تا ۷۰٪ تخفیف رؤیایی در کمپین تابستانی طاقچه! 🧙🏼🌌

کتاب قصه پیر خارکن
معرفی کتاب قصه پیر خارکن
کتاب الکترونیکی «قصه پیر خارکن» نوشتهٔ مژگان نجفی و مهدی صادقیان، اثری داستانی است که نشر کلیه آن را منتشر کرده است. این کتاب با زبانی ساده و روایتگرانه، یکی از قصههای کهن ایرانی را بازگو میکند و برای گروه سنی کودک و نوجوان مناسب است. داستان، حول محور زندگی پیرمردی فقیر و دخترش میچرخد و با عناصر سنتی و آموزههای اخلاقی، مخاطب را با فرهنگ قصهگویی ایرانی آشنا میکند. نسخهی الکترونیکی این اثر را میتوانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.
درباره کتاب قصه پیر خارکن
«قصه پیر خارکن» از جمله داستانهای عامیانه و فولکلور ایرانی است که با بازآفرینی معاصر، به قالب کتاب الکترونیکی درآمده است. نویسندگان، با الهام از روایتهای شفاهی و سنتی، داستانی را روایت کردهاند که در آن عناصر فقر، امید، نذر و معجزه بههم گره خوردهاند. این کتاب در قالب داستان بلند و با ساختاری خطی، ماجرای پیرمردی را دنبال میکند که با دخترش در روستایی دورافتاده زندگی میکند و با مشکلات معیشتی دستوپنجه نرم میزند. روایت، با توصیفهای ساده و فضاسازی ملموس، مخاطب را به دنیای قصههای مادربزرگها میبرد و ارزشهایی چون صداقت، امیدواری و توکل را در بستر یک ماجرای پر فرازونشیب به تصویر میکشد. این اثر، نهتنها برای سرگرمی، بلکه برای انتقال مفاهیم اخلاقی و فرهنگی به نسل جدید نوشته شده است.
خلاصه کتاب قصه پیر خارکن
هشدار: این پاراگراف بخشهایی از داستان را فاش میکند! داستان با صحنهای آغاز میشود که مادربزرگ، کیسهای نخودچی را روی فرش دستباف میگذارد و برای نوههایش قصهای قدیمی تعریف میکند. قصه دربارهٔ پیرمردی فقیر و دخترش است که در روستایی دورافتاده زندگی میکنند. پیرمرد هر روز به صحرا میرود و خار جمع میکند تا بفروشد، اما درآمد ناچیزی دارد. دخترک که مدتهاست غذای خوشمزهای نخورده، هوس جگر میکند اما از همسایه چیزی نمیگیرد و تنها با گرفتن آتش به خانه بازمیگردد. پیرمرد برای خوشحالکردن دخترش تصمیم میگیرد خار بیشتری جمع کند، اما هر بار خارهایش میسوزد و امیدش نقش بر آب میشود. تا اینکه اسبسواری ناشناس مقداری ریگ به او میدهد که شب هنگام در خانه به جواهر تبدیل میشوند. پیرمرد با فروش جواهرات، زندگیاش دگرگون میشود و نذر میکند هر ماه سه سکه نخود مشکلگشا بخرد و به مردم بدهد. اما پس از مدتی، دختر پیرخارکن نذر را فراموش میکند و به اتهام دزدی گردنبند دختر پادشاه به زندان میافتد. پیرمرد نیز برای نجات دخترش گرفتار میشود. در نهایت، با دعا و توسل و تقسیم نخودها، بیگناهی دختر آشکار میشود و خانوادهٔ پیرخارکن به عزت و احترام میرسند. داستان با ازدواج دختر پیرخارکن و پسر پادشاه و مشاورشدن پیرمرد دربار به پایان میرسد، درحالیکه پیام توکل، نذر و امید در سراسر روایت جاری است.
چرا باید کتاب قصه پیر خارکن را بخوانیم؟
این کتاب با بازآفرینی یکی از قصههای کهن ایرانی، مخاطب را به دنیای افسانهها و ارزشهای سنتی میبرد. روایت ساده و صمیمی، همراه با عناصر جادویی و آموزههای اخلاقی، فرصتی فراهم میکند تا کودکان و نوجوانان با فرهنگ قصهگویی ایرانی و اهمیت نذر، امید و توکل آشنا شوند. «قصه پیر خارکن» نهتنها سرگرمکننده است، بلکه بستری برای گفتوگو دربارهٔ مفاهیم انسانی و اجتماعی در خانواده و مدرسه ایجاد میکند. این اثر، با داستانی پرکشش و شخصیتهایی ملموس، میتواند الهامبخش نسل جدید برای مواجهه با مشکلات و حفظ امید باشد.
خواندن این کتاب را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
مطالعهٔ این کتاب برای کودکان و نوجوانانی که به قصههای عامیانه و افسانههای ایرانی علاقه دارند، مناسب است. همچنین والدین و مربیانی که بهدنبال داستانهایی با پیامهای اخلاقی و فرهنگی برای آموزش غیرمستقیم ارزشها هستند، میتوانند از این اثر بهره ببرند. «قصه پیر خارکن» برای کسانی که دوست دارند با ادبیات شفاهی و سنتی ایران آشنا شوند، انتخابی مناسب است.
بخشی از کتاب قصه پیر خارکن
«مادربزرگ کيسه پر از نخودچی را روی فرش دستباف قدیمیاش گذاشته بود. میخواست برای نوههایش قصهای قدیمی بگوید؛ قصهای که از مادرش بادگرفته بود و مادرش از گذشتگان شنیده بود؛ قصهای قدیمی که هربار ربابه خانم میخواست نخود مشکلگشا را میان نوههایش تقسیم کند، آن را تعریف میکرد. یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا هیچ کس نبود. در روزگاران قدیم پیرمرد فقیری به همراه دخترش در یکی از روستاهای دورافتاده زندگی میکردند. پیرمرد به شغل خارکنی مشغول بود. هر روز صبح به صحرا میرفت، خارهای بیابان را میکند، خارها را به شهر میبرد و میفروخت؛ ولی از فروختن آن، مزد خیلی کمی نصیبش میشد. یک روز که پیرمرد به صحرا رفته بود، دخترش در خانه تنها بود. نزدیک ظهر بوی جگر از خانه یکی از همسایهها بلند شد. دختر پیرخارکن که به خاطر فقر، مدت زیادی بود غذای خوشمزهای مثل جگر نخورده بود، دلش آب افتاد. دلش میخواست به خانه همسایه برود و از زن همسایه مقداری از آن غذای خوشمزه بگیرد؛ ولی از این کار خجالت میکشید.»
حجم
۲٫۷ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۲۴ صفحه
حجم
۲٫۷ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۲۴ صفحه