دانلود و خرید کتاب قلم های بی غلاف مریم ولی
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
تصویر جلد کتاب قلم های بی غلاف

کتاب قلم های بی غلاف

نویسنده:مریم ولی
امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب قلم های بی غلاف

کتاب قلم های بی غلاف نوشتهٔ مریم ولی است. انتشارات نیستان هنر این کتاب را منتشر کرده است. اثر حاضر که در دستهٔ ادبیات داستانی و مذهبیِ معاصر ایران قرار می‌گیرد، یک مجموعه داستان در باب ام‍ام‌ پ‍ن‍ج‍م‌ شیعیان و زندگی او است. این داستان‌ها شما را با روش و منش و اوضاع سیاسی و اجتماعی زمان امام محمد باقر (ع) آشنا می‌کند. نسخهٔ الکترونیکی این اثر را می‌توانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.

درباره کتاب قلم های بی غلاف اثر مریم ولی

کتاب «قلم‌های بی‌غلاف» که نخستین‌بار در سال ۱۴۰۲ در ایران منتشر شد، یک مجموعه داستان کوتاه، معاصر، ایرانی و مذهبی در باب م‍ح‍م‍د‌ ب‍ن‌ ع‍ل‍ی‌ ‏‫(ع)‬‬، ام‍ام‌ پ‍ن‍ج‍م‌ شیعیان است. این کتاب از ۴۹ روایت (فصل) تشکیل شده است که هر یک از پیرامون یکی از شخصیت‌های مربوط به این امام روایت شده است؛ برای نمونه می‌توان به «روایت اول: ام حکیم، همسر امام باقر»، «روایت سوم: ولید بن عبدالملک، خلیفهٔ اموی»، «روایت ششم: جابر بن عبدالله انصاری»، «روایت نهم: هشام؛ فرزند عبدالملک و برادر خلیفه سلیمان» و «روایت بیست‌وپنجم: مادر سلمان؛ مادر خراسانی‌اش» اشاره کرد. «مریم ولی» برای نگارش این کتاب از منابع گوناگونی مانند کتاب‌های «ارشاد» به قلم «شیخ مفید»، «تاریخ طبری» به قلم «محمد بن جریر طبری» و «سیری در سیرهٔ ائمهٔ اطهار» نوشتهٔ مرتضی مطهری استفاده کرده است.

خلاصه داستان‌های قلم های بی غلاف

خلاصهٔ دو داستان از کتاب حاضر را بخوانید.

خلاصهٔ داستان اول با عنوان «ام حکیم، همسر امام باقر»: «ام حکیم» از صدای گریهٔ نوزادش، «عبیدالله» بیدار می‌شود، اما او را در بسترش نمی‌بیند. این زن متوجه می‌شود که امام باقر (ع) از بقیع بازگشته و کودک را به اتاق دیگر برده است. «ام فروه» (همسر امام صادق (ع) و عروس خانواده) همراه با دو پسرش، «جعفر» و «عبدالله» برای عیادت آمده‌اند. عبیدالله که بیمار است، در آغوش ام فروه آرام نمی‌شود و در نهایت امام باقر (ع) او را می‌گیرد و در گوشش ذکر می‌گوید. ام حکیم شاهد نگرانی و بی‌تابی همسرش است، اما ام فروه او را به صبر و توکل بر خدا دعوت می‌کند. امام باقر (ع) برای فرزندانش دعا می‌خواند و از عبدالله می‌خواهد که برای سلامتی برادرش دعا کند. ام حکیم که دو فرزندش را از دست داده، حسرت داشتن فرزندی سالم مانند جعفر را می‌خورد و خاطرات گذشته را مرور می‌کند. عبیدالله ضعیف‌تر شده و حتی قادر به خوردن شیر هم نیست. امام باقر (ع) با ذکر و دعا به درگاه خداوند پناه می‌برد. غلام خانه وارد شده و اعلام می‌کند که جمعی از یاران امام برای عیادت آمده‌اند. امام باقر (ع) بی‌تابی خود را از روی محبت به کودک عنوان می‌کند. ناگهان نفس‌های عبیدالله نامنظم شده و وضعیتش بحرانی می‌شود. امام او را در آغوش می‌گیرد، اما نوزاد جان می‌دهد. درحالی‌که ام فروه شیون می‌کند، امام باقر (ع) با آرامش اعلام می‌کند که کودک آرام گرفته است. ام حکیم ابتدا متوجه مرگ کودک نمی‌شود، اما وقتی نگاهش را بین همسر، ام فروه و عبیدالله می‌چرخاند با حقیقت تلخ فقدان فرزندش مواجه می‌شود.

