
کتاب رویای دوباره بودن
معرفی کتاب رویای دوباره بودن
کتاب الکترونیکی «رویای دوبارهبودن» نوشتهٔ «زهره مالکی» و بهکوشش نشر حدیث قلم منتشر شده است. این مجموعه داستان کوتاه، روایتهایی از زندگی شخصیتهای مختلف را در قالب داستانهایی با مضامین اجتماعی، خانوادگی و عاطفی پیش روی خواننده قرار میدهد. «رویای دوبارهبودن» با نگاهی به دغدغههای روزمره، روابط انسانی و چالشهای فردی، تلاش میکند تصویری ملموس از فرازونشیبهای زندگی معاصر ارائه دهد. نسخهی الکترونیکی این اثر را میتوانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.
درباره کتاب رویای دوباره بودن
«رویای دوبارهبودن» مجموعهای از داستانهای کوتاه فارسی است که در قالب ناداستان و داستانهای اجتماعی نوشته شدهاند. این کتاب با بهرهگیری از روایتهای متنوع، به زندگی شخصیتهایی میپردازد که هرکدام با مسائل و چالشهای خاص خود روبهرو هستند. داستانها در بستر زمان و مکانهای مختلف شکل گرفتهاند و دغدغههایی چون خانواده، عشق، مهاجرت، جنگ، هویت و انتخاب را به تصویر میکشند. نویسنده با انتخاب قالب داستان کوتاه، فرصت پرداختن به زوایای مختلف زندگی را فراهم کرده است و هر داستان، دنیایی مستقل با شخصیتها و فضای خاص خود دارد. ساختار کتاب بهگونهای است که هر داستان، روایتی مستقل است و درعینحال، درونمایههایی مشترک مانند امید، تلاش برای تغییر سرنوشت و جستوجوی معنای زندگی را دنبال میکند. «زهره مالکی» در این مجموعه، با نگاهی انسانی و واقعگرا، به روایت تجربههای زیسته و احساسات شخصیتهایش پرداخته است.
خلاصه داستان رویای دوباره بودن
هشدار: این پاراگراف بخشهایی از داستان را فاش میکند! داستانهای «رویای دوبارهبودن» با روایت زندگی شخصیتهایی آغاز میشود که هرکدام درگیر دغدغهها و آرزوهای خود هستند. در یکی از داستانها، کودکی با شوق دوچرخهسواری و حسرت تبعیض میان فرزندان خانواده، تلاش میکند با پسانداز و کمک مادرش، دوچرخهٔ قدیمی پدر را تعمیر کند و از این راه به استقلال و شادی دست یابد. این روایت، تصویری از امید و تلاش کودکانه برای غلبه بر محدودیتها را نشان میدهد. در داستانی دیگر، دوستی و رفاقت میان دو نوجوان، بهانهای میشود برای پرداختن به موضوع آموزش، فقر، و نقش خانواده در شکلگیری آیندهٔ فرزندان. روایتهایی از عشقهای نوجوانانه، دغدغههای تحصیلی و تلاش برای اثبات خود در برابر والدین، در لایههای مختلف داستانها دیده میشود. بخشهایی از کتاب به زندگی شخصیتهایی میپردازد که با مهاجرت، جدایی، یا از دستدادن عزیزان روبهرو شدهاند. برای مثال، زنی ارمنی که پس از ازدواج با مردی ایرانی، با چالشهای فرهنگی و خانوادگی مواجه میشود و در نهایت، پس از فوت مادر و جدایی از همسر، به جستوجوی هویت و معنای زندگی خود میپردازد. این روایتها، بهویژه بر انتخابهای دشوار، فداکاری و پیامدهای تصمیمات فردی تأکید دارند. در داستانی دیگر، معلمی که درگیر عشق به خواهر یکی از شاگردانش میشود، با موانع خانوادگی و اجتماعی روبهروست. روایت اسارت در جنگ و تجربهٔ اردوگاه، بهانهای برای بازاندیشی در ارزشهای زندگی و معنای آزادی میشود. داستانها با نگاهی به روابط خانوادگی، سنتها و تأثیر آنها بر سرنوشت شخصیتها، بهتدریج به سوی امید و امکان دوبارهساختن زندگی حرکت میکنند. در مجموع، کتاب با روایتهایی از عشق، دوستی، فداکاری، مهاجرت، جنگ و جستوجوی هویت، تصویری چندلایه از زندگی معاصر ایرانی ارائه میدهد و نشان میدهد که حتی در سختترین شرایط، رؤیای دوبارهبودن و شروعی تازه، همواره ممکن است.
