم رضا هرگز من با توام ای عاشق ،تو نیز به ما می باش هرگز چو نشاید دوست ،از دوست جدا هرگز هرچند که رو از ما برتافتی و رفتی رو از تو نمی تابد خود رحمت ما هرگز از درد فراق ما یک شب چو به روز آری دیدار نپوشانم در روز لقا هرگز گربر دل خود ما را روزی گذرانی تو در دوزخ پر آتش ،ناریم ترا هرگز ای بنده گناه خود تو دیدی و تو دانی بر روت نیارم هم در روز جزا هرگز ای جمع تهی دستان حقّا که نخواهم بست من این درِ رحمت را بر روی شما هرگز از بیم جدا بودن از دولت جاویدان محیی نبود یک دم بی یاد خدا هرگز
کاربر ۳۱۷۱۴۷۱
نومید مشو بنده از رحمت ما هرگز زیرا که به غیر از ما کس نیست تورا هرگز خواهم که در این عالم تو پاک شوی از جرم ورنه به تو نفرستم ، ای بنده،بلا هرگز چون سوخته ای امروز از درد فراق ما در سوختنت فردا ،ندهیم رضا هرگز من با توام ای عاشق ،تو نیز به ما می باش هرگز چو نشاید دوست ،از دوست جدا هرگز هرچند که رو از ما برتافتی و رفتی رو از تو نمی تابد خود رحمت ما هرگز از درد فراق ما یک شب چو به روز آری دیدار نپوشانم در روز لقا هرگز گربر دل خود ما را روزی گذرانی تو در دوزخ پر آتش ،ناریم ترا هرگز ای بنده گناه خود تو دیدی و تو دانی بر روت نیارم هم در روز جزا هرگز ای جمع تهی دستان حقّا که نخواهم بست من این درِ رحمت را بر روی شما هرگز از بیم جدا بودن از دولت جاویدان محیی نبود یک دم بی یاد خدا هرگز
کاربر ۳۱۷۱۴۷۱
گر دل دهی به ما ده عاشق که ما امینیم با آن که دل به ما داد ، ما روز و شب قرینیم گرما دل تو یابیم تسکین تو بسازیم تاوان یک دل تو صد دل بیافرینیم نفرین خویش میگو تا گم شود وجودت چون با تو بعد از آن ما گویای آفرینیم شیطان هزار فرسنگ از گرد تو گریزد سیصد نظر چو هر روز اندر دل تو بینیم گر صدهزار شیطان اندر کمین نشیند برتو ظفر نیابد ما همچو در کمینیم ای بنده توبه آنگه ، بر تو کنیم رحمت سوگند خور تو همچون ما نیز بر همینیم محیی بِبُر بکلّی زین دوستان فانی پیوند خود به ما کن ، ما یار مستقیمیم
کاربر ۳۱۷۱۴۷۱
که با مردم مدارا می کنم از بهر توست ورنه کی پروا بود ازقول بدگویان مرا
(:Tarlan banoo:)
غم مخوری که هر کجا که تویی خدای توست درطلب خدا ترا بنده بگو چه زحمت است
بهار
گنه کردی بگو کردیم ای دوست که بعد از کار بد این توبه نیکوست
بهار
بنده را پیش خدا از توبه کردن ننگ نیست گو » الله « گر شراب و بنگ خوردی توبه کن یاد ماکن چون دهانت پر شراب و بنگ نیست ما بدی ها را به نیکوئی بدل خواهیم ساخت
بهار
گربخاکم بگذری یا بگذرم بر خاطرت این دعا می کن که یا رب گور او پر نور باد
بهار
هرچند که رو از ما برتافتی و رفتی رو از تو نمی تابد خود رحمت ما هرگز از درد فراق ما یک شب چو به روز آری دیدار نپوشانم در روز لقا هرگز گربر دل خود ما را روزی گذرانی تو در دوزخ پر آتش ،ناریم ترا هرگز ای بنده گناه خود تو دیدی و تو دانی بر روت نیارم هم در روز جزا هرگز
بهار
درجهان امروز بی پروا مباش فارغ از اندیشه فردا مباش کشتی ای پیداکن و بنشین در او ایمن از غرقاب این دریا مباش غافل از احوال مظلومان مشو بی خبر از ناله شبها مباش درپی خود کن دعاگویان نیک بد مکن با مردمان تنها مباش دل بسی در جنّت و اخری مبند بی هوای جنّت المأوی مباش کار درویشان و مسکینان برآر یادکن از مرگ و دردافزامباش نیکوئی می کن ،نیکو نام شو بد مکن مشهور در ایذا مباش
