
کتاب پیانیست نابینا
معرفی کتاب پیانیست نابینا
کتاب الکترونیکی «پیانیست نابینا» نوشتهٔ «میشل هالبرستد» و با ترجمهٔ «علی ستارزاده» توسط نشر کتاب مرو منتشر شده است. این اثر در دستهٔ ادبیات داستانی قرار میگیرد و روایتی از زندگی و رنجهای یک دختر نابینا و نوازندهٔ پیانو را در قرن هجدهم اتریش روایت میکند. داستان با نگاهی به زندگی واقعی «ماریا ترزیا فون پارادیس»، نوازندهٔ نابینای پیانو، و ارتباط او با پزشک مشهور «فرانز آنتون مسمر» شکل میگیرد. نسخهی الکترونیکی این اثر را میتوانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.
درباره کتاب پیانیست نابینا
«پیانیست نابینا» اثری داستانی است که با الهام از زندگی واقعی «ماریا ترزیا فون پارادیس»، نوازندهٔ نابینای اتریشی، نوشته شده است. «میشل هالبرستد» در این رمان، فضای وین قرن هجدهم را با جزئیات دقیق و فضاسازی ملموس به تصویر کشیده و روابط میان شخصیتها را در بستر تاریخی و اجتماعی آن دوران بررسی کرده است. کتاب با تمرکز بر زندگی ماریا، چالشهای نابینایی، روابط خانوادگی، و تلاشهای پزشکی برای درمان او، به موضوعاتی چون هویت، استقلال، و نقش زنان در جامعهٔ آن عصر میپردازد. روایت داستان با ورود شخصیت «فرانز آنتون مسمر»، پزشک و نظریهپرداز مشهور، رنگ و بویی تازه میگیرد و به بررسی مرز میان علم و شبهعلم، امید و ناامیدی، و تأثیرات روانی درمانهای پزشکی میپردازد. ساختار کتاب بهصورت روایی و خطی است و با توصیفهای دقیق از احساسات و دنیای درونی شخصیتها، خواننده را به عمق تجربههای ماریا میبرد. این رمان، علاوهبر روایت داستانی پرکشش، تصویری از جامعهٔ هنری و علمی وین و مناسبات قدرت و جنسیت در آن دوران ارائه میدهد.
خلاصه داستان پیانیست نابینا
هشدار: این پاراگراف بخشهایی از داستان را فاش میکند! داستان «پیانیست نابینا» با روایت زندگی «ماریا ترزیا فون پارادیس»، دختر جوان و نابینایی که در خانوادهای مرفه در وین زندگی میکند، آغاز میشود. ماریا از کودکی بینایی خود را از دست داده و این اتفاق نهتنها زندگی شخصی او، بلکه روابط خانوادگی و اجتماعیاش را بهشدت تحتتأثیر قرار داده است. او با وجود نابینایی، استعداد شگفتانگیزی در نوازندگی پیانو دارد و موسیقی برایش پناهگاهی از تنهایی و رنجهایش است. ماریا با حساسیتهای ویژهای که به صداها و لمس اشیا دارد، دنیای اطرافش را بهگونهای متفاوت تجربه میکند. خانوادهاش، بهویژه پدرش، برای درمان نابینایی او تلاشهای بسیاری میکنند و انواع پزشکان و درمانگران را به خانه میآورند. این درمانها اغلب بینتیجه و گاه آزاردهندهاند و ماریا را بیش از پیش از خود و دیگران دور میکنند. ورود «فرانز آنتون مسمر»، پزشک و نظریهپرداز معروف، نقطهٔ عطفی در داستان است. مسمر با روشهای خاص خود و باور به تأثیر انرژیهای نامرئی و درمانهای غیرمتعارف، سعی میکند ماریا را درمان کند. رابطهٔ میان ماریا و مسمر، از مرزهای درمان پزشکی فراتر میرود و به پیوندی عاطفی و پیچیده بدل میشود. ماریا در خانهٔ مسمر، برای نخستین بار طعم استقلال و آزادی را میچشد و با احساسات متناقضی نسبت به خود، خانواده و درمانگرش روبهرو میشود. در طول داستان، ماریا با بحران هویت، ترس از دستدادن خاطرات و تردید نسبت به آینده دستوپنجه نرم میکند. او میان میل به بهبود و ترس از تغییر، و میان وابستگی به خانواده و نیاز به استقلال، سرگردان است. روایت کتاب، با تمرکز بر تجربههای حسی ماریا و رابطهٔ او با موسیقی، تصویری عمیق از دنیای درونی یک نابینا و چالشهایش ارائه میدهد، بیآنکه پایان داستان را بهطور کامل افشا کند.
