کتاب آسمان بهشت است

«آسمان بهشت است» مجموعه داستانک‌های، زهرا جمالی (-۱۳۴۵) است.

در یکی از این داستانک‌ها این‌گونه می‌خوانید:

رد و نشان چروک‌های عمیق صورت پدرم را در چهره‌ی مادرم یافتم که اشک می‌ریخت و ناخن‌های پدربزرگم را کوتاه می‌کرد. پدربزرگ جایی را نمی‌دید، صدایی نمی‌شنید و چشمان بی‌فروغش روی نقطه‌ای روی دیوار خیره مانده بود. مادرم لیوان آب پرتقال را نزدیک دهان او برد. پدربزرگ تا نیمه‌ی آن را جرعه‌جرعه نوشید و بعد از سکوتی طولانی با صدایی بغض‌آلود گفت: خدایا! من به چه دردی می‌خورم؟ در آن لحظه بغض مادرم شکست و به من نگاه کرد و دستش را رو به آسمان بالا برد و گفت: خدایا! هیچ بنده‌ای را محتاج بنده‌ی دیگر، حتی فرزن خودش نکن!

تنم لرزید، از جایم بلند شدم، نسخه‌ی داروهای مادرم را که روز قبل داده بود که از داروخانه بگیرم، از روی طاقچه برداشتم که ادای وظیفه کرده باشم. وقتی از داروخانه برگشتم، پدربزرگ از دنیا رفته بود و خانه از گریه‌ی مادر پر شده بود.