تا ۷۰٪ تخفیف رؤیایی در کمپین تابستانی طاقچه! 🧙🏼🌌

کتاب نمی توانم باور کنم که او دیگر نیست
معرفی کتاب نمی توانم باور کنم که او دیگر نیست
کتاب الکترونیکی «نمیتوانم باور کنم که او دیگر نیست» (Can’t Believe He’s Gone) نوشتهٔ کارن براف با ترجمهٔ نرگس خزایی و تصویرگری هیرونی کاریاواسام، توسط نشر وانیار منتشر شده است. این کتاب در دستهٔ ادبیات کودک و نوجوان قرار میگیرد و به موضوع فقدان، سوگ و کنار آمدن با اندوه از دست دادن عزیزان میپردازد. داستان با زبانی ساده و روایت تصویری، احساسات مختلف اعضای یک خانوادهٔ موش را پس از از دست دادن یکی از عزیزانشان دنبال میکند. نسخه الکترونیکی این اثر را میتوانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.
درباره کتاب نمی توانم باور کنم که او دیگر نیست
«نمیتوانم باور کنم که او دیگر نیست» اثری است که به موضوع سوگ و اندوه در کودکان میپردازد و تلاش میکند تجربهٔ از دست دادن را از زاویهٔ نگاه اعضای یک خانوادهٔ موش روایت کند. کتاب در سال ۲۰۲۳ نوشته شده و با تصویرگری رنگارنگ و لطیف، فضای احساسی و ملموسی را برای مخاطب کودک و نوجوان خلق میکند. نویسنده، «کارن براف»، خود تجربهٔ فقدان را داشته و این کتاب را به عنوان بخشی از فرآیند کنار آمدن با غم نوشته است. داستان، احساسات مختلفی مانند غم، سردرگمی، خشم، احساس گناه و کرختی را به تصویر میکشد و نشان میدهد که هرکس به شیوهٔ خود با اندوه روبهرو میشود. کتاب با هدف ایجاد همدلی و پذیرش احساسات، فضایی امن برای بیان عواطف فراهم میکند و به کودکان و خانوادهها کمک میکند تا دربارهٔ سوگ صحبت کنند و راههایی برای یادآوری و زنده نگه داشتن خاطرات عزیزان پیدا کنند.
خلاصه کتاب نمی توانم باور کنم که او دیگر نیست
هشدار: این پاراگراف بخشهایی از داستان را فاش میکند! داستان با شوک و ناباوری اعضای خانوادهٔ موش آغاز میشود؛ همه در بهت و اندوه به سر میبرند و هرکدام واکنش متفاوتی به فقدان نشان میدهند. مادر موش با حیرت و غم به خانه بازمیگردد، پدر موش احساس افسردگی و بیحالی دارد و موش کوچکتر با عروسک خود احساساتش را تقسیم میکند. هر یک از اعضا برای درک و بیان احساساتشان به سراغ خرس دانا میروند و از او دربارهٔ غم، اندوه، احساس گناه و کرختی میپرسند. خرس به آنها یادآوری میکند که احساسات نه خوب هستند و نه بد، فقط وجود دارند و باید پذیرفته شوند. خانوادهٔ موش با انجام فعالیتهایی مانند نقاشی، نوشتن شعر و یادآوری خاطرات، تلاش میکنند با اندوه کنار بیایند و یاد عزیز از دست رفته را زنده نگه دارند. در پایان، خانواده با هم جمع میشوند و هرکدام به شیوهٔ خود یاد و خاطرهٔ عزیزشان را گرامی میدارند، در حالی که هنوز غمگیناند اما در کنار هم بودن به آنها آرامش میدهد.
چرا باید کتاب نمی توانم باور کنم که او دیگر نیست را خواند؟
این کتاب با روایت داستانی ساده و صمیمی، به کودکان و خانوادهها کمک میکند تا احساسات پیچیدهٔ ناشی از فقدان را بهتر بشناسند و بپذیرند. با نمایش واکنشهای مختلف اعضای خانواده به سوگ، فضایی فراهم میشود تا کودکان بدانند که احساساتشان طبیعی است و میتوانند دربارهٔ آنها صحبت کنند. همچنین، کتاب راههایی برای یادآوری عزیزان از دست رفته و کنار آمدن با اندوه ارائه میدهد که میتواند برای خانوادهها و مربیان مفید باشد.
خواندن کتاب نمی توانم باور کنم که او دیگر نیست را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
این کتاب برای کودکان و نوجوانانی که با فقدان و سوگ روبهرو شدهاند، والدین، مربیان، مشاوران و رواندرمانگران کودک مناسب است. همچنین برای خانوادههایی که میخواهند دربارهٔ مرگ و اندوه با فرزندانشان صحبت کنند، گزینهٔ مناسبی به شمار میآید.
فهرست کتاب نمی توانم باور کنم که او دیگر نیست
- مقدمه: معرفی خانوادهٔ موش و فضای اندوه پس از فقدان - مواجهه با احساسات: هر یک از اعضای خانواده با احساسات خود مانند غم، سردرگمی، خشم و گناه روبهرو میشوند و به دنبال راهی برای بیان آنها هستند. - گفتگو با خرس دانا: اعضای خانواده برای درک بهتر احساساتشان به سراغ خرس دانا میروند و از او راهنمایی میگیرند. - فعالیتهای یادبود: خانواده با انجام کارهایی مانند نقاشی، نوشتن شعر و جمع شدن دور هم، تلاش میکنند یاد عزیز از دست رفته را زنده نگه دارند. - پایانبندی: خانواده با وجود اندوه، در کنار هم بودن را تجربه میکنند و به آرامش نسبی میرسند.
بخشی از کتاب نمی توانم باور کنم که او دیگر نیست
«او از خرس پرسید: "چرا انقدر غمگینم؟" خرس جواب داد: "غمگینی چون کسی را که دوست داشتهای از دست دادهای. میدانی... احساسات نه خوب هستند و نه بد، نه درست هستند و نه غلط، آنها فقط هستند." مادر نفس عمیقی کشید و به خرس گفت: "سپاسگزارم." و به خانه برگشت. موش بزرگ پیگیر بود و سروصدای زیادی بهحق میکرد و نمیدانست باید چه کار کند. موش کوچک خرس عروسکیاش را در آغوش گرفته بود و احساساتش را به او میگفت. موش فسقلی آرام و بیصدا در تختخوابش مانده بود. پدر مسئول تعمیر وسایل خانه بود. گریه میکرد و دعا میخواند. در حالی که دور خود پیچیده بود. پدر از خانه بیرون رفت تا با خرس پیر دانا صحبت کند. از او پرسید: "چرا احساس بیحالی و افسردگی دارم؟" خرس جواب داد: "شاید به این دلیل است که تو اثری زیادی برای آنچه اتفاق افتاده است صرف کردهای. میدانی... احساسات نه خوب هستند و نه بد، نه درست هستند و نه غلط، آنها فقط هستند." پدر نفس عمیقی کشید، سرش را تکان داد و به خرس لبخند زد و به خانه برگشت.»
حجم
۱۸٫۴ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۴
تعداد صفحهها
۳۹ صفحه
حجم
۱۸٫۴ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۴
تعداد صفحهها
۳۹ صفحه