
کتاب من قاتل زنم نیستم (ایل بانو)
معرفی کتاب من قاتل زنم نیستم (ایل بانو)
کتاب من قاتل زنم نیستم (ایل بانو) نوشتهی مژگان مهربانیفر، روایتی پرکشش و چندلایه از زندگی یک سروان پلیس به نام فرهاد سالاری است که ناگهان خود را در جایگاه متهم به قتل همسرش میبیند. این اثر توسط نشر معارف منتشر شده است و با نگاهی موشکافانه به روابط خانوادگی، مناسبات اجتماعی و پیچیدگیهای هویت فردی و جمعی در بستر یک جامعهی سنتی میپردازد. داستان با زبانی زنده و جزئینگر، فضای زندان، دادگاه و خانه را به تصویر میکشد و در دل یک معمای جنایی، به مسائل عمیقتری چون قضاوت، آبرو، مردسالاری و نقش زنان در جامعه میپردازد. نسخهی الکترونیکی این اثر را میتوانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.
درباره کتاب من قاتل زنم نیستم (ایل بانو)
کتاب من قاتل زنم نیستم (ایل بانو) اثری از مژگان مهربانیفر است که در قالب یک رمان اجتماعی-جنایی، داستان فرهاد سالاری، سروان پلیسی را روایت میکند که پس از قتل همسرش ماهرخ، به عنوان متهم اصلی بازداشت میشود. روایت از زندان دهدشت آغاز میشود و با بازگویی خاطرات، بازجوییها، جلسات دادگاه و تعاملات فرهاد با دیگر زندانیان، خانواده و وکیلش، لایههای مختلف ماجرا را باز میکند. نویسنده با استفاده از زبان محاورهای و توصیفهای دقیق، فضای جنوب ایران و مناسبات طایفهای را به تصویر کشیده است. ساختار کتاب مبتنی بر روایتهای متوالی از دیدگاه شخصیتهای مختلف است و علاوهبر جنبهی معمایی، به مسائل اجتماعی چون مردسالاری، مهاجرت، نقش زنان، شایعهپراکنی و تأثیر رسانهها بر افکار عمومی میپردازد. حضور شخصیتهایی مانند ایلدخت رحیمی (وکیل)، مهیار (برادرزن)، آمنه (مادرزن) و دیگر اعضای خانواده و جامعه، داستان را از یک پروندهی جنایی فراتر میبرد و به بستری برای بررسی روابط انسانی و بحرانهای هویتی تبدیل میکند. کتاب با فضاسازی دقیق و پرداختن به جزئیات زندگی روزمره، تصویری ملموس از جامعهای درگیر سنت، قضاوت و تغییرات اجتماعی ارائه میدهد.
خلاصه داستان من قاتل زنم نیستم (ایل بانو)
هشدار: این پاراگراف بخشهایی از داستان را فاش میکند! داستان با بازداشت فرهاد سالاری، سروان پلیس، به اتهام قتل همسرش ماهرخ آغاز میشود. فرهاد که خود را بیگناه میداند، در زندان دهدشت با موجی از قضاوتها، تحقیرها و خشونتهای زندانیان روبهرو میشود. مادرزنش او را قاتل میخواند و فضای شهر و خانوادهها به شدت ملتهب است. در بازجوییها و جلسات دادگاه، اختلافات خانوادگی، شایعات مربوط به خیانت، مردسالاری و مسائل مالی مطرح میشود. مهیار، برادرزن فرهاد، به عنوان فردی مرموز و مظنون در پروندهی سرقت طلافروشی و قتل نقش دارد. ایلدخت رحیمی، وکیل جوان و مصمم، با ورودش به پرونده، ابعاد جدیدی از ماجرا را روشن میکند و با تهدیدهایی از سوی افراد ناشناس مواجه میشود. شواهدی مانند انگشتر طلا که در اتاق کار ماهرخ پیدا میشود، فرضیهی همکاری او با سارقان را تقویت میکند. شهادت روحانی محل دربارهی خروج یک زن ناشناس از خانهی فرهاد، روند پرونده را پیچیدهتر میکند. در دادگاه، هر یک از طرفین با استناد به شواهد و روایتهای خود، تلاش میکنند حقیقت را اثبات کنند. در این میان، فضای شهر با شایعهپراکنی، نزاعهای طایفهای و فشار افکار عمومی ملتهبتر میشود و فرهاد میان امید به تبرئه و ترس از اعدام، با بحران هویت و اعتماد دستوپنجه نرم میکند.
