
کتاب هیولای انسان نما
معرفی کتاب هیولای انسان نما
کتاب الکترونیکی «هیولای انساننما» (داستانهای نوجوانان فارسی – قرن ۱۵) نوشتهٔ پرهام ناظمیان و با همکاری نشر نسل روشن، داستانی معاصر برای نوجوانان است که با زبانی طنزآمیز و روایتی پرکشش، ماجرای دختری نوجوان و برادرش را در دل یک شهر کوچک و اسرارآمیز دنبال میکند. این کتاب با محوریت روابط خانوادگی، چالشهای نوجوانی و عناصر معمایی و ترسناک، مخاطب را به دنیایی پر از رمز و راز میبرد. نسخه الکترونیکی این اثر را میتوانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.
درباره کتاب هیولای انسان نما
«هیولای انساننما» اثری در ژانر داستانهای نوجوانان است که فضای آن در دل دنیای امروز و میان دغدغههای نوجوانی شکل میگیرد. داستان حول محور «هلن»، دختری ۱۲ ساله، و برادرش «کارن» میچرخد که به همراه خانوادهشان برای چند روز به خانهٔ خاله لمیس در شهری کوچک و ساکت میروند. این شهر، با سکوت عجیب و سیرک متروکهاش، فضایی رازآلود دارد و حضور یک پیرمرد مرموز و خانهای قدیمی، حس تعلیق و دلهره را تقویت میکند. کتاب در دورهای معاصر روایت میشود و با پرداختن به روابط خواهر و برادری، شوخیها و دعواهای کودکانه، و همچنین مواجهه با ترسها و ناشناختهها، تصویری ملموس از زندگی نوجوانان ارائه میدهد. در کنار طنز و شوخیهای روزمره، عناصر معمایی و ترسناک نیز به تدریج وارد داستان میشوند و فضای آن را پیچیدهتر میکنند. نویسنده با استفاده از زاویه دید اول شخص، خواننده را به درون ذهن و احساسات هلن میبرد و او را درگیر ماجراهای عجیب و گاه ترسناک این سفر کوتاه میکند. کتاب به موضوعاتی چون فقدان، سوگواری، پذیرش تغییرات و مواجهه با ناشناختهها نیز میپردازد و در لایههای زیرین خود، دغدغههای عاطفی و روانی نوجوانان را بازتاب میدهد.
خلاصه کتاب هیولای انسان نما
هشدار: این پاراگراف بخشهایی از داستان را فاش میکند! داستان با معرفی «هلن»، دختری ۱۲ ساله که از برادر کوچکش «کارن» دل خوشی ندارد، آغاز میشود. خانوادهٔ هلن برای دو روز به ماموریت میروند و او و کارن باید پیش خاله لمیس در شهری کوچک و ساکت بمانند؛ شهری که با سیرک متروکه و خانههای عجیبش، فضایی رازآلود دارد. هلن از همان ابتدا حس خوبی نسبت به خانهٔ خاله و شهر ندارد و خیلی زود با اتفاقات عجیبی روبهرو میشود: پیرمردی مرموز با چشمان قرمز، خانهای متروکه با ساکنان عجیب، و سیرکی که انگار رازهایی در دل خود دارد. در کنار این ماجراها، روابط خواهر و برادری هلن و کارن با شوخیها، دعواها و رقابتهای کودکانه پررنگ است. هلن به تدریج متوجه میشود که در شهر و خانهٔ خاله، اتفاقات غیرعادی رخ میدهد؛ از جمله حضور هیولاهایی که میتوانند شکل انسان به خود بگیرند و آدمها را جایگزین کنند. او با ترس و تردید، سعی میکند راز این هیولاها را کشف کند و به این نتیجه میرسد که شاید خاله لمیس و حتی دختر از دست رفتهٔ او، رونیا، در این ماجرا نقش داشته باشند. داستان با تعلیق و دلهره پیش میرود و هلن باید میان باور حرفهایش توسط دیگران و نجات خود و خانوادهاش، راهی پیدا کند. در این مسیر، او با ترسهایش روبهرو میشود و تلاش میکند حقیقت را کشف کند، بیآنکه پایان ماجرا به طور کامل افشا شود.
چرا باید کتاب هیولای انسان نما را خواند؟
این کتاب با ترکیب طنز، معما و دلهره، تجربهای متفاوت از داستانهای نوجوانانه ارائه میدهد. روایت اول شخص و زبان صمیمی شخصیت اصلی، خواننده را به دل ماجراها میبرد و او را با چالشهای نوجوانی، روابط خانوادگی و ترس از ناشناختهها همراه میکند. حضور عناصر معمایی و ترسناک در کنار شوخیها و موقعیتهای روزمره، باعث میشود مخاطب همزمان با سرگرمی، با دغدغههای عاطفی و روانی نوجوانان نیز مواجه شود. «هیولای انساننما» برای کسانی که به داستانهای پرکشش و پرتعلیق علاقه دارند، انتخابی جذاب است.
خواندن کتاب هیولای انسان نما را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
این کتاب برای نوجوانان و جوانانی مناسب است که به داستانهای معمایی، ترسناک و طنزآمیز علاقه دارند. همچنین برای کسانی که با موضوعاتی چون روابط خواهر و برادری، سوگواری، پذیرش تغییرات و مواجهه با ناشناختهها درگیرند، میتواند همذاتپنداری و سرگرمی فراهم کند.
بخشی از کتاب هیولای انسان نما
«سلام. من هلن هستم. دختری دوازده ساله که تنها یک آرزو در زندگیاش دارد. تاکید میکنم. فقط و فقط یک آرزو! و آن هم چیزی نیست جز رهایی از دست کارن. تا وقتی کارن در کنارم زندگی میکند امکان ندارد حتی یک آب خوش از گلویم پایین برود. با اینکه مثل همهی شما از درس خواندن و مدرسه رفتن متنفر هستم اما ترجیح میدهم هیچ وقت از مدرسه برنگردم. چون آنجا تنها پناهگاهی است که میتوانم برای مدت کوتاهی به دور از کارن نفسی تازه کنم. دیگر جانم را به لبم رسانده است. تا کی؟ تا کی باید آن کله پوک را تحمل کنم؟ اگر یک غول چراغ جادو جلوی پایم سبز میشد، بیشک ازش درخواست میکردم که برادرم را در یک سیاره دور افتاده بیندازد طوری که هیچ وقت دستش به من نرسد. حیف. حیف که فقط یک رویاست و باید بسوزم و بسازم. همانطور که بابام پیچهای جاده را رد میکرد، مامانم سرش را از گوشیاش درآورد. اطراف را نگاه کرد و پرسید: «چقدر مونده تا برسیم؟» صدای آهنگ به قدری زیاد بود که نمیگذاشت صدا به صدا برسد. بابام همیشه آهنگها را با آخرین صدای ممکن گوش میدهد. درست برعکس مامانم. بابام با صدای بلند گفت: «چی گفتی؟ نشنیدم. بلندتر بگو!» مامانم گفت: «اگه یکم صداشو کمتر کنی میشنوی!» بعد با عصبانیت صدای ضبط را تا آخر کم کرد. من با صدای بلند آهنگ هیچ مشکلی ندارم اما آهنگهایی که بابای من گوش میدهد حتی با صدای خیلی خیلی خیلی کم هم آزاردهنده است. چه برسد به آن که بخواهد بلند هم باشد!»
حجم
۹۰۲٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۱۹۲ صفحه
حجم
۹۰۲٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۱۹۲ صفحه