چرا باید کتاب پیانیست نابینا را بخوانیم؟
این کتاب با پرداختن به زندگی یک زن نابینا و هنرمند در بستر تاریخی و اجتماعی وین قرن هجدهم، فرصتی برای درک عمیقتر از تجربههای انسانی، محدودیتها و توانمندیها فراهم میکند. روایت داستان از زاویهٔ دید ماریا، خواننده را با دنیای حسی و ذهنی او آشنا میکند و نشان میدهد چگونه موسیقی و هنر میتواند به ابزاری برای مقاومت و معنا بخشیدن به زندگی بدل شود. همچنین، کتاب به موضوعاتی چون استقلال زنان، نقش خانواده، و مرز میان علم و شبهعلم میپردازد و با شخصیتپردازی دقیق و فضاسازی تاریخی، تجربهای متفاوت از رمانهای تاریخی و روانشناختی ارائه میدهد.
خواندن این کتاب را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
مطالعهٔ این کتاب برای علاقهمندان به رمانهای تاریخی، داستانهای الهامگرفته از واقعیت، و کسانی که دغدغهٔ موضوعات مربوط به معلولیت، هویت فردی و نقش زنان در جامعه را دارند، مناسب است. همچنین، دوستداران موسیقی و هنر و کسانی که به روایتهای روانشناختی و اجتماعی علاقهمندند، میتوانند از خواندن این اثر لذت ببرند.
بخشی از کتاب پیانیست نابینا
«صداها را جوری تشخیص میدهد که هیچ گوش دیگری قادر به شنیدنشان نیست. وقتی باد از غرب میوزد صدای لرزش شیشهٔ پنجرهٔ گلخانه را میشنود یا وقتی گربهاش لیسیدنش را تشخیص میدهد. او هرگز کلید بِمّل یا دیز را اشتباه نزد یا کبوتر را با باز اشتباه نگرفت. چیزی که گوش او را تیز میکرد نکات ظریفی مانند طنین صداها و نوع احساسات بود. بهراحتی میتوانست فرق هشدار با ترس، نسیم با تندباد، تواضع با خلوص و آلگرو با آلگرتو را تشخیص دهد. از ترس و صدا احساس لرزش میکرد و اندامش نامحسوس میلرزید. امیدوار بود دختری زیبا باشد؛ اما مطمئن نبود. از رفتار دیگران و ترحمهای آنها که چنین فهمیده بود. چطور میتوانست حرفهایشان را باور کند؟ پشت پلکهایش، خودش را دختری جوان و معمولی که کنار ساز نشسته است تصور میکرد. این خیالپردازی حتی میتوانست به اثر نقاشی زیبایی تبدیل شود؛ دختری جوان پشت پیانو؛ اما از نظر او شخصیت این اثر چشمنواز باید خیلی زیبا میبود. حتی روزی با نگرانی از خدمتکارشان نینا سوال کرد: «ممکنه به من بگی چقدر زیبا هستم؟» پدرش که فال گوش ایستاده بوده بهسرعت وارد اتاق شد. دستهای دخترش را گرفت، دور کمر خدمتکار و سپس دور خود حلقه زد و بهآرامی گفت: «کیت، تو عالی هستی دخترم.» دختر موجی از گرما و غرور وصفناپذیری در وجودش احساس کرد.»
حجم
۵۳۷٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۵۸ صفحه
حجم
۵۳۷٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۵۸ صفحه