
کتاب آیا همه چیز در سرتان هست؟
معرفی کتاب آیا همه چیز در سرتان هست؟
کتاب الکترونیکی «آیا همه چیز در سرتان هست؟: داستانهای واقعی دربارهٔ بیماریهای خیالی» نوشتهٔ سوزان اسالیوان و با ترجمهٔ مرتضی قربانی، معصومه مرتضوی، مرضیه سادات قندی و سعیده سفیدبخت، توسط نشر رشد فرهنگ منتشر شده است. این اثر به بررسی بیماریهای روانتنی و نمونههای واقعی از افرادی میپردازد که با علائم جسمانی بدون علت پزشکی مشخص دستوپنجه نرم میکنند. کتاب در دستهٔ ناداستان پزشکی و روانشناسی قرار میگیرد و با روایتهایی از بیماران و تجربههای نویسنده، به مرزهای میان جسم و ذهن میپردازد. نسخهی الکترونیکی این اثر را میتوانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.
درباره کتاب آیا همه چیز در سرتان هست؟
«آیا همه چیز در سرتان هست؟» اثری ناداستانی در حوزهٔ پزشکی و روانشناسی است که با رویکردی روایی و مستند، به بررسی بیماریهای روانتنی و اختلالات سایکوسوماتیک میپردازد. سوزان اسالیوان، نویسندهٔ کتاب، عصبشناسی است که سالها تجربهٔ بالینی خود را در قالب داستانهای واقعی بیماران به اشتراک گذاشته است. ساختار کتاب بر پایهٔ روایتهای شخصی بیماران و تجربههای نویسنده شکل گرفته و هر فصل به ماجرای یک بیمار اختصاص دارد. این روایتها، علاوهبر بیان علائم و روند درمان، به چالشهای تشخیصی و برخوردهای اجتماعی و پزشکی با این بیماران میپردازد. کتاب در قالب ناداستان و با تمرکز بر نمونهپژوهی، مرزهای میان بیماری جسمی و روانی را به چالش میکشد و به مخاطب نشان میدهد که چگونه ذهن و بدن در تعامل با یکدیگر میتوانند علائمی پیچیده و گاه گمراهکننده ایجاد کنند. این اثر نهتنها برای علاقهمندان به پزشکی و روانشناسی، بلکه برای هر کسی که با مفهوم بیماری و سلامت درگیر است، تصویری تازه و ملموس از تجربهٔ بیماران روانتنی ارائه میدهد.
خلاصه داستان آیا همه چیز در سرتان هست؟
کتاب «آیا همه چیز در سرتان هست؟» با روایتهایی از بیماران واقعی آغاز میشود که با علائم جسمانی شدید و ناتوانکننده به پزشکان مراجعه میکنند، اما هیچ علت پزشکی مشخصی برای مشکلات آنها یافت نمیشود. نویسنده، که خود عصبشناس است، تجربههای شخصیاش را از مواجهه با این بیماران شرح میدهد و نشان میدهد که چگونه بسیاری از علائم جسمانی میتوانند ریشه در مشکلات روانی و هیجانی داشته باشند. در بخشهای ابتدایی، اسالیوان به نمونههایی مانند اشک ریختن، سرخ شدن و حتی غش کردن در واکنش به هیجانات اشاره میکند و توضیح میدهد که این واکنشها چگونه میتوانند از حالت طبیعی به اختلالات ناتوانکننده تبدیل شوند. او مفهوم بیماریهای روانتنی را شرح میدهد؛ شرایطی که در آن فرد از علائم جسمانی رنج میبرد، اما هیچ نشانهٔ فیزیکی یا آزمایشگاهی برای توجیه آنها وجود ندارد. این اختلالات میتوانند به شکل درد، خستگی، فلج، تشنج و دیگر علائم ظاهر شوند و زندگی فرد را بهشدت تحتتأثیر قرار دهند. کتاب با روایت داستانهایی مانند ماجرای «پائولین» که سالها با درد، ضعف و ناتوانی جسمی دستوپنجه نرم میکند، اما هیچ تشخیص پزشکی قطعی برای او وجود ندارد، به پیچیدگیهای تشخیص و درمان این بیماران میپردازد. نویسنده تأکید میکند که بسیاری از بیماران روانتنی در مرز میان پزشکی و روانپزشکی سرگردان میمانند و اغلب با قضاوت و بیتوجهی مواجه میشوند. در نهایت، کتاب بر اهمیت درک و پذیرش این اختلالات، هم از سوی پزشکان و هم بیماران، تأکید دارد و نشان میدهد که چگونه ذهن میتواند بر بدن تأثیر بگذارد و حتی ناتوانیهای واقعی ایجاد کند.