چرا باید کتاب رویای دوباره بودن را بخوانیم؟
این کتاب با روایت داستانهایی از زندگی روزمره و دغدغههای ملموس شخصیتها، فرصتی برای همذاتپنداری و بازاندیشی در تجربههای انسانی فراهم میکند. «رویای دوبارهبودن» با پرداختن به موضوعاتی چون خانواده، عشق، مهاجرت، جنگ و هویت، مخاطب را به تأمل دربارهٔ انتخابها و پیامدهای آنها دعوت میکند. تنوع داستانها و شخصیتها، امکان مواجهه با دیدگاهها و سرگذشتهای متفاوت را فراهم آورده است. خواندن این مجموعه، بهویژه برای کسانی که به روایتهای اجتماعی و انسانی علاقه دارند، میتواند الهامبخش باشد و نگاه تازهای به فرازونشیبهای زندگی ارائه دهد.
خواندن این کتاب را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
مطالعهٔ این کتاب به علاقهمندان داستان کوتاه فارسی، دوستداران روایتهای اجتماعی و کسانی که دغدغههایی مانند خانواده، مهاجرت، هویت و روابط انسانی دارند پیشنهاد میشود. همچنین برای نوجوانان و جوانانی که به دنبال بازتاب تجربههای زیسته و مسائل روزمره در قالب داستان هستند، مناسب است.
بخشی از کتاب رویای دوباره بودن
«بعدازظهر یک روز تابستانی که حوصلهام از توی خانه نشستن سر رفته بود، مثل همیشه رفتم تا با دوستم محمدجواد بازی کنم. مادر همانطور که پشت دار قالی ابریشمی نشسته بود، صدایم زد: «کجا سر ظهری؟!» میرم خونه محمدجواد. تو کوچه نمیمونم. پس یادت باشه موقع برگشتن نون هم بخری. از خانه زدم بیرون و بهطرف خانهٔ محمدجواد بهراه افتادم. پدرش را دیدم که با یک دوچرخهٔ نو دارد وارد خانه میشود، گل از گلم شکفت: دوچرخهبازی. آخجون! سلام کردم و بههمراه عباسآقا وارد حیاط خانهشان شدم. عباسآقا مرد خوبی بود و بهخصوص با من که پدرم را از دست داده بودم، رفتار خوبی داشت. عباسآقا دوچرخه را به دیوار حیاط که با سنگ مرمر سفید پوشیده شده بود تکیه داد و مسعود را صدا زد. مسعود و محمدجواد باهم بهسمت تراس آمدند و سلام کردند. عباسآقا دوچرخه را به مسعود داد و در برابر چشمان من که از تعجب گرد شده بودند، سفارش کرد: «حق نداری این دوچرخه رو به محمدجواد بدی، فهمیدی؟!» باورم نمیشد! بااینکه محمدجواد از مسعود بزرگتر بود، فقط برای برادر کوچکترش دوچرخه خریده بود. این تبعیض علنی چه دلیلی میتوانست داشته باشد؟! بهنظرم عجیب میآمد! اصلاً هیچچیز آنها شبیه هم نبود: محمدجواد برعکس برادرش که چشمانی سیاه و هیکل میاناندام و موهای خط مشکی داشت، لاغراندام بود با موهایی فر و...»
حجم
۵۵۲٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۴
تعداد صفحهها
۹۲ صفحه
حجم
۵۵۲٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۴
تعداد صفحهها
۹۲ صفحه