
کتاب شناسنامه ام را نسوزانید
معرفی کتاب شناسنامه ام را نسوزانید
کتاب شناسنامه ام را نسوزانید نوشته زهرا اسماعیلی چراتی توسط نشر آرنا منتشر شده است. این اثر در قالب داستانی بلند، روایتگر فرازونشیبهای زندگی یک دختر جوان در دههی ۶۰ و ۷۰ ایران است که با دغدغههای عاشقانه، اجتماعی و خانوادگی دستوپنجه نرم میکند. داستان با محوریت انتظار و بازگشت یک اسیر جنگی، به مسائل هویت، عشق، سنت و تغییرات اجتماعی میپردازد. نسخهی الکترونیکی این اثر را میتوانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.
درباره کتاب شناسنامه ام را نسوزانید
کتاب شناسنامهام را نسوزانید اثر زهرا اسماعیلی چراتی با نگاهی داستانی و تاحدی خاطرهنگارانه، زندگی دختری به نام صبا را روایت میکند که در بستر تحولات اجتماعی و فرهنگی ایران پس از جنگ، با چالشهای عاطفی و خانوادگی روبهرو است. این کتاب در قالب داستان بلند نوشته شده و با زبانی صمیمانه، به روایت روزمرگیها، دغدغهها و امیدهای نسل جوان آن دوره میپردازد. ساختار کتاب مبتنی بر روایت اولشخص است و خواننده را به فضای خانههای قدیمی، روابط خانوادگی و سنتهای محلی میبرد. زهرا اسماعیلی چراتی با تمرکز بر جزئیات زندگی روزمره، تصویری از جامعهای درحال گذار ارائه داده است؛ جامعهای که در آن سنت و مدرنیته، عشق و وظیفه و امید و ناامیدی در هم تنیدهاند. کتاب شناسنامهام را نسوزانید، نهتنها داستان یک عشق، بلکه روایتی از مقاومت، انتظار و سازگاری با شرایط متغیر اجتماعی است.
خلاصه داستان شناسنامه ام را نسوزانید
هشدار: این پاراگراف بخشهایی از داستان را فاش میکند!
داستان شناسنامهام را نسوزانید با روایت زندگی صبا آغاز میشود؛ دختری جوان که در انتظار بازگشت رضا، اسیر جنگی و دوست دوران نوجوانیاش، روزها را با امید و اضطراب سپری میکند. بازگشت رضا پس از سالها اسارت، نقطهی عطفی در زندگی صبا و خانوادهاش است، اما این بازگشت، سرشار از پیچیدگیهای عاطفی و اجتماعی است؛ رضا دیگر همان جوان سابق نیست و آثار اسارت و دوری، رفتار و نگاهش را تغییر داده است. صبا با تردیدها و نگرانیهای تازهای روبهرو میشود؛ آیا عشق قدیمی میتواند در برابر تغییرات و فاصلهها دوام بیاورد؟ خانوادهها، بهویژه مادر صبا، نسبت به تفاوتهای فرهنگی و سبک زندگی دو خانواده هشدار میدهند. درعینحال، جامعه و سنتهای محلی نیز فشارهایی بر دو جوان وارد میکنند؛ از نگاههای سنگین اطرافیان تا انتظارات و قضاوتهای فرهنگی دربارهی نقش زن و مرد، عشق و ازدواج.
در طول داستان، صبا و رضا تلاش میکنند با گفتوگو و صبر بر موانع غلبه کنند. روایت، لحظات تلخوشیرین زندگی مشترک، سفر به روستا، مواجهه با خانوادهی رضا و چالشهای زندگی پس از جنگ را به تصویر میکشد. صبا در این مسیر، با خود و دنیای اطرافش صادقانه روبهرو میشود و میکوشد میان خواستههای شخصی و انتظارات اجتماعی تعادل برقرار کند. داستان تا پایان، بر امید، عشق و قدرت سازگاری انسان تأکید دارد.
چرا باید کتاب شناسنامه ام را نسوزانید را بخوانیم؟
این کتاب با روایت صمیمی و جزئینگر خود، تصویری ملموس از زندگی جوانان دههی ۶۰ و ۷۰ ایران ارائه میدهد؛ دورانی که در آن عشق، انتظار، سنت و تغییرات اجتماعی در هم تنیدهاند. کتاب شناسنامهام را نسوزانید بهویژه برای کسانی که بهدنبال فهم بهتر فضای خانوادگی و اجتماعی آن سالها هستند، ارزشمند است. روایت کتاب، نهتنها یک داستان عاشقانه، بلکه بازتابی از دغدغههای هویتی، فرهنگی و اجتماعی نسل جوان است. خواندن این اثر فرصتی برای همدلی با شخصیتهایی است که میان گذشته و آینده، سنت و مدرنیته و عشق و وظیفه سرگردان هستند.
خواندن این کتاب را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
مطالعهی این کتاب برای علاقهمندان به داستانهای اجتماعی، روایتهای عاشقانه با زمینهی تاریخی و کسانی که دغدغهی هویت، خانواده و تغییرات فرهنگی دارند، مناسب است؛ همچنین به کسانی که بهدنبال شناخت فضای اجتماعی ایران پس از جنگ و تجربههای زنان در این دوره هستند، پیشنهاد میشود.
بخشی از کتاب شناسنامه ام را نسوزانید
«وقتی زنگ در خانه را زدم. رضا در را برایم باز کرد و به من سلام کرد. جواب دادم و از کنارش رد شدم و بهسمت آشپزخانه و مادرم رفتم. در حین رفتن با تعجب دیدم که رضا به اتاق من رفته است. برایم عجیب بود که چرا تنهایی در اتاق من نشسته است. مادر یک بشقاب پر از میوه کرد و گفت: - این میوه و پیشدستی رو برای رضا ببر. رفتم و میوه رو روی زمین کنار رضا گذاشتم و بهسمت در اتاق رفتم که پیش مادرم بروم. رضا بعد از تشکر برای میوه سریع گفت: -بشین کمی حرف بزنیم. نگاهی به او کردم و گفتم: فکر کردم دیگه حرفی وجود نداره. تسبیحی در دستش بود. حس کردم حرکت دانههای تسبیح استرسش را کم میکند. من مطمئن بودم که او هم مثل من خیلی استرس دارد و به جرأت میتوانم بگویم هردوی ما با مسائل زیادی روبهرو بودیم. رضا شروع به صحبت کرد و گفت: - وقتی برگشتم توی استقبالی که در شهر شد، چشمام تمام اطراف رو میگشت. خیلی نگاه کردم که شاید تو رو ببینم. تو تمام این مدت فکر میکردم شاید وقتی بیام ایران تو رو با بچه تو بغلت ببینم یا شاید با همسری که کنارت ایستاده. تو این مسیر تا به خونه برسم، چشمهام دنبال تو میگشت؛ حتی اگه بچهای هم در بغلت بود حداقل تکلیفم با خودم روشن میشد. این تردید که این احساس رو در وجودم از بین ببرم یا زنده نگهش دارم، خیلی منو عذاب میداد.»
حجم
۱٫۲ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۴
تعداد صفحهها
۸۷ صفحه
حجم
۱٫۲ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۴
تعداد صفحهها
۸۷ صفحه

نظرات کاربران
سرگذشت دختری که نامزدش اسیر ویعد از دوسال با ظاهر و روحیات جدید همچنین صدمات جسمانی به وطن برمی گردد .با احترام و آرزوی سلامتی برای اسرا وخانوادهها بخونید .