چرا باید کتاب آیا همه چیز در سرتان هست؟ را بخوانیم؟
این کتاب با روایت داستانهای واقعی و ملموس، به یکی از چالشبرانگیزترین موضوعات پزشکی و روانشناسی یعنی بیماریهای روانتنی میپردازد. خواندن این اثر فرصتی فراهم میکند تا با تجربههای بیماران و پزشکان در مواجهه با علائم جسمانی بدون علت مشخص آشنا شویم و درک عمیقتری از ارتباط ذهن و بدن به دست آوریم. «آیا همه چیز در سرتان هست؟» نهتنها به پیچیدگیهای تشخیص و درمان این اختلالات میپردازد، بلکه به تأثیرات اجتماعی، روانی و شخصی آنها نیز توجه دارد. این کتاب میتواند دیدگاه تازهای دربارهٔ سلامت، بیماری و نقش هیجانات در زندگی روزمره ارائه دهد و به مخاطب کمک کند تا با همدلی بیشتری به تجربههای دیگران نگاه کند.
خواندن این کتاب را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
این کتاب برای علاقهمندان به پزشکی، روانشناسی، مشاوره و علوم اعصاب مناسب است. همچنین افرادی که با مشکلات جسمانی بدون علت مشخص روبهرو هستند یا در خانواده و اطرافیان خود چنین تجربههایی دارند، میتوانند از مطالعهٔ آن بهرهمند شوند. دانشجویان رشتههای پزشکی و روانشناسی و کسانی که به دنبال درک بهتر از تعامل ذهن و بدن هستند، مخاطبان اصلی این اثر بهشمار میآیند.
بخشی از کتاب آیا همه چیز در سرتان هست؟
«در سال ۱۹۹۱ دکتر شدم. برای تازه دکترها بزرگترین دوراهی انتخاب تخصص است. بعضی قسمتهای این تصمیم آسان است. تو یا میخواهی مردم را جراحی کنی یا نمیخواهی. یا میتوانی در یک موقعیت اورژانسی واکنش نشان دهی یا نمیتوانی. بعضیها میخواهند دانشمندی شوند که در آزمایشگاه کار میکند. عدهای دیگر ترجیح میدهند که با بیماران وقت بگذرانند. پزشکی برای هر کدام از این تصمیمها جا دارد. تو میدانی که میخواهی جراح شوی، اما کدام بخش بدن را میخواهی عمل کنی؟ آیا به قلب علاقمندی که یک بار نتپیدن آن را به مخاطره میاندازد؟ یا دوست داری که فراز و نشیبهای مبارزه با سرطان را تجربه کنی؟ با وجود همه این گزینهها، من از اول آموزشم میدانستم که چه تصمیمی دارم. من میخواستم که یک عصبشناس شوم. وقتی که این تصمیم را گرفتم فکر کردم میدانم چیست و مرا به کجا میبرد. من میخواستم از افرادی تقلید کنم که به من علم یاد داده بودند، افرادی که منبع الهام من بودند. من از کارآگاهبازی در این شغل لذت میبردم. کشف اینکه سیستم عصبی چگونه پیامها را رد و بدل میکند و دانستن اینکه چطور همه چیز ممکن است بد کار کند. مردی را تصور کنید که پای راستش را نمیتواند تکان دهد و پای چپش حس ندارد- ضایعه کجاست؟ بیماری چیست؟ یا زنی که علیرغم اینکه حالش خوب است، نمیتواند بنویسد و نمیتواند انگشتان خود را شناسایی کند. از او بپرسید انگشت اشارهاش کدام است، او گیج میشود. آسیب کدام قسمت مغز باعث این مورد میشود؟ بیماریهای عصبی به شیوههای عجیب و بینظیری فلجهای کوتاهمدت عجیبی وجود دارد که بعد از خوردن غذاهای نمکی ظاهر میشود.»
حجم
۱٫۷ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۲۴ صفحه
حجم
۱٫۷ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۲۴ صفحه