بهار
هرچه میخواهی تو ازوی میدهد بیشک تورا دست خالی کی رود سائل ز درگاه کریم
بهار
آن که رحمن و رحیم است دوست میدارد ترا پس چه باک از دشمن دیگر ز شیطان رجیم او به سوی تخت میخواباندت در گور تنگ میوزاند مر ترا از روضه رضوان نسیم
بهار
هم بدست تو دهم نامه تو روزحساب تا نداند کسِ دیگر که در این نامه چه هاست یک نکوئی تو را دَه بدهم در دنیا باز در آخرت آن هفصد و هفتاد تراست گر بَدی از تو بر آید به کرم عفو کنم این چنین لطف و کرم غیرِ من ای بنده که راست نار دوزخ چه کند با تو چرا ترسی از او ظاهروباطن تو چون همه از نور خداست هرچه خواهی بطلب تو زمن و شرم مدار برمن ای بنده اجابت بود و بر تو وفاست
rain_88
سیصد و شصت نظر راتبه بنده ماست بنده را مرتبه بنگرزکجا تا به کجاست بیوفائی مکن و ازدرِ ما دور مرو زانکه ما را ز ازل تا به ابد باتوصفاست روی ناشسته چرکین شده از چرک گناه آبِ گرمی کاز او شسته شود رحمت ماست هم بدست تو دهم نامه تو روزحساب تا نداند کسِ دیگر که در این نامه چه هاست یک نکوئی تو را دَه بدهم در دنیا باز در آخرت آن هفصد و هفتاد تراست گر بَدی از تو بر آید به کرم عفو کنم این چنین لطف و کرم غیرِ من ای بنده که راست نار دوزخ چه کند با تو چرا ترسی از او ظاهروباطن تو چون همه از نور خداست هرچه خواهی بطلب تو زمن و شرم مدار برمن ای بنده اجابت بود و بر تو وفاست تو زمن هیزم و شیرو نمک و دیگ بخواه من وکیل توام از من بطلب هر چه سزاست من عطا کرده ام ایمان عطا کرده خویش کی ستانم زگدائی که بر او صدقه رواست
کاربر ۳۱۷۱۴۷۱
گنه کردی بگو کردیم ای دوست که بعد از کار بد این توبه نیکوست گنه کردن اگرچه خوی توگشت ولی عفو گناهت هم مرا خوست توشب بر خاک ، رو می مال ،می نال که آن نالیدنت داریم ما دوست نفس های گنه کاران تائب مرا خوشبوی تراز مُشک خوشبوست چوفضل ماست پشتیبانت ای پیر چه غم داری اگر پشت تو دو توست کسی کز وی بتر نبود به عالم مرا لاتقنطوا در باره اوست به نعمت های جنت پروری مغز ترا بر استخوان گر خشک شد پوست چو رحمن بر تو نیکو هست ،غم نیست اگر شیطان بد است و با تو بد خوست نمیرد ماهی دل محیی هرگز زلال رحمت حق تا در این جوست
کاربر ۳۱۷۱۴۷۱
گرتو طلبی داری ، بیداری شبها کو با ذکر خدا بودن در خلوت تنها کو آن دوست ، زِ هر ذرّه، خود را به شما بنمود در مشرق و در مغرب، یک دیده بینا کو هرچیز کزو جُستی ، بهر تو مهیا کرد تو هیچ نمی گوئی کان خالق اشیاء کو بسیار گنه کردی از حق تو نترسیدی از ترس عذاب حق ، نالیدن شبها کو چون گوئی تو یا الله ، گوئیم به تو لبّیک این بنده نوازیها ، جز حضرت ما را کو برخود نکنی رحم و من بر تو کنم رحمت دستگیر گنه کاران غیر از کرم ما کو بیننده و شنونده ،جز من کس دیگر نِه بی سمع و بصر چون من ،بیننده شِنوا کو من اوّل و من آخر ،من ظاهر و من باطن جمله منم و جز من، یکذرّه تو بنما کو از غایت پیدائی پنهان بُوَم این دانم پیدای چنان پنهان ، می گو که تو آیه کو ذات و صفت اسمم چون خلق به ظاهر کرد هرآن تو بدان بنگر ،کان مُظهِر اشیا کو
کاربر ۳۱۷۱۴۷۱
درخانه بی روزن یعنی لَحَدِ تاریک برجانِ تو خواهد تافت شمس وقمری
صاحبداد بزرگزاده
رحمتت باغیست پر نعمت منم طوّاف او
محمد ثریا

حجم

۳۲٫۶ کیلوبایت

حجم

۳۲٫۶ کیلوبایت

قیمت:
رایگان