چرا باید کتاب من قاتل زنم نیستم (ایل بانو) را بخوانیم؟
این کتاب با روایت یک معمای جنایی در دل یک جامعهی سنتی، تصویری زنده و چندوجهی از مناسبات خانوادگی، طایفهای و اجتماعی ارائه میدهد. پرداختن به موضوعاتی چون مردسالاری، نقش زنان، مهاجرت، شایعهپراکنی و تأثیر رسانهها، آن را از یک داستان صرفاً جنایی فراتر میبرد. شخصیتپردازی دقیق، فضاسازی ملموس و استفاده از زبان محلی و جزئیات فرهنگی، تجربهای متفاوت از رمانهای معاصر ایرانی را رقم زده است. خواننده با دنبالکردن روند دادگاه، بازجوییها و کشمکشهای درونی شخصیتها، با لایههای پنهان حقیقت و قضاوتهای شتابزده روبهرو میشود. این اثر برای کسانی که به داستانهای معمایی با زمینههای اجتماعی و روانشناختی علاقه دارند، جذابیت ویژهای دارد.
خواندن این کتاب را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
خواندن این کتاب به علاقهمندان رمانهای معمایی و اجتماعی، کسانی که دغدغهی مسائل خانوادگی، نقش زنان، مهاجرت، مردسالاری و تأثیر شایعه و رسانه را دارند، و همچنین دانشجویان و پژوهشگران حوزههای علوم اجتماعی و حقوق پیشنهاد میشود.
بخشی از کتاب من قاتل زنم نیستم (ایل بانو)
«تنش در تب میسوخت و روحش در خشم؛ خشمی غریب از عمق نهادش جوشیده و هرآن ممکن بود فوران کند. مادرزنش بهش گفته بود: «آدمکُش!» جلوی همه؛ غریب و آشنا، همسایه و همکار. جلوی مادرش نه گذاشت و نه برداشت، بهش توپید: «خون دخترم گردنته، قاتل!» و داغ نهاده بود روی دل پیرزن. لب پایین را به نیش کشید و انگشتهاش را که آشکارا میلرزید به مشت گرفت. با ننگی رو پیشانی، زور میزد ترس چوبهی دار را توی چنگش مچاله کند. حلقهی طناب را دور گردنش حس میکرد و هِی دستش بیهوا میآمد تا زیر چانه، مبادا گره کورتر شود. گردنش مورمور میشد و نفسش در بغض گلوش میشکست. یک قدم واپستر از دربان ایستاد. سرش را از شانهی چپ به عقب چرخاند. نگاه کجکیاش به درب نردهای افتاد که سرباز مو تراشیدهای داشت قفلش میکرد. با سرخوردگی رویش را بهسمت دربان برگرداند که داشت با قفلآویز بزرگ ور میرفت. دستهکلید حلقوی شکل، تو مشت عرقآلودش هِی اینور و آنور میشد. با انگشتان کوتاهش کلیدها را یکییکی امتحان کرد. عرق پیشانیاش را با لبهی آستین گرفت. صدای چکّهی قفل تو راهروی تنگ و خفهی زندان پیچید. دربان لنگهی سبزرنگ فلزی را بهسمت داخل هُل داد و نفسزنان هیکل درشتش را کنار کشید. انگشت اشاره را تو هوا بهسمت داخل بند چرخاند. از صبح، همه با ایماواشاره بهش امرونهی میکردند. دلش نمیخواست به امر هرکسی باشد. پاهاش قفل شد و کف دمپاییهای پلاستیکی خاکستریاش چسبید به موزاییکهای زردِ رنگورورفته. دربان که هُلش داد، هرآن ممکن بود از کوره در برود و مشتِ خیس عرقش را بخواباند زیر چشمان وزغیاش.»
حجم
۲۰۳٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۴
تعداد صفحهها
۲۶۰ صفحه
حجم
۲۰۳٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۴
تعداد صفحهها
۲۶۰ صفحه