کتاب میان آب ها
معرفی کتاب میان آب ها
کتاب میان آب ها نوشتهٔ آندرآس نزر و ترجمهٔ عباسعلی صالحی است. انتشارات گابه این رمان معاصر سوئیسی را منتشر کرده است.
درباره کتاب میان آب ها
کتاب میان آب ها (Zwischen zwei Wassern) حاوی یک رمان معاصر و سوئیسی است که در ۳۶ فصل نوشته شده است. عباسعلی صالحی این رمان را یک عشقنامه دانسته که به طبیعت گره خورده است. این رمان حاوی نمایشی از عشق و فقدان است. صحنهٔ اصلی نمایش، بروتون، منطقهای در غرب فرانسه و دریا و صخرههای ساحل این منطقه است. روایت خاطرهها و گفتن از حسرت و حسی از سر تقصیر و گناه چیزی است که نویسنده به آن پرداخته است؛ البته ادامهٔ زندگی هم موضوع این اثر هست که با تکگویهها و گفتوگوهای بسیار بر لبهٔ تیغ میگذرد. زبان آندرآس نزر در این رمان را، زبانی محتاط و ظریف و البته قدرتمند، لطیف، تلخ، آرام، حساس، دقیق و به همین دلیل زیبا توصیف کردهاند.
خواندن کتاب میان آب ها را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر سوئیس و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
درباره آندرآس نزر
آندرآس نزر یکی از نویسندگان صاحبسبک ادبیات معاصر آلمانیزبان سوئیس است.
بخشی از کتاب میان آب ها
«پیش از اینکه امواج از راه برسند، فکری وجود ندارد. گاهی خیالِ باطل میکنم اگر فکری وجود میداشت، مرا در گذر از آغازم کمک میکرد. وِرُ، پیر شدن با تو؛ به کوبا پرواز کردن با تو؛ خانهای بنا کردن با تو؛ چه خوبیها که تو به حال من داری. اما این فکر وجود نداشت. من تهی بودم، و لبریز از آنچه هنوز وجود داشت.
ما پوستهٔ لنگوستینها را برای غذادادن به کاکاییها ریخته بودیم و شرابِ موسکاد را تا آخر نوشیده بودیم. لباسهایمان پوستِ تنمان را از گرمای آفتاب میسوزاند، از تنمان درآوردیمشان، بادی که بهسختی حسشدنی بود، با کیسهٔ پلاستیکی که در کولهپشتیِ روباز قرار داشت، بازی میکرد. وِرُ گفت: همینطور درست است، و در یکدیگر پیچیدیم، در دهان یکدیگر طعمِ باقیماندهٔ رشتهایِ خرچنگها را چشیدیم. وقتی تنم را از تو رهاندم، دیگر هیچ چیزی نبودم که ممکن باشد بهخاطرش بیاورم.
و آنوقت امواج پیش ما رسیده بودند. آمدنشان را ندیده بودم. آمدنِ آنها را هم ممکن نبود دیده باشم. امواج همینطور ناگهانی به ما رسیده بودند. چیزی آنها را از دریا برکنده، بالا آورده و رویهم انباشته بود، درست جلوی صخرهسنگِ صدفیِ ما. کمابیش از دوردست به گوش شنیدم که آب چطور با ضربهای خفه و بم به صخرهها درهم شکست. قبل از اینکه فقط توانسته باشم نفسی هم بیاورم، بهمدت جزئی از ثانیه بیوزن شدم. سنگینیِ تودهٔ آب مرا بالا کشاند، به دیوارهٔ سنگِ خارا پرتابم کرد. مرا درهم چرخاند، پارووار دست و پا زدم، با تمام وجود تقلا کردم، دورِ محوری که وجود نداشت، چرخیدم. حس کردم آب چطور مفاصلم را میپیچاند، حسی داشتم انگار که اعضای بدنم از تنم پیچ خورده و کنده میشوند. ناگزیر باید اینطور اتفاق افتاده باشد. تصور میکنم که اینطور بر من گذشت.
وقتی امواج دوباره به شکمگاهِ خالیشان بازگشتند، سعی کردم در کنارهای تکیهگاهی پیدا کنم، خودم را با پنجهزدن در شکافی محکم بگیرم. اما دیگر بازویی نداشتم که در برابر جریان تندِ آب میتوانست مقاومت کند و در عوض قوزکِ راستِ پایم میانِ دو تختهسنگ گره خورد، نمیدانم چطور. که چطور این قوزک پایم نشکافت، این گرههای از استخوان، بافت و رگ و پی، که مرا بهراستی به زندگی نگه داشت. تا به امروز به این حقیقت پی نبردهام. و هیچ دردی را به خاطر ندارم، من اصلاً هیچ چیزی را در خاطر ندارم. تصاویری که دیگر از شرشان رها نمیشوم، نمیدانم از کجا میآیند. نمیتوانم سوگند بخورم که آنها تصاویر خودم هستند.»
حجم
۱۷۲٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۸۶ صفحه
حجم
۱۷۲٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۸۶ صفحه