کتاب افق گم گشته
معرفی کتاب افق گم گشته
کتاب افق گمگشته نوشتهٔ جیمز هیلتون، یکی از آثار برجستهٔ ادبیات داستانی قرن بیستم است که با ترجمهٔ زهرا خردپیشه توسط نشر سنجاق منتشر شده است. این کتاب یک رمان کلاسیک انگلیسی است که بهخاطر ترکیب عناصر ماجراجویانه و فلسفی در داستان، شهرت جهانی یافته است.
درباره کتاب افق گمگشته
داستان کتاب افق گمگشته درباره گروهی از افراد است که در جریان یک هواپیماربایی به منطقهای دورافتاده در هیمالیا به نام شانگریلا منتقل میشوند. شانگریلا یک درهٔ زیبا و بهشتی است که ساکنان آن عمری طولانی و آرامشی بیمانند دارند. شخصیت اصلی داستان، هیو کانوی، یک دیپلمات بریتانیایی است که در این مکان گرفتار شده و بهتدریج تحت تأثیر رازها و فلسفه زندگی این جامعه قرار میگیرد.
رمان به موضوعاتی چون معنای زندگی، تلاش برای جاودانگی، و تعادل میان جاهطلبی و آرامش درونی میپردازد. شانگریلا، که اکنون نمادی از آرمانشهر در فرهنگ عامه است، مفهومی است که هیلتون در این اثر معرفی کرد.
موضوعات اصلی کتاب افق گمگشته عبارتاند از:
جستجوی آرمانشهر: شانگریلا بهعنوان نمادی از کمال انسانی و آرامش، آرزوی بشر برای زندگی ایدهآل را به تصویر میکشد.
تقابل فرهنگها: داستان به بررسی تفاوتهای فلسفه غربی و شرقی در مواجهه با زندگی و مرگ میپردازد.
سفر درونی: کتاب تأملاتی عمیق درباره معنای زندگی، هدف و مفهوم زمان ارائه میدهد.
جیمز هیلتون (۱۹۰۰–۱۹۵۴)، نویسنده و فیلمنامهنویس بریتانیایی، بهخاطر آثار پراحساس و آموزندهاش شناخته میشود. علاوه بر افق گمگشته رمان مشهور Goodbye, Mr. Chips نیز از آثار اوست. هیلتون در آثارش به موضوعات انسانی و روانشناختی علاقه نشان داده و نقش مهمی در ادبیات انگلیسی قرن بیستم داشته است. افق گمگشته تأثیر عمیقی بر فرهنگ عامه گذاشته و مفهوم شانگریلا در ادبیات، فیلم، و هنرهای دیگر بهعنوان نمادی از آرمانشهر باقی مانده است. در سال ۱۹۳۷، اقتباسی سینمایی موفق به کارگردانی فرانک کاپرا ساخته شد که بر شهرت کتاب افزود.
کتاب افق گمگشته را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب برای علاقهمندان به ادبیات کلاسیک، آثار فلسفی و ماجراجویانه، و کسانی که به جستجو درباره معنای زندگی و آرمانشهرها علاقه دارند، مناسب است.
بخشی از کتاب افق گمگشته
«با وجود تلاشهای کانوی برای آرام و متقاعد ساختن ملینسون، مرد جوان اصرار داشت که اوضاع عادی نیست. ارتفاع هواپیما بیش از حد معمول بود، جهت پروازشان درست نبود، و چهرهٔ خلبان برای ملینسون که اکثر خلبانان را میشناخت، ناآشنا بود. در حین همین بحثها، کانوی با حس فرو ریختن چیزی در شکمش دریافت که هواپیما در حال کاهش ارتفاع است. ملینسون ناگهان از جا پرید و سرش را به سقف کوبید، که همین برنارد را از خواب پراند. صدای بلند او توجه دیگر مسافران را به سمت پنجرهها و منظرهٔ بیرون جلب کرد.
هیچکدام از مسافران نمیتوانستند آنچه را میبینند باور کنند. به جای ساختمانها یا تشکیلات نظامی، که باید در نزدیکی پیشاور دیده میشد، رشته کوههای سر به فلک کشیده با قلههای تیز و درههای عمیق به چشم میخورد. در این لحظه بود که کانوی به درست بودن حدس ملینسون ایمان پیدا کرد. آنها اصلاً نزدیک پیشاور نبودند. در حقیقت، کانوی این گوشه از دنیا را نمیشناخت.
هواپیما با سرعتی سرسامآور پایین میرفت و به یک درهٔ نسبتاً عمیق نزدیک میشد. ملینسون با داد و فریاد میگفت که با این شرایط، سقوط آنان حتمی است. اما در کمال ناباوری، خلبان با مهارت روی یک سطح صاف فرود آمد. بلافاصله، گروهی از مردان بومی که ریش و دستار داشتند به سرعت به سمت هواپیما آمدند و مخزن سوخت هواپیما را با گازوییل پر کردند. آنان به هیچیک از سرنشینان اجازه پیاده شدن ندادند. فقط خلبان – که اکنون چهره اش به وضوح دیده میشد- از هواپیما پیاده شد و با آنان به گفت و گو پرداخت. حتی با وجود اطلاعات وسیعی که کانوی دربارهٔ زبانهای مختلف داشت، نتوانست زبان آنان را تشخیص دهد. گرمای هوا حاصل از تابش تند آفتاب بر بدنهٔ هواپیما سرنشینان را بیحال کرده بود. در نهایت، مقداری آب در قوطیهای گازوییل به آنان داده شد، و پس از یک صعود موفق از سطح دره به سمت قلهها، پرواز به سمت مشرق از سر گرفته شد.»
حجم
۳۵٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۵۰ صفحه
حجم
۳۵٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۵۰ صفحه