
کتاب خویشتنی نباشد، مشکلی هم نیست...
معرفی کتاب خویشتنی نباشد، مشکلی هم نیست...
کتاب خویشتنی نباشد، مشکلی هم نیست... نوشتهٔ کریس نیبایر و ترجمهٔ فاخته هنرور است. همراز این کتاب را منتشر کرده است. این اثر در باب خوشناسی و زندگی بشر است.
درباره کتاب خویشتنی نباشد، مشکلی هم نیست...
کتاب خویشتنی نباشد، مشکلی هم نیست... (No self, no problem) را فردی نوشته که دکتری عصبروانشناسی شناختی خود را از دانشگاه تولدو دریافت کرده است. در توضیح این کتاب آمده است که وابستگی بیش از حد به مجموعهای از باورها میتواند سبب رنجکشیدن شود. اما بزرگترین عامل درگیری میان مردم چیست؟ چرا با هم میجنگیم؟ با دیدن هر شبکۀ خبری تأیید میکنید که تضاد در باورها تا چه اندازه باعث رنج شده است. مردم بهدلیل باورهایشان یا کشته میشوند یا میکشند، اما نه هر باوری. کتاب حاضر که چندین بخش دارد، دربارهٔ این صحبت کرده که چگونه عصبروانشناسی (مطالعهٔ معماری مغز) و فلسفهٔ شرق به هم میپیوندند. این اثر در باب خوشناسی و زندگی بشر است.
خواندن کتاب خویشتنی نباشد، مشکلی هم نیست... را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران مطالعه در باب خوشناسی و زندگی بشر پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب خویشتنی نباشد، مشکلی هم نیست...
«هوشیاری چیست؟
برای کسی که همهٔ موجودات را به چشم خویشتن میبیند، دیگر هیچ توهم یا اندوهی وجود نخواهد داشت.
-اوپانیشادها
تاکنون در این کتاب، به بررسی شواهدی از عصبروانشناسی پرداختهایم که با دیدگاههای مهم بودایی و سایر سنتهای فلسفی شرقی همخوانی دارند: یعنی خودی که همهٔ ما بدیهی انگاشتهایم، خیالی بیش نیست و این خیال باعث بسیاری از (اگر نگوییم تمامیِ) رنجهای ذهنی میشود که ما انسانها تجربه میکنیم. این موضوع میتواند دشوار باشد، بهخصوص که نیمکرهٔ چپ مفسر نهتنها در ماهیت خیالی خود قانعکننده است، بلکه با جدیت برای جلوگیری از لو رفتن داستان خود تلاش میکند.
همچنین در بخشهایی از کتاب سمت راست مغز را بررسی کردیم و فهمیدیم این سمت اگرچه از نظر فکر کلامی ساکت است و بنابراین نیمکرهٔ چپ مفسر بهش برچسب «ناخودآگاه» میزند، هوش خود را دارد. علاوه بر این، در حوزههای معنایابی و درک کلی، این نیمکرهٔ «آگاه» است که باید به راست «ناخودآگاه» تکیه کند.
چه با این مدرک متقاعد شده باشید و چه نه، فکر میکنم یک مسئله وجود دارد که همهمان میتوانیم سر آن توافق داشته باشیم: ما آگاه هستیم. به عبارت دیگر، انسانها حس مشترکی دارند که میتوانیم آن را ادراک بنامیم و هیچکدام از ما نمیتوانیم منکرش شویم. از آنجا که به نظر میرسد حسمان از خود برای آگاهیمان حیاتی باشد، اگر خود واقعاً خیال باشد، آگاهی چه میشود؟
از نظر پیشینه، عصبشناسی معاصر اعتقاد قاطعی دارد که آگاهی در مغز محلیسازی شده است. به دلیل این محلیسازی خاص مغز، علوم اعصاب سنتی فرض میکند که خودِ آگاهی نیز فردی است؛ یعنی در مغزهای جداگانه بهصورت جداگانه وجود دارد. به عبارت دیگر، من «آگاهی خودم» را دارم و شما آگاهی خود را دارید و از این نظر ذهن تفسیرگر طوری فکر و عمل میکند که انگار «صاحب» آگاهی است.
با اینکه مغز و آگاهی بهوضوح با هم مرتبط هستند (یعنی اگر سرم را به اندازهٔ کافی تکان دهم، احساس سرگیجه خواهم داشت)، شاید این تمام ماجرا نباشد. به هر حال، جهان به این دلیل که در ایالت کانزاس مسطح به نظر میرسد، مسطح نیست.
تحقیقهای نویسنده و محقق روپرت شلدریک را در نظر بگیرید که با زیر سؤال بردن بسیاری از فرضهای غیرضروری علم، آن را به چالش میکشد. یکی از این فرضها این است که آگاهی در جمجمه محبوس است. شلدریک معتقد است آگاهی میتواند فراتر از جمجمه گسترش یابد و بیشتر شبیه چیزی است که آن را «میدان مورفیک» می نامد. (۱) برای کسانی که با این اصطلاح آشنا نیستند، در دنیای علم، میدان به نوعی نیروی نامرئی اطلاق می شود که خواص یا رفتاری مشابه اشیای مادی ندارد. میدانهای مورفیک به یک جسم مادی میچسبند یا آن را احاطه میکنند. برای مثال، به نحوهٔ گسترش میدان مغناطیسی فراتر از خود آهنربا فکر کنید. می توانید آهنربا را به هر تعداد قطعهٔ دلخواه برش بزنید، اما میدان مغناطیسی همچنان حفظ میشود زیرا خود میدان جامع است و تجزیهپذیر نیست.»
حجم
۱۸۸٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۱۵۱ صفحه
حجم
۱۸۸٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۱۵۱ صفحه