دانلود و خرید کتاب فرشته ها او را می خوانند زهرا غفاری
تصویر جلد کتاب فرشته ها او را می خوانند

کتاب فرشته ها او را می خوانند

نویسنده:زهرا غفاری
امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب فرشته ها او را می خوانند

کتاب فرشته ها او را می خوانند به‌قلم زهرا غفاری را انتشارات شاولد منتشر کرده است. این کتاب ماجرای پسری به اسم عباس را روایت می‌کند که با خانواده‌اش در شیراز زندگی می‌کنند و عازم جبهه است.

درباره کتاب فرشته‌ ها او را می خوانند

هر برهه‌ای از زندگی می‌تواند منبع الهامی برای قصه‌ها باشد. قصه‌هایی که در اطرافمان وجود دارند و کافی است با نگاهی دقیق‌تر به آن‌ها بنگریم تا رازشان را دریابیم. کتاب فرشته‌ها او را می‌خوانند، داستان پسری به نام عباس است که با خانواده‌اش در شیراز زندگی می‌کند و خواهر کوچک‌ترش در آستانهٔ ازدواج است و خودش هم عازم جبهه‌های جنگ ایران و عراق است. داستانی از بطن زندگی. زندگی‌ای که ممکن است خودمان هم تجربه‌اش کرده باشیم.

خواندن کتاب فرشته ها او را می خوانند را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

علاقه‌مندان به داستان‌های ایرانی از خواندن این کتاب لذت خواهند برد.

بخشی از کتاب فرشته ها او را می خوانند

«و این چندمین باری بود که بعد از پایان خدمتم عاشقانه عازم جبه‌های جنگ می‌شدم همهٔ وجودم عشق بود و اشتیاق. فقط خدا می‌داند چه حالی داشتم از لحظه‌ای که می‌فهمیدم قرار است بار دیگر عازم جبهه‌های جنگ شوم حال‌وهوای دیگری داشتم. احساس می‌کردم انرژی مضاعفی که به‌خاطر این موضوع به تک‌تک سلول‌هایم تزریق شده، آرام‌وقرار را ازم گرفته و فقط لحظه‌شماری می‌کردم تا روز اعزام سریع برسد و من بروم جبهه بروم و دینم را به هم‌میهنانم ادا کنم. خیلی وقت نیست تازه چند ماه بود که با ما زندگی می‌کرد. از زمانی که پدربزرگم را از دست دادم پدرم او را آورد خانه‌مان و یکی از اتاق‌های خانه‌مان را که تقریباً حکم انباری را هم داشت و مقداری از جهیزیهٔ معصومه را داخلش قرار داده بودیم را در اختیار بی‌بی گذاشتیم. البته ناگفته نماند که شب‌ها معصوم هم توی همان اتاق کنار جهیزیه‌اش می‌خوابید وقتی بی‌بی شد عضوی از خانواده‌مان شد هم‌اتاقی معصومه. معصومه اولش خیلی ناراضی بود تا مدت‌ها غر میزد و اخم‌وتخم می‌کرد اما وقتی بهش گفتم آبجی ناراحت نباش من که میرم خط اتاق من دربست دست تو اصلا توش مهمونی و عروسی بگیر دوستاتو دعوت کن خوش بگذرون من که نیستم، معصومه مثل بچه‌ها لج می‌کرد و می‌گفت چرا بی‌بی تو اتاق تو نمیاد؟ وقتی می‌گفتم اتاق من پر از آت‌وآشغاله. آخه بی‌بی کجاش بخوابه کجاش نماز بخونه. معصومه می‌گفت: پس چرا می‌خوای دربست بدیش به من؟ می‌گفتم خوب فعلاً من نیستم تا چند ماه دارم میرم جبهه... معصومه مثل شیرین‌عقل‌ها دستی به موهای سیاهش می‌کشید و می گفت: یعنی من و بی‌بی بیایم تو اتاق تو؟ دیگر هنگ می‌کردم و جوابی نداشتم یه کم سکوت می‌کردم و بعد مستأصل دستی توی موهایم می‌کشیدم و میگفتم: آبجی شهید که شدم همهٔ خرت‌وپرتا رو بریز دور و اتاق برای خودت. معصومه شرمنده و پشیمان از رفتارش با دست راستش به گونه‌اش می‌زد و با بغض می‌گفت: وااای نگو داداش... خدا نکنه. اصلاً من غلط کردم. و روی دهان کوچکش می‌زد و می‌گفت اوووووم، من دیگه هیچی نمی‌گم. همه‌اش به همین‌جا ختم می‌شدو فقط مانده بودم این خواهر ما چه‌جوری دانشگاه رو تموم کرد؟ دوستانش چگونه او را تحمل می‌کردند؟ با این اخلاق... الله اکبر... لعنت خدا به دل سیاه شیطون از بس مامان و آقام لی‌لی به لالاش گذاشتن و لوسش کردند. اما یک ماه بعد که علی از جبهه برگشت و قرارومدار عروسی معصومه را با پدر و مادرم در میان گذاشت همهٔ غرزدن‌ها و اخم‌وتخم‌ها و کشمکش‌هایی که این‌بار به خاطر حضور بی‌بی پیش آمده بود مثل یک حباب روی آب ترکید و فهمیدیم که این همه بحث و جدل ارزشش را نداشت.» 

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۸۷۲٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۷۹ صفحه

حجم

۸۷۲٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۷۹ صفحه

قیمت:
۴۰,۰۰۰
تومان