کتاب ملوانی در جارختی
معرفی کتاب ملوانی در جارختی
کتاب ملوانی در جارختی نوشتهٔ هوگو همیلتون و ترجمهٔ آنیتا پارسا است. انتشارات راوشید این کتاب را منتشر کرده است؛ کتابی حاوی یک رمان که در ۲۲ فصل نگاشته شده است.
درباره کتاب ملوانی در جارختی
کتاب ملوانی در جارختی حکایتی از زندگی یک خانوادهٔ دوملیتی و درگیریهای بین دو نسل است. اختلافاتی بین یک پدر و پسر وجود دارد. هر کدام مصرانه بر درستبودن فکر خودشان پافشاری میکنند. هوگو همیلتون در این کتاب حوادث تاریخی جنگ جهانی دوم، جنگ ایرلند و انگلستان و درگیریهایی را که در ایرلند شمالی رخ داده است، شرح میدهد. همیلتون داستانی از تلاشهای یک مادر برای پاککردن انگ نازیبودن از پیشانی خود و فرزندانش و دستوپازدنهای یک پدر برای استقلال کشور و خانوادهاش از زیر سلطهٔ بریتانیا را شرح میدهد. پسرِ داستان با گذر زمان از پیلهٔ مقررات سفتوسخت پدرش خارج میشود و خودش را رها میکند. این اثر حس همذاتپنداری را در خواننده ایجاد میکند.
خواندن کتاب ملوانی در جارختی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران داستانهای خارجی و علاقهمندان به قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب ملوانی در جارختی
«بیشتر وقتها در بندر هیچ اتفاقی نمیافتد و ما فقط در انتظار پایان روز مینشینیم. حتی در تابستان هم بعد از غروب آفتاب هوا مدتی طولانی روشن میماند و مردم مشغول سیگار کشیدن و حرف زدن هستند. موتورها میآیند و میروند و بندر را برای آخرین بار به زندگی برمیگردانند. منتظر برگشت آخرین قایقها به بندر میمانیم و وقتی که همهٔ قایقها به اسلکه بسته شدند باز هم تا خلوت شدت اسکله صبر میکنیم. میتوانید بیمارهایی که به تختهایشان میروند و چراغهایی که خاموش میشوند را در خانهٔ سالمندان ببینید. وقتی یکی از این سالخوردگان به دنبال چیزی میگردد و یا خوابش نمیبرد چراغها دوباره روشن میشوند. تا وقتی که چراغ راهروها روشن هستند میتوانید پرستارانی را که در هر طبقه با چرخ دستی معاینات پزشکی آخر شب از یک اتاق به اتاق دیگری میروند را ببینید. ماشینها مدام در رفت و آمد هستند و نور چراغهایشان را روی قایقها میاندازند و قبل از دور شدن فقط برای یک لحظه کل بندر را روشن میکنند. کشتی از بندر اصلی خارج میشود و میبینید که مثل فانوسهایی که روی آب ناپدید میشوند، در راه انگلستان با دور شدنش مدام کوچک و کوچکتر میشود. حتی گاهیاوقات حس میکنید که انحنای زمین را هم میبینید. چون کشتی در خط افقی بلند حرکت میکند و بعد به پایین میرود. آخرین موتور هم رفت و هنوز هم میتوانید در خیابان صدای مجموعهٔ چرخ دندههایش را بشنوید. تا جایی که دیگر فقط میتوانم صدای وزوز مانندنش را تصور کنم.
حالا دیگر همه رفتهاند و من آخرین نفری هستم که همراه دن ماندهام. تا وقتی که در کلبه را قفل کند و به خانهاش برود هم نمیخواهم به خانه برگردم. همهٔ تابلوها جمع و داخل کلبه برده شدند. جعبههای ماهی هم تمیز و یک کنار گذاشته شدند. دیگر کاری برای انجام دادن نیست و دن میخواهد در کلبه را ببندد که صدای نزدیک شدن یک قایق را میشنویم. سخت است که ببنییم چه کسی داخل قایق است، اما زیر نور ماه که سایهٔ شخص روی قایق را مشخص کرده میتوان گفت که او باید تایرون باشد. مردی که پشت قایق سرپا ایستاده، به بندر میرود و ته سیگارش را داخل آب میاندازد.
دیگر وقت رفتن است ولی چند دقیقه دیگر هم میمانم، انگار حسی به من میگوید اتفاقاتی در حال رخ دادن است. در حالی که دن چراغ کلبه را خاموش میکند و میخواهد در را قفل کند تایرون یک جعبه ماهی به دست از اسکله بالا میآید. سوار دوچرخهام میشوم که کمکم از اسلکه خارج شوم اما دن دوباره شروع به غرولند کردن و فحش دادن میکند. اگر من آن جا نبودم و او هم بینندهای نداشت بدون اینکه حرفی بزند در را میبست و اصلاً یادش میرفت که تایرون نامی وجود دارد و مستقیم به خانهاش میرفت اما من شاهد و پشتیبانی هستم که بدترین چیزها را از وجود او بیرون میکشد و میشنوم که زیر لبی به تایرون نیش میزند و آن قدر تحریکش میکند که در نهایت تایرون جعبهٔ ماهی را رها میکند و به سمت کلبه قدم بر میدارد.»
حجم
۲۴۸٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۶۶ صفحه
حجم
۲۴۸٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۶۶ صفحه