کتاب زندگی شگفت انگیز لیونل مسی
معرفی کتاب زندگی شگفت انگیز لیونل مسی
کتاب زندگی شگفت انگیز لیونل مسی بهقلم مایکل پارت و ترجمهٔ میلاد شیروانی را انتشارات نبض دانش منتشر کرده است. این کتاب با لحنی داستانی به روایت زندگی لیونل مسی، بازیکن مطرح آرژانتینی میپردازد.
درباره کتاب زندگی شگفت انگیز لیونل مسی
لیونل مسی، ستارهٔ مشهور آرژانتینی و از فوتبالیستهای افتخارآفرینی است که همهٔ فوتبالیها و غیرفوتبالیها او را میشناسند و از دیدن تسلط و مهارت او در مستطیل سبز به وجد میآیند. ازآنجاییکه شناخت افراد مشهور و حرفهای همچون مسی، برای فوتبالدوستان جذاب است، کتاب پیش رو تلاش کرده تا سیر تلاشها و ریشههای علاقهٔ این اعجوبهٔ آرژانتینی به فوتبال را از تولد تا قهرمانی در جام جهانی، پیش چشم خوانندگان بگذارد و آنها را با دیگر ابعاد زندگی این ورزشکار حرفهای آشنا کند.
خواندن کتاب زندگی شگفت انگیز لیونل مسی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
علاقهمندان به فوتبال و کسانی که از خواندن زندگینامهٔ افراد مشهور لذت میبرند، مطالعهٔ این کتاب را سودمند خواهند یافت.
بخشی از کتاب زندگی شگفت انگیز لیونل مسی
«یک خط طولانی از مسافران شروع به ورود به هواپیما کردند. سلیا که بسیار ناراحت بود پیش شوهرش رفت و روی شانههایش مدام اشک میریخت زیرا لئو و پدرش جورج باید تنها در بارسلونا میماندند و مدام به مادربزرگشان فکر میکرد که الان در کنارشان نیست زیرا اولین کسی که استعداد درونی لئو را در فوتبال دیده بود او بود. سلیا مدام اشک میریخت و لئو سعی داشت او را آرام کند و به او میگفت که: «مادر گریه نکن.» و سلیا نیز جواب داد: «من متأسفم لئو نباید در این روزهای شاد تو گریه کنم من احمق هستم ببخش منو.» لئو نیز پاسخ داد: «نه این چه حرفیه؟ شما اصلاً احمق نیستید شما فقط باید مانند من شاد باشید و مراقب من باشید.» خانوادهٔ مسی مدت زیادی برای رسیدن این پیشنهاد از باشگاه بارسلونا منتظر مانده بودند و الان لحظهٔ بسیار تاریخی برای آنها به حساب میآمد. لتو همچنان در حال آرام کردن مادرش بود و میگفت: «مادر گریه نکن وقتی که فصل تمام شد ما دوباره به خانه بر میگردیم و سپس اشکهای روی صورت مادرش را پاک کرد و به او دست داد و گفت: «قول میدهم.» بعد از چند ماه در بارسلونا آنها به شدت امیدوار بودند که لئو با بازیهای خوبش به تیم نوجوانان اضافه شود. روزهای سختی برای آنها بود زیرا لئو هنوز فقط ۱۳ سال سن داشت. در یکی از روزها هنگامی که لئو به همراه پدرش بعد از تمرینات به هتل بر میگشتند بسیار ساکت در تاکسی نشستند ولی رانندهٔ تاکسی سعی داشت که سکوت حاکم بر اتاق ماشین را بشکند و با کلمات اسپانیایی شروع به صحبت کردن کرد. جورج با کلمات شکسته میخواست که اسپانیایی با او صحبت کند که به نظر میرسید بسیار خندهدار صحبت میکند و باعث خندهٔ رانندهٔ تاکسی شد. سپس جورج و لئو شروع به خندیدن کردند و پرسیدند: «آیا چیز خندهداری گفتم؟» رانندهٔ تاکسی که انگار کمی آرژانتینی بلد بود گفت نه آقا فقط کلماتی که استفاده کردید کمی خندهدار به نظر می رسیدند. لئو در این بین فقط به ساختمانهای بلند بیرون نگاه میکرد و صورتش را کاملاً به شیشهٔ ماشین چسبانده بود تا بتواند ساختمان به آن بلندی را کامل ببیند و بعد به پدرش گفت: آیا میشود روزی وارد این خانهها شویم؟ جورج نیز بازوهایش را به دور لئو انداخت و گفت: «بله حتماً پسرم و برای این رویاپردازی پسرش بسیار خوشحال شد.»
حجم
۰
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۱۳۳ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۱۳۳ صفحه