دانلود و خرید کتاب کسی هست ناخنم را بگیرد؟ اکرم زیبایی
تصویر جلد کتاب کسی هست ناخنم را بگیرد؟

کتاب کسی هست ناخنم را بگیرد؟

نویسنده:اکرم زیبایی
امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب کسی هست ناخنم را بگیرد؟

کتاب کسی هست ناخنم را بگیرد؟ نوشته اکرم زیبایی است. این کتاب را انتشارات کتاب نیستان منتشر کرده است.

درباره کتاب کسی هست ناخنم را بگیرد؟

این کتاب مجموعه داستان جