کتاب درخت حاجت کیومرث عسگری کیلان + دانلود نمونه رایگان

تا ۷۰٪ تخفیف رؤیایی در کمپین تابستانی طاقچه! 🧙🏼🌌

تصویر جلد کتاب درخت حاجت

کتاب درخت حاجت

انتشارات:سنجاق
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۸از ۴ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب درخت حاجت

کتاب الکترونیکی درخت حاجت نوشتهٔ کیومرث عسگری توسط نشر سنجاق منتشر شده است. این کتاب داستانی با رگه‌هایی از خیال و افسانه است که در روستایی سرسبز و پررمزوراز می‌گذرد. محوریت داستان بر دوستی دو نوجوان با زندگی‌های دشوار و آرزوهای دست‌نیافتنی‌شان است که درگیر افسانهٔ درختی معجزه‌گر می‌شوند. نسخهٔ الکترونیکی این اثر را می‌توانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.

درباره کتاب درخت حاجت اثر کیومرث عسگری

«درخت حاجت» روایتی است از زندگی در روستایی خیالی که شهرتش را مدیون درختی افسانه‌ای است؛ درختی که مردم باور دارند حاجاتشان را برآورده می‌کند. داستان در بستری از واقعیت‌های تلخ اجتماعی و خانوادگی شکل می‌گیرد و با افسانه‌ها و باورهای محلی در هم می‌آمیزد. فضای روستا با جنگل‌های انبوه، آدم‌هایی با گذشته‌های پرزخم و روابط پیچیده، بستری برای روایت زندگی دو نوجوان به نام‌های «برزو» و «کاوه» می‌شود. این دو، هریک با مشکلات خانوادگی و رنج‌های شخصی دست‌وپنجه نرم می‌کنند و در جست‌وجوی خوشبختی، به افسانهٔ درخت حاجت پناه می‌برند. کتاب با نگاهی به باورهای جمعی، نقش اسطوره‌ها در زندگی روزمره و تأثیر آن‌ها بر امید و ناامیدی آدم‌ها، تصویری از کودکی و نوجوانی در دل محرومیت و آرزوهای خاموش ارائه می‌دهد. روایت، هم‌زمان که به واقعیت‌های تلخ می‌پردازد، با ورود عناصر جادویی و اسطوره‌ای، مرز خیال و واقعیت را محو می‌کند و مخاطب را به تأمل دربارهٔ معنای خوشبختی و قدرت آرزوها وا می‌دارد.

خلاصه کتاب درخت حاجت

هشدار: این پاراگراف بخش‌هایی از داستان را فاش می‌کند!

داستان با معرفی روستای پایین دژ و درخت حاجت آغاز می‌شود؛ درختی که مردم آن را مقدس می‌دانند و باور دارند حاجاتشان را برآورده می‌کند. «برزو» و «کاوه»، دو نوجوان با زندگی‌های دشوار و خانواده‌هایی ازهم‌گسیخته، هر روز پس از مدرسه به این درخت پناه می‌برند و آرزوهایشان را با آن در میان می‌گذارند. برزو مادرش را از دست داده است و با نامادری‌اش زندگی می‌کند. کاوه نیز پدرش را از دست داده و مادرش با کدخدای روستا ازدواج کرده است. دوستی عمیق میان این دو نوجوان بر پایهٔ همدردی و مقایسهٔ رنج‌هایشان شکل گرفته است. در یکی از شب‌ها، پس از گم‌شدن در جنگل با بانوی درخت حاجت روبه‌رو می‌شوند که به آن‌ها پیشنهاد می‌دهد زندگی‌شان را با هم عوض کنند. آن‌ها می‌پذیرند و هر یک در بدن دیگری به خانه بازمی‌گردد. تجربهٔ زندگی به جای دیگری، نه‌تنها مشکلاتشان را حل نمی‌کند بلکه رنج‌های تازه‌ای را برای هرکدام آشکار می‌کند. درنهایت، تصمیم می‌گیرند جادو را باطل کنند اما با نابودی درخت حاجت توسط دانشمندان، راه بازگشت بسته می‌شود.

