
کتاب لحظه ای که باورت کردم
معرفی کتاب لحظه ای که باورت کردم
کتاب «لحظه ای که باورت کردم» نوشتۀ سعیده مشتاق است و انتشارات دیبادخت آن را منتشر کرده است. لحظهای که باورت کردم رمانی ایرانی دربارۀ مهاجرت، دوری و بازگشت است.
درباره کتاب لحظه ای که باورت کردم
کتاب لحظهای که باورت کردم داستانی است از دل یک زندگی حرفهای و شخصی که میان ۲ جهان مختلف در نوسان است: ایران و فرانسه. راوی، پزشکی متخصص در زمینۀ بیماریهای ریوی است که بخشی از عمرش را در پاریس گذرانده و حالا در میانۀ راه بازگشت به وطن یا ماندن در غرب، با خودش و خاطراتش مواجه میشود. شروع رمان با یک مونولوگ درونی همراه است؛ جایی که شخصیت اصلی در مسیر بیمارستان، دربارهٔ زندگیاش تأمل میکند و بیواسطه با خواننده سخن میگوید. این لحن صادقانه و روان، از همان ابتدا به کتاب لحظهای که باورت کردم حال و هوایی شخصی، واقعی و تأثیرگذار میدهد.
راوی از بهار پاریسی خود میگوید؛ اما بهزودی درمییابیم که پشت این عبارت شاعرانه، غربتی تلخ و دلتنگیای نهفته است که حتی خیابانهای تمیز و رستورانهای شیک هم نتوانستهاند مرهمی بر آن باشند. نویسنده تضاد میان ظاهر فریبندهٔ زندگی در غرب و باطن گرم و پرمهر زیستن در وطن را با نگاهی انسانی و احساسی روایت میکند. توصیف تهران، با تمام آلودگی و شلوغیاش، در ذهن شخصیت اصلی رنگی از عشق و تعلق دارد؛ نشانهای از آنکه ریشهها، حتی اگر در سختترین خاکها روییده باشند، باز هم محکمتر از زیباییهای سطحی و دور از دلاند.
رمان لحظهای که باورت کردم دربارۀ انتخاب است؛ دربارۀ لحظاتی که باید تصمیم گرفت، دربارۀ ارزشهایی که در طول زندگی شکلگرفتهاند و دربارۀ معنادادن به زیستن، فراتر از موقعیتهای شغلی و موفقیتهای آکادمیک. لحظهای که باورت کردم هم داستانی دربارۀ مهاجرت و روایتی عاشقانه از دوری و بازگشت است و هم تأملی عاطفی و فلسفی بر باور، هویت، و جایگاه دل در تصمیمهای زندگی.
نثر کتاب لحظهای که باورت کردم ساده اما پر از احساس است. از لابهلای کلمات میتوان خستگی، امید، اندوه و تعلق را لمس کرد. نویسنده با مهارتی آرام و بیادعا، خواننده را با خود به دنیایی میبرد که در آن باید بین آرامش و احساس، بین نظم و دلتنگی، یکی را انتخاب کرد.
خواندن کتاب لحظه ای که باورت کردم را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران رمان ایرانی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب لحظه ای که باورت کردم
«در راه بیمارستان با خودم فکر میکردم که چهقدر از شغلم راضی هستم؟ آیا زندگی همانطوری که باید باشد هست یا نه؟ سی و پنج بهار از عمرم را میگذراندم که شش بهارش پاریسی است. حتماً به نظرتان کلمۀ مسخرهای میآید. پاریسی بهار پاریسی. من پزشک هستم. تخصص در تشخیص و درمان بیماریهای ریوی دارم. تخصص خودم را از دانشگاه علوم پزشکی پاریس گرفتهام. وقتی بیست و هفت سال داشتم برای گذراندن دورهٔ تخصصی عازم فرانسه شدم و حالا هشت سال از آن روز میگذرد.»
حجم
۱٫۳ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۳۲۶ صفحه
حجم
۱٫۳ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۳۲۶ صفحه