دانلود و خرید کتاب سرسخت زهرا علیدادیان
تصویر جلد کتاب سرسخت

کتاب سرسخت

انتشارات:سنجاق
دسته‌بندی:
امتیاز:
۵.۰از ۳ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب سرسخت

کتاب سرسخت نوشتهٔ زهرا علیدادیان است. نشر سنجاق این رمان ایرانی را به‌صورت الکترونیک منتشر کرده است.

درباره کتاب سرسخت

کتاب سرسخت رمانی ایرانی نوشتهٔ زهرا علیدادیان است. این رمان با یک معرفی آغاز شده است. راوی اول‌شخص در سال ۱۳۶۸ در شهر شمال و منطقهٔ چالوس به دنیا آمده است. پدر و مادرش او را از کودکی به بهزیستی واگذار کرده بودند و تا سن دوسالگی بهزیستی از او نگهداری کرده است. روزی زن و مرد جوانی به بهزیستی مراجعه کرده و او را به فرزندی قبول می‌کنند. پدر و مادرش او را عاشقانه دوست داشتند و همیشه بهترین‌ها را برای او فراهم می‌کردند. چه ماجراهایی پیش روی این راوی است؟ این رمان ایرانی را بخوانید تا بدانید.

نشر سنجاق زیرمجموعهٔ «طاقچه» برای ناشر- مؤلفان است. نشر سنجاق از صفر تا صد انتشار کتاب کنار مؤلفان و مترجمان است و آن‌ها را با ارائهٔ باکیفیت تمام خدمات لازم، پشتیبانی و همراهی می‌کند. این نشر سفارش انتشار کتاب و اثر در هر حوزه‌ای (داستان و رمان، کتاب‌های علمی، کتاب شعر، تبدیل پایان‌نامه به کتاب و…) را می‌پذیرد. کتاب‌ها با این انتشارات، منتشر می‌شوند، می‌توانند به‌دست میلیون‌ها مخاطب برسند و نویسنده می‌تواند با فروش کتابش درآمدی ماهانه کسب کند. این انتشارات برای افرادی است که می‌خواهند کتاب جدیدی منتشر کنند و برای افرادی است که پیش از این، کتابی منتشر کرده‌اند و اکنون می‌خواهند نسخهٔ الکترونیکی آن را منتشر کنند.

خواندن کتاب سرسخت را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران داستان‌های ایرانی و علاقه‌مندان به قالب رمان پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب سرسخت

«من نزد به اصطلاح مادرم رفتم و او همچنان با دوست پسرش زندگی می‌کرد، البته بدون هیچ سند و مدرکی زیر یک سقف بودیم، من و فریبا و آن مرد که یک دختر داشت و با هم همبازی بودیم. یک روز من به مادرم گیر دادم که من را مدرسه ثبت نام کند، در ابتدا خیلی مخالفت کرد ولی من آنقدر پافشاری و خواهش و تمنا کردم که بلأخره مجبور به پذیرش شد و من به مدرسه رفتم. جهشی کلاس چهارم و پنجم را قبول شدم، به توانایی و سر سخت بودن خودم ایمان داشتم، چرا که مشکلات من از سن پنج سالگی شروع شده بود و از هوش بالایی برخوردار بودم، امّا به خاطر ضربه‌هایی که خورده بودم از فکرم در راه درست نمی‌توانستم به خوبی استفاده کنم.

یک روز تابستانی بود که مادرم با دوست پسرش طبق معمول دعوایش شد و انگار که آن زن مشکل روانی داشت و نمی‌توانست با کسی کنار بیاید و بسازد. فردای آن روز فریبا را با خود برداشت و از خانه فرار کرد، بدون اینکه من متوجه بشوم، فرار کردن برایش خیلی راحت بود، هرجا که باب میلش نبود راحت فرار می‌کرد و به جای اینکه بماند و مشکلات را حل کند، صورت مسئله را پاک می‌کرد و چون من از خون او نبودم برایش فرقی نمی‌کرد مرا تنها بگذارد و به این فکر نمی‌کرد ممکن است چه بلایی سر من بیاید. من و دختر آن مرد در خانه بودیم که آمد و ما را به خانهٔ خواهرش برد و به مادرم زنگ زد و او را تهدید کرد که اگر برنگردی دخترت را می‌کشم، من از وحشت به خود می‌لرزیدم و گریه می‌کردم، گوشی را قطع کرد و سمت من آمد و گفت: دختر نترس من با تو کاری ندارم، فقط می‌خواهم اون برگردد، آرام شدم و به حرف‌هایش اعتماد کردم و بعد از دو روز ما به خانه برگشتیم و مادرم با آن مرد آشتی کرد، ولی من دیگر در آن خانه احساس امنیت نمی‌کردم، مادرم که رفتار و کردار خوبی نداشت که من از او یاد بگیرم، امّا انگار من هم فرار کردن را به راحتی از او یاد گرفته بودم.

وسایلم را جمع کردم و بدون اینکه کسی متوجه شود از خانه بیرون رفتم و به این فکر می‌کردم که الان کجا بروم؟! الان که دیگه مادربزرگی در کار نیست. ناگهان دوست دوران بچگیم فریماه به ذهنم آمد و گفتم پیش اون می‌رم و راهی خانهٔ آنها شدم. وقتی به آنجا رسیدم و او در را باز کرد، من او را شناختم ولی اون من‌رو به یاد نمی‌آورد و گفت شما؟ گفتم فرزانه هستم دوست دوران بچگی تو، ما همسایه بودیم و هر روز با هم بازی گرگم به هوا و قایم باشک می‌کردیم. یادته با هم می‌رفتیم مدرسه، اسم معلم ما خانم محمدی بود؟ توی راه مدرسه بعضی وقتا با هم دعوا می‌کردیم؟ بعد از کلی یادآوری و خاطره تعریف کردن، گفت: آها یادم اومد فرزانه خوبی؟ چقدر قیافت تغییر کرده؟ من امّا با نگاه کردن به چهرهٔ او گفتم: ولی تو اصلا تغییر نکردی و فقط کمی لاغر شدی. گفت: بگو ببینم اینجا چکار می‌کنی؟ گفتم از خانه فرار کردم. داستان پدرم را به او نگفتم، کسی را محرم اسرار نمی‌دیدم و از بیان کردن آن موضوع می‌ترسیدم که دیدگاه بقیه نسبت به من تغییر کند، ولی باقی ماجرا را برایش تعریف کردم و اون هم گریه کرد و گفت: فرزانه مادرم را یادت هست که چقدر مهربان بود؟ الان دیگه نیست و فوت کرده.»

کاربر ۸۹۱۱۷۲۲
۱۴۰۳/۰۷/۲۸

بسیارعالی وپرهیجان وآموزنده

کاربر ۴۹۶۲۲۱۳
۱۴۰۳/۰۸/۰۳

عالی بود

حجم

۰

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۴۸ صفحه

حجم

۰

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۴۸ صفحه

قیمت:
۶۲,۰۰۰
تومان