چرا باید کتاب درخت حاجت را خواند؟

این کتاب با ترکیب واقعیت‌های اجتماعی و عناصر افسانه‌ای، تصویری ملموس از رنج‌ها و آرزوهای کودکان در بستر فقر و محرومیت ارائه می‌دهد. روایت صادقانهٔ روابط خانوادگی، دوستی و امیدهای شکننده، مخاطب را به همدلی با شخصیت‌ها و تأمل در نقش باورها و اسطوره‌ها در زندگی روزمره دعوت می‌کند. «درخت حاجت» فرصتی است برای تجربهٔ دنیای نوجوانانی که در جست‌وجوی خوشبختی، مرز میان واقعیت و خیال را درمی‌نوردند.

خواندن کتاب درخت حاجت را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم؟

این کتاب برای علاقه‌مندان به داستان‌هایی با رگه‌هایی از خیال، نوجوانان و بزرگسالانی که دغدغهٔ مسائل اجتماعی، روابط خانوادگی و تأثیر باورهای جمعی را دارند، مناسب است. همچنین به کسانی که به روایت‌های بومی و افسانه‌های محلی علاقه‌مندند، پیشنهاد می‌شود.

بخشی از کتاب درخت حاجت

«خودش را قوی‌تر و بزرگتر از قبل احساس می‌کرد! جلوی آینه رفت و خودش را نگاه کرد. وسایل خانه، اطاق‌ها و اطرافش را نگاه می‌کرد. تمام چیزها همانقدر که به نظرش آشنا می‌آمدند، غریبه هم بودند!‌ اما در پس زمینه ذهنش اتفاقات دیشب واضح و روشن وجود داشت. درب اطاق را باز کرد، زنی در اطاق خوابیده بود، در اعماق قلبش عطش سیری ناپذیری به دوست داشتن ودوست داشته شدن از طرف این زن در خود احساس می‌کرد و لحظه شماری می‌کرد که او بیدار شود. پس از اینکه زن بیدار شد، پسرک خود را در بغل او انداخت و همچنانکه صورت و دست و پای او را می‌بوسید، شروع به گریه کرد! مادر که از این عمل شوکه شده بود گفت: چیکار کردی دوباره؟ چیزی شیکوندی، ای خدا، پسرک با گریه گفت: نه به خدا، چیزی نشکوندم، مادر گفت: پس چرا گریه می‌کنی!؟ دلم اومد تو دهنم اول صبحی... و در حالی که پسرک را از خود جدا می‌کرد، از جایش بلند شد و به پستو رفت و زیر لب با خودش حرف می‌زد و می‌گفت: ای خدا بدبختیمون کم بود اینم دیوونه شد! سپس با صدای بلند گفت: به جای این دیوونه بازیا، ببر قطاب‌هارو سر محل بفروش، هیچی پول توی خونه نداریما، دو روز موندن، خراب می‌شنا! پسرک با حرکت سریع اشکهایش را پاک کرد و با تعجب گفت: کدوم قطابها؟ کجاس؟ مادر گفت: ای خدا، همون سینی که اونجاس دیگه و سینی قطابها را با دست نشان داد و سپس ادامه داد: از پولاش بر نمیداریا، می‌شمرم، کم باشه کشتمت! پسرک سینی را برداشت و با خوشحالی بیرون رفت.»

نظرات کاربران

کاربر 9720428
۱۴۰۴/۰۴/۳۱

عالی

حجم

۱۴٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۴

تعداد صفحه‌ها

۳۴ صفحه

حجم

۱۴٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۴

تعداد صفحه‌ها

۳۴ صفحه

قیمت:
۲۰,۰۰۰
تومان