خلاصهٔ داستان هشتم با عنوان «سلیمان بن عبدالملک؛ خلیفهٔ اموی»: «سلیمان بن عبدالملک»، خلیفهٔ اموی پس از خروج از حمام با وسواس در انتخاب عمامه‌ای هماهنگ با ردایش مشغول می‌شود. او با غرور و خودپسندی به زیبایی خود می‌نگرد و خود را با پیامبر اسلام (ص)، پدر و برادرش مقایسه می‌کند. درحالی‌که منتظر غذای اصلی است، با ولع ده برهٔ بریان را می‌خورد. هنگام صرف غذا برادرش «هشام بن عبدالملک» برای دیدار می‌آید. هشام با انتقاد از بی‌خیالی سلیمان او را از خطر بنی‌عباس آگاه می‌کند و می‌گوید که آن‌ها با شعار «الرضا من آل محمد» در خراسان و کوفه، شیعیان را گرد خود جمع کرده‌اند. هشام هشدار می‌دهد که این فعالیت‌ها می‌تواند به پایان حکومت امویان منجر شود. سلیمان که از سیاست تنها لذت‌های زندگی را می‌شناسد، تهدید می‌کند که عباسیان را همانند «ابوهاشم» مسموم خواهد کرد. هشام که از بی‌تفاوتی و خودبینی برادرش ناامید شده قصر را ترک می‌کند، اما سلیمان غرق در لذت مرغ بریانی که تازه آورده‌اند، حتی خروج او را متوجه نمی‌شود. این بی‌تفاوتی به هشدارها و غرق‌شدن در تجملات، نمادی از سقوط قریب‌الوقوع حکومت اموی است.

چرا باید کتاب قلم های بی غلاف را بخوانیم؟

مطالعهٔ این مجموعه داستان مذهبی می‌تواند شما را با روش، منش، اوضاع سیاسی و اجتماعی زمان امام محمد باقر (ع) آشنا کند.

کتاب قلم های بی غلاف را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم؟

این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب داستان کوتاه مذهبی پیرامون زندگی و روزگار امام محمد باقر (ع) پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب قلم های بی غلاف

«روایت چهلم: مأمور

- این‌گونه که تو زمان را هدر می‌دهی، تا یک هفته دیگر هم به شام نمی‌رسیم.

- الحمدلله. اشهد ان لا اله الا الله...

- اگر نمی‌توانی بر این دو تن و غلام‌شان مسلط شوی، بهتر است که امورات‌شان به من بسپاری!

- السلام علیک ایها النبی و رحمه الله و برکاته...

- به بهانه رکعتی نماز، چندین بار در روز توقف می‌کنند و وقت تلف می‌کنند.

- السلام علیکم و رحمهٔ الله و برکاته. می‌بینی به نماز ایستاده‌ام و باز بی‌وقفه سخن می‌پرانی!

برمی‌خیزم و رودرروی مالک می‌ایستم:

- خسته نشدی این‌قدر نق می‌زنی و بهانه می‌جویی؟ نمی‌دانم دلیل توصیه خلیفه به هم‌سفری با تو چه بود؟! که تا اکنون هیچ بهره‌ای از حضورت نبرده‌ام جز شنیدن سخنان تکراری و...

- خجالت نکش! نمی‌خواهد حرمت محاسن سفیدم نگه داری! هر چه دلت می‌خواهد بگو.

- آخر بنده خدا! تو فقط محاسن سفید کرده‌ای. به رفتار، جوانی خیره‌سر می‌مانی. هر چه در توان دارم به کار بسته‌ام که محاسن پیرت ببینم و چموشی‌ات را نه؛ اما نمی‌گذاری، یعنی نمی‌شود!

بلند قهقهه می‌زند. انگارنه‌انگار که جسارتش کردم. جسارتم را مجیز می‌داند و بر جانش می‌نشیند. خدا کند که زودتر از دستش رها شوم. به سمت محمد بن علی و فرزندش اشاره می‌کنم:

- اندکی آرام. مگر نمی‌بینی نماز می‌خوانند.

و درحالی‌که نمی‌توانم چشم از آنها بردارم، آهسته‌تر ادامه می‌دهم:

- هر چند به نمازی که آنها می‌خوانند، بعید می‌دانم به صدای صاعقه هم برتابند!

