
کتاب گردن کوتاه
معرفی کتاب گردن کوتاه
کتاب الکترونیکی «گردنکوتاه» نوشتهٔ حسنا سادات حسینی و با تصویرگری فاطمه سادات احمدنیری، توسط نشر حامیان منتشر شده است. این کتاب داستانی کودکانه است که با زبانی ساده و تصاویری رنگی، ماجرای زرافهای متفاوت را روایت میکند. ویراستاری این اثر را مریم سادات ذکریاتی برعهده داشته است. «گردنکوتاه» برای گروه سنی کودک (۵ سال به بالا) مناسب است و به موضوعاتی چون تفاوت، امید و پذیرش خود میپردازد. نسخهی الکترونیکی این اثر را میتوانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.
درباره کتاب گردن کوتاه
«گردنکوتاه» اثری داستانی در قالب کتاب کودک است که با محوریت حیوانات جنگل، به دغدغههای کودکان دربارهٔ تفاوتها و پذیرش خود میپردازد. داستان در جنگل خیالی اقاقیا رخ میدهد و شخصیت اصلی آن زرافهای کوچک است که برخلاف دیگر زرافهها، گردن بلندی ندارد. این کتاب با روایت ماجراهای روزمره و چالشهای گردنکوتاه، به موضوعاتی مانند امید، اعتماد به نفس و مواجهه با قضاوت دیگران اشاره دارد. ساختار کتاب بهگونهای است که با استفاده از دیالوگهای ساده و توصیفهای تصویری، کودکان را با احساسات و نگرانیهای شخصیت اصلی همراه میکند. تصویرگری رنگی و فضای فانتزی داستان، جذابیت بیشتری برای مخاطبان کودک ایجاد کرده است. نویسنده در این اثر تلاش کرده است تا از طریق قصهگویی، پیامهایی دربارهٔ پذیرش تفاوتها و اهمیت صبر و امید را منتقل کند. «گردنکوتاه» نمونهای از داستانهای حیوانات است که در آن، حیوانات بهعنوان نمادهایی برای بیان مسائل انسانی به کار رفتهاند.
خلاصه کتاب گردن کوتاه
هشدار: این پاراگراف بخشهایی از داستان را فاش میکند! داستان «گردنکوتاه» با تولد یک زرافهٔ کوچک در جنگل اقاقیا آغاز میشود؛ زرافهای که برخلاف انتظار خانواده و دیگر زرافهها، گردنش رشد نمیکند و حتی کوتاهتر از معمول باقی میماند. این تفاوت باعث نگرانی خانواده و کنجکاوی دیگر حیوانات جنگل میشود. پدر و مادر گردنکوتاه تصمیم میگیرند او را نزد دارکوب دانا ببرند تا راهحلی برای مشکلش پیدا کنند. دارکوب به آنها گل آرزو میدهد و توصیه میکند هر روز یک برگ از آن را بخورد تا مشکلش حل شود، اما زمان مشخصی برای نتیجه دادن این راهحل تعیین نمیکند. گردنکوتاه با امید بهبودی، روزها را سپری میکند، اما حرفهای پروانهٔ بالسفید دربارهٔ بیفایده بودن توصیههای دارکوب، او را دچار تردید و ناامیدی میکند. این تردیدها باعث میشود گردنکوتاه نسبت به دارکوب عصبی شود و حتی به او پرخاش کند. خانوادهٔ گردنکوتاه نگران واکنش شاه جنگل به این رفتار میشوند و تصمیم میگیرند برای مدتی به جنگل سرو بروند. در این میان، گردنکوتاه با احساس گناه و نگرانی از ناراحتی والدینش، تصمیم میگیرد نزد دارکوب برود و از او معذرتخواهی کند. داستان با تأکید بر اهمیت صبر، امید و پذیرش تفاوتها پیش میرود و مخاطب را با احساسات و فرازونشیبهای شخصیت اصلی همراه میکند، بیآنکه پایان ماجرا را بهطور کامل افشا کند.
چرا باید کتاب گردن کوتاه را بخوانیم؟
این کتاب با روایت داستانی ساده و ملموس، به کودکان کمک میکند تا با مفهوم تفاوت و پذیرش خود آشنا شوند. «گردنکوتاه» به موضوعاتی مانند امید، صبر و مواجهه با قضاوت دیگران میپردازد و از طریق شخصیتهای حیوانی، موقعیتهایی را به تصویر میکشد که برای کودکان قابل درک و همذاتپنداری است. تصویرگری رنگی و فضای فانتزی داستان، جذابیت بیشتری برای مخاطبان کودک ایجاد کرده و آنها را به دنبالکردن ماجراهای گردنکوتاه ترغیب میکند. این کتاب میتواند بهعنوان ابزاری برای گفتوگو دربارهٔ احساسات، تفاوتها و راههای مقابله با مشکلات در جمع خانواده یا کلاس درس مورد استفاده قرار گیرد.
خواندن این کتاب را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
مطالعهٔ «گردنکوتاه» برای کودکان ۵ سال به بالا که با دغدغههایی مانند تفاوت با دیگران، اعتماد به نفس یا نگرانی از قضاوت همسالان روبهرو هستند، مناسب است. همچنین والدین، مربیان و آموزگاران میتوانند از این کتاب برای آموزش مفاهیم پذیرش خود و امیدواری به کودکان بهره ببرند.
بخشی از کتاب گردن کوتاه
«یکی بود یکی نبود. در سرزمین آرزوهاء جنگلی بود به نام اقاقیا که در آن زرافههای زیادی زندگی میکردند. در بين اين زرافههاء یک خانواده بود به نامهای خال قهوهای و گوش قشنگ که قرار بود به زودی بچه زرافه آنها به دنیا بياید. روزها از پی هم سپری شدند تا در یک روز بسیار قشنگ که به روز آرزوهای اقاقیها شهرت داشت؛ بلاخره زرافه کوچولو به دنیا آمد. همه خوشحال بودند و به خالقهوهای و گوشقشنگ تبریک میگفتند. چون بعد از سالها در جنگل اقاقیاء زرافهای به دنیا آمده بود. زرافه کوچولو روز به روز بزرگ میشد و در جنگل با پروانهها و پرندگان بازی میکرد. او کم کم بزرگ میشد. ولی گردن او رشد نمیکرد و روز به روز به جای اینکه گردنش درازتر شود. کوتاهتر میشد و برای همه زرافهها جای سوّال بود. تا اينکه مادر و پدرش تصمیم گرفتند او را پیش دار کوب دانا ببرند. وقتی گردنکوتاه این موضوع را فهمید. روحیهاش را از دست داد و پیش زرافه نر بزرگ رفت که رییس قبیله تاور بود و او به گردنکوتاه گفت: باید پیش دارکوب دانا بروی. چاره مشکل تو دست اوست.»
حجم
۲٫۸ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۴
تعداد صفحهها
۲۰ صفحه
حجم
۲٫۸ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۴
تعداد صفحهها
۲۰ صفحه