
کتاب لب خط
معرفی کتاب لب خط
کتاب لب خط نوشتهٔ سمیه جمالی است. انتشارات روایت ۲۷ بعثت این کتاب را منتشر کرده است.
درباره کتاب لب خط
کتاب لب خط روایتی مستند و جذاب از زندگی سردار حسین بهشتی، از کودکی تا پایان دفاع مقدس است. این اثر حاصل پنجاهوپنج ساعت مصاحبه عمیق با راوی و تحقیقات میدانی تیم پژوهش است که با دقت و ظرافت تمام، مسیر زندگی این فرمانده را از پیوستن به پادگان امام حسین(ع) تا مسئولیت مخابرات لشکر ۲۷ محمد رسولالله(ص) به تصویر میکشد. نویسنده با پرهیز از هرگونه تخیل و با تکیه بر مستندات، به کشف جزئیات ناگفتهای از زندگی نظامی راوی پرداخته است. کتاب بهویژه بر تجربیات منحصربهفرد سردار بهشتی در بخش مخابرات جنگ که کمتر در آثار دیگر بدان پرداخته شده، تمرکز دارد. "لب خط" نهتنها روایتی از خاطرات جنگ است، بلکه پنجرهای به دنیای پیچیده ارتباطات نظامی و چالشهای فنی این حوزه در عملیاتهای مختلف میگشاید. سبک روایی کتاب که پس از آزمونوخطاهای متعدد به دست آمده، مخاطب را بهصورت زنده در فضای سالهای دفاع مقدس قرار میدهد.
خواندن کتاب لب خط را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
این کتاب را به علاقهمندان تاریخ شفاهی دفاع مقدس، بهویژه کسانی که به دنبال روایتهای تخصصی از بخشهای کمترشناختهشده جنگ هستند، پیشنهاد میکنیم. نظامیان و متخصصان ارتباطات میتوانند از تجربیات ارزشمند فنی این کتاب بهره ببرند. پژوهشگران حوزه مدیریت بحران و ارتباطات نظامی نیز مخاطبان خاص این اثرند. برای جوانان جویای الگوهای مدیریتی در شرایط سخت و خانوادههای ایثارگران که میخواهند با چالشهای پشت جبهه آشنا شوند، این کتاب منبعی ارزشمند است. فعالان فرهنگی و مربیان پرورشی میتوانند از روایتهای جذاب این کتاب برای انتقال غیرمستقیم ارزشهای دفاع مقدس استفاده کنند. بهطور کلی، "لب خط" برای هر کسی که به دنبال درک عمیقتری از ابعاد مختلف دفاع مقدس است، اثری خواندنی و آموزنده خواهد بود.
بخشی از کتاب لب خط
«برگشتم عقب. آمدم تا زیر پل حجون. روی پل درگیری بود. زائران را از بالای پل به پایین میانداختند. ایرانیها هم پلیس را هل میدادند زیر پل. سعودیها از بالای پشتبامها شیشه پرت میکردند به خیابان. سطلهای پر از ماسۀ آتشنشانی، کولرگازی سوخته، لوازم و باقیماندۀ مصالح بنایی و هرچه در پشتبام دم دست بود را میریختند کف خیابان توی سروکلۀ مردم. آدم بود که میافتاد زمین. یا بر اثر خوردن اشیا توی سرشان، یا از دست دادن تعادل در موقع حرکت. مراقب بودم دمپایی از پایم درنیاید. اگر درمیآمد باید روی شیشه و زمین داغ راه میرفتم. یک خانم در فشار جمعیت، شانهبهشانۀ من حرکت میکرد. صدایش را میشنیدم که میگفت: «خدایا، تو رو به امام حسین، تو رو به ابوالفضل، نذار من اینجا بمیرم. بچههام یتیم میشن..»
حجم
۳٫۷ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۲۹۶ صفحه
حجم
۳٫۷ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۲۹۶ صفحه