به یاد شب پیش افتادم. دیدم که جعفر بن محمد، بستر پدر را در خیمه‌اش مهیا کرد. خیالم آسوده شد و من نیز برای استراحت به بستر خود رفتم. اندکی از نگذشته بود که صدای ناله و زاری می‌آید. برخاستم و اطراف خیمه جست‌وجو کردم. محمد بن علی را دیدم که بر ریگ‌های بیابان نشسته بود. دست‌هایش رو به آسمان بلند کرده بود و می‌گفت «پروردگارا! به من دستور دادی، نپذیرفتم. مرا نهی کردی، بازنگشتم. خدایا! اینک بنده‌ات رو به سویت آورده و نمی‌تواند عذری بیاورد...

به سخن مالک به خود می‌آیم:

- من نیز در سرسپردگی تو به خلیفه تردید دارم. من نیز نمی‌دانم دلیل اعتمادی که خلیفه به تو دارد چیست؟ از آغاز سفر حواسم به تو است. انگار است که بیشتر سرسپرده محمد و پسرش هستی. به میل او اتراق می‌کنی و به خواست او حرکت می‌کنی. به محبینش که در کاروان‌های مسیر به او ارادت می‌ورزند، آسان می‌گیری! تو را چه می‌شود؟

به سخنش چیزی در دلم فرومی‌ریزد. راست می‌گوید! خود نیز می‌دانم که آن مصعب قبل از ورود به مدینه نیستم. نه به خود، که من نیستم که این‌گونه به تسامح با او و فرزندش رفتار می‌کنم.

اما به این مرد اجازه نمی‌دهم که این جان‌نثاری‌ام به خلیفه را به سخره بگیرد. باید احتیاط کنم. از او دور نیست که به تملق، آنچه را که سزاوارم نیست به گوش خلیفه برساند. به خشم، عتابش می‌کنم:

- هیچ می‌دانی چه می‌گویی؟ به گمانم فراموش کرده‌ای که این مهملات به چه کسی نسبت می‌دهی! من مأمور مخصوص خلیفه‌ام. چه مأموریت‌های پنهانی که از جانب او به من واگذار نشد. ماموریت‌ایی که احدی نه از آن مطلع شد و نه یارای انجام آن را داشت. چندین روز است که در راهیم و به نشان وفاداری به خلیفه، رکعتی نماز به او اقتدا نکردم و... باز آن سوار! نگاهم که به او می‌افتد، سخنم را قطع می‌کنم. چشم تنگ می‌کنم تا واضح‌تر ببینمش. او هم از حرکت ایستاده. دیگر یقین دارم که تعقیب‌مان می‌کند. می‌گویم:

- آن سوار از مدینه در پی‌مان می‌آید.

بر مرکبم می‌نشینم تا به سراغ آن سوار بروم و سر از کارش دربیاورم. مالک افسار اسب را می‌گیرد و می‌گوید:

- رهایش کن! از مدینه که راه افتادیم، خود دریافتم که به تعقیب‌مان می‌آید. مراقبش بوده‌ام. آشناست! از شیعیان است و صحابه باقر.

موذیانه می‌خندد و به دوردست نگاه می‌کند:

- مجازاتش بماند در شام، در حضور خلیفه و به دست خود خلیفه! این بار شکار، خود صید دام می‌شود!

به صدای جماعتی روی برمی‌گردانیم. مالک به کنایه می‌گوید:

- چند بار هشدارت دادم که در نزدیکی قریه‌ها اتراق نکنیم. نمی‌دانم این مردم بیکار چگونه از حضور محمد بن علی باخبر می‌شوند که در هر منزل، خود را به او می‌رسانند و وقت‌مان تلف می‌کنند.

و به‌سرعت به سمت جمعیتی می‌رود که جانب ما می‌آیند.

جماعتی که پیش می‌شوند، از اهالی روستایی در نزدیکی‌مان هستند. جنازه‌ای را به سمت گورستانی در همین حوالی تشییع می‌کنند. محمد بن علی متوجه آنها می‌شود و به سمت‌شان می‌رود. زنی در پس تشییع‌کنندگان بی‌تابی می‌کند و بر سروصورت می‌زند. مالک به‌سوی زن می‌رود و عتابش می‌کند:

- یا خاموش باش یا جماعت را بازمی‌گردانم.

زن ساکت نمی‌شود. مالک دستم را گرفت و از جمعیت بیرون کشید و به لحنی که به دستور می‌ماند می‌خواهد که محمد بن علی را نیز بازگردانم. محمد بن علی رو به من می‌گوید:

- با ما باش که اگر حق را به سبب باطلی فروگذاریم، حق مسلم را ادا نکرده باشیم. تشییع‌جنازه، حق این مسلمان است و فریاد همسرش باطلی است که ما به آن از حق همسرش نخواهیم گذشت.

من نیز همراه محمد بن علی و فرزندش می‌شوم. سنگینی نگاه مالک را حس می‌کنم. پر از حیرت است و تردید. اما من نه به خود، که گویا ریسمانی است که به آن به سمت محمد بن علی کشیده می‌شوم.

از تشییع که فارغ می‌شویم، مسیری را که طی کرده‌ایم بازمی‌گردیم. جوانی پر شتاب در مقابل محمد بن علی می‌ایستد. سرشار از اشتیاق اما هراسان. معلوم است که از چیزی می‌ترسد. نفس‌نفس‌زنان می‌گوید:

- من شما را می‌شناسم. سلام بر زاده پیامبر.

باقر دستش به مهر می‌فشارد.

جوان اطراف خود، می‌پاید. می‌خواهد چیزی بگوید اما معلوم است که می‌هراسد.

به او می‌گویم:

- سخنی داری جوان؟ هراست از چیست؟

- آری سؤالی دارم. راستش نزدیک شام هستیم و من حتی از وزش باد نیز می‌ترسم که مبادا باد سخنم به شام ببرد و مأموران باخبر شوند.

- آن چه سؤالی است که باد نیز لرزه بر تنت انداخته.

رو به امام می‌گوید:

یا بن رسول‌الله! من و شیعیان‌تان آرزوی این داریم که براندازی دودمان بنی‌امیه به دست شما محقق شود.

در دل به او می‌خندم. جوان از ترس مأموران، از نسیم هم می‌گریزد؛ بینوا خبر ندارد که ارشد مأموران خلیفه در کنارش ایستاده و سخنش تمام‌وکمال می‌شنود. خدا را شکر که مالک در این گفت‌وگو حضور ندارد. که اگر بود، تردیدش نسبت به من به یقین می‌نشست.

محمد بن علی به‌آرامی به جوان می‌گوید:

- او که حکومت بنی‌امیه را سرنگون می‌کند، من نیستم و علاقه‌ای نیز به آن ندارم. چرا که تبار امیه زنازاده هستند. خداوند از زمانی که آسمان‌ها و زمین را آفریده، سال و ماه و روزی کوتاه‌تر از سال و ماه و روز آنها قرار نداده.

چهره جوان در هم می‌رود:

- یا بن رسول‌الله! ما به امر شما جان می‌دهیم. فقط کافی است که به قیام فرمان دهید.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
الدرالباهر في مقتنيات الجواهر (جلد اول)
جمال‌الدین دین‌پرور
قصه های خواندنی شیرین و فرهاد وحشی بافقی
مجید شفیعی
شرح زندگانی من جلد دوم (بخش آخر: تشکیل رسمی احزاب سیاسی)
عبدالله مستوفی
مهارت های رهبری و مدیریتی در کسب و کارها
محسن عزیزی
اطفال و وسکولار نوروسرجری
ابراهیم رفیعی
هزار خانه خورشید
احد ده‌بزرگی
تکاپوی آرمانی
اندیشکده برهان
قصه های سرزمین جم؛ دوره گرد عجیب
دست سرنوشت
آقا و خانم توییت
رولد دال
اختلال نقص توجه-بیش فعالی و مهارت های اجتماعی
استا ام. راپاپورت
شیمی چای (ترکیبات غیر فرار)
ژن یانگ سو
بازی در خدمت کتابخانه
میترا پشوتنی زاده
چیزهای دیگر هم یاد بگیر، فقط درس نخوان!
پرامات راج سینها
پیش بینی سری های زمانی
مینا امین غفاری
هفت رخ
امیر نجفی چناری
تات‌ نشین‌ های بلوک زهرا
جلال آل‌ احمد
۲۵ اشتباه تعمیرکاران تلفن همراه و راه های اجتناب از آنها
محمود محمدرجبی
سه بار در سپیده دم
الساندرو بریکو
چرا خرس ها با هم می جنگند؟
سوسن طاقدیس

حجم

۲۷۰٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۲۸۹ صفحه

حجم

۲۷۰٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۲۸۹ صفحه

قیمت:
۱۸۰,۰۰۰
۵۴,۰۰۰
۷۰%
تومان