کتاب میو میو... گرمه هوا
معرفی کتاب میو میو... گرمه هوا
کتاب «میو میو... گرمه هوا» نوشتۀ آمنه صادقی شهمیرزادی است و کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان آن را منتشر کرده است. میو میو... گرمه هوا، داستانی بامزه و جالب دربارۀ گربهای است که مادرش را گم میکند.
درباره کتاب میو میو... گرمه هوا
کتاب میو میو... گرمه هوا دربارۀ گربۀ کوچکی است که در یک روز آفتابی و گرم به همراه مادرش در مسیر خانه هستند، گربۀ قصه دائماً به اینطرف و آن طرف نگاه میکند تا اینکه وقتی چشمش به آسمان میافتد و آفتاب توی چشمهایش میخورد، چشمانش را میبندد همین باعث میشود که مادرش را گم کند؛ چون وقتی چشمانش را باز کرد مادر را جلوی خود ندید. آیا گربه کوچولو مادرش را پیدا خواهد کرد؟
کتاب میو میو... گرمه هوا یکی از جلدهای مجموعۀ کتابهای مرغک است. کتابهای مرغک که شامل چندین جلد کتاب میشود، چند ویژگی دارد؛ تصاویر در این مجموعه کتابها نقش بسیار مهمی دارند؛ چون اکثرشان به صورت تصویرخوانی هستند و زمانی که والدین یا بزرگترها کتاب را برای کودکان میخوانند، کودک با تماشای تصویر با قصه ارتباط برقرار میکند و بعد از شنیدن قصه، خودش با نگاه به تصاویر میتواند داستان را به یاد بیاورد و بازگو کند.
ویژگی دیگر کتابهای مرغک این است که علاوه بر مطالعه، نوعی بازی و سرگرمی را برای کودک فراهم میکنند. قصهها بهگونهای است که کودک را با بسیاری از مسائلی که در زندگی با آن مواجه میشود و یا بهتازگی تجربه کردهاند، آشنا میکند. در کتاب میو میو... گرمه هوا، گربۀ کوچک در حال تجربۀ دنیای اطرافش است و قصد دارد همه چیز را بادقت تماشا کند برای همین از مادرش عقب میماند. گمشدن گربۀ کوچولو نتیجۀ کنجکاوی نسبت به جهان پیرامونش است. گمشدن هم تجربهای است که تمام کودکان از آن واهمه دارند؛ اما این داستان به آنها کمک میکند تا بتوانند از زاویۀ دیگری به مسئله نگاه کنند و ذهنشان پرورش پیدا کند.
خواندن کتاب میو میو... گرمه هوا را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به کودکان بالای ۴ سال پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب میو میو... گرمه هوا
«هوا گرم بود. پیشی کوچولو و مادرش به خانه میرفتند. پیشی اینطرف و آن طرف را نگاه میکرد و از مادرش عقب میماند. مامان گفت: بدو. پیشی گفت: میو آمدم، بعد یکلحظه ایستاد و به آسمان نگاه کرد. یکدفعه آفتاب توی چشمهایش خورد. چشمهایش را بست. وقتی باز کرد، مادرش نبود. داد زد: میو، میو، مامان کجایی؟ و دوروبرش را نگاه کرد. مامان آنجا نبود. پیشی با خودش گفت: حتماً مامان رفته خونه. من هم این راه را بروم زود میرسم بهش. پیشی راه افتاد. آفتاب دوباره توی چشمهایش خورد، با خودش گفت دیگر چشمهایم را نمیبندم. اینطوری زودتر مامانم را پیدا میکنم.»
حجم
۳٫۲ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۲۴ صفحه
حجم
۳٫۲ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۲۴ صفحه
نظرات کاربران
بجز غلطای تایپی، نقاشیها ث داستان خیلی خوب بود