
کتاب جهنم سبز
معرفی کتاب جهنم سبز
کتاب جهنم سبز نوشتهی الهام دهقانی مجموعهای از داستانهای کوتاه فارسی است که توسط انتشارات نامه مهر بهصورت الکترونیکی منتشر شده است. این کتاب با روایتی چندلایه و شخصیتمحور، به زندگی افرادی میپردازد که در فضای یک آسایشگاه روانی یا در حاشیههای زندگی شهری، با زخمها و خاطرات گذشتهی خود دستوپنجه نرم میکنند. جهنم سبز با نگاهی تیزبین و گاه تلخ، تجربههای زنان و مردان آسیبدیده را در بستر روابط خانوادگی، اجتماعی و عاطفی روایت میکند و از خلال جزئیات روزمره، به لایههای عمیقتری از رنج، امید و تلاش برای بقا نفوذ میکند. نسخهی الکترونیکی این اثر را میتوانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.
درباره کتاب جهنم سبز
جهنم سبز اثر الهام دهقانی، مجموعهای از داستانهای کوتاه و بلند است که فضای غالب آن در یک آسایشگاه روانی و محیطهای پیرامونی آن میگذرد. نویسنده با انتخاب شخصیتهایی از میان بیماران، پرستاران، پزشکان و حتی همراهان بیماران، تصویری چندوجهی از زندگی در حاشیه و درون مرزهای سلامت روان ترسیم کرده است. هر داستان با زاویهدیدی متفاوت، به روایت بخشی از زندگی شخصیتها میپردازد؛ گاهی از زبان یک بیمار، گاهی پرستار و گاهی فردی بیرون از آسایشگاه. ساختار کتاب به گونهای است که هر داستان مستقل است اما در عین حال، فضای مشترک و شخصیتهای تکرارشونده، پیوندی میان روایتها ایجاد میکند. جهنم سبز با بهرهگیری از زبان محاورهای و توصیفهای ملموس، به دغدغههای زنان، روابط خانوادگی، خاطرات تلخ و شیرین، و تلاش برای معنا دادن به رنجها میپردازد. الهام دهقانی در این اثر، مرز میان واقعیت و خیال، سلامت و بیماری، واماندگی و امید را بارها جابهجا میکند و مخاطب را به تماشای جهان از دریچهی ذهن شخصیتهایش دعوت کرده است.
خلاصه داستان جهنم سبز
هشدار: این پاراگراف بخشهایی از داستان را فاش میکند! جهنم سبز با داستانهایی آغاز میشود که هرکدام روایتی مستقل اما مرتبط با فضای آسایشگاه روانی دارند. در داستان «او با چشمهای باز میخوابید»، دختری به نام گلشن با ترسها و خاطرات تلخ گذشتهاش درگیر است و میان واقعیت و خیال، تلاش میکند هویت و سلامت خود را حفظ کند. روایتهایی از پرستاران و پزشکان نیز در کتاب دیده میشود؛ برای مثال، در «یک زمستان آواره»، پرستاری با بیماران و خشونتهای ناگهانی آنها مواجه میشود و در عین حال، بار خاطرات و گناهان گذشته را بر دوش میکشد. در داستان «چشمانی به سرخی آتش»، زنی با بحرانهای عاطفی و روابط پیچیدهی خانوادگی و زناشویی روبهروست. او درگیر گذشتهای است که رهایش نمیکند و خاطرات تلخ، همچون بارانی اسیدی، بر زندگیاش میبارد. داستان «زنی که گره میفروخت» به زنی میپردازد که با فروش دستبافتههایش در محوطهی آسایشگاه، تلاش میکند هزینهی درمان همسرش را تأمین کند و در عین حال، با نگاههای قضاوتگر و خاطرات شکستخوردهی زندگیاش روبهرو میشود. در بخشهایی دیگر، شخصیتهایی مانند پیرمردی که با پرندگان آسایشگاه دوست است یا زنی که با فراموشی و پیری دستوپنجه نرم میکند، به تصویر کشیده میشوند. هر داستان، تکهای از پازل بزرگتر رنج و امید را نشان میدهد؛ جایی که گذشته، همچون جهنمی سبز، سایه بر زندگی شخصیتها انداخته و آنها را به جستوجوی معنا و رهایی واداشته است.
چرا باید کتاب جهنم سبز را بخوانیم؟
جهنم سبز با روایتهایی صادقانه و بیپرده، به سراغ موضوعاتی میرود که کمتر در ادبیات داستانی فارسی به این شکل به آنها پرداخته شده است؛ از تجربهی زیستهی بیماران روانی و پرستاران گرفته تا روابط خانوادگی پرتنش و زخمهای عمیق گذشته. این کتاب با زبان تصویری و جزئینگر، فضای آسایشگاه و زندگی شخصیتهایش را ملموس و باورپذیر ساخته است. هر داستان، فرصتی برای همدلی با افرادی است که در حاشیهی جامعه زندگی میکنند و با چالشهای روانی، اجتماعی و عاطفی دستوپنجه نرم میزنند. جهنم سبز نهتنها به آسیبها و رنجها میپردازد، بلکه لحظاتی از امید، شوخطبعی و تلاش برای ادامهدادن را نیز به تصویر میکشد. این کتاب برای کسانی که به روایتهای انسانی و چندلایه علاقه دارند، تجربهای متفاوت و تأملبرانگیز فراهم میکند.
خواندن این کتاب را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
خواندن جهنم سبز به علاقهمندان داستانهای کوتاه اجتماعی، کسانی که دغدغهی سلامت روان، روابط خانوادگی پیچیده یا تجربهی زیستهی زنان را دارند، و همچنین دانشجویان و فعالان حوزهی روانشناسی و مددکاری اجتماعی پیشنهاد میشود. این کتاب برای افرادی که به دنبال روایتهایی واقعگرایانه و چندوجهی از زندگی در حاشیه هستند، مناسب است.
بخشی از کتاب جهنم سبز
«من به هیچکس نمیگم که دوباره دارم با چشمای باز خواب میبینم» تو هم به کسی نگو! اگه بگی حسودیشون ميشه. این دیوونههای اینجا عادت دارن به همهچيزت حسودی کنن. نمیفهمن که تو با بقیه فرق داری. اگه میفهمیدن، اینقدر قرص به این شکم وآموندت نمیبستن که بهزور هم شده پلکهات رو به هم بدوزن و مثل حالا تاریکی دورتادورت رو بگیره. من از تاریکی میترسم از لکهی چرب و پررنگ غذا روی دامن سفیدم میترسم. از صدای جیزجیز قاشق داغ پشت دستهای کوچولوم خیلی میترسم. حتی از مزهی تلخ وایتکسی که سهماه پیش دادی دستم و توی گوشم گفتی از هیچی نترسم و قلپقلپ سر بکشم هم میترسم و رعشه میگیرم. من به هیچ کس نگفتم آون لیوان رو تو دادی دستم تو هم به کسی نگو! هنوزم طعم داغ و چندشش توی دهنمه. مثل خوردن یهلیوان بزرگ آشک شور بود. من هیچوقت گریه نمیکنم. اگه گریه کنم مامان نعره میزنه: گلشن! خفه میشی یا بیام خفت کنم؟»
حجم
۹۵۲٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۴
تعداد صفحهها
۱۱۱ صفحه
حجم
۹۵۲٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۴
تعداد صفحهها
۱۱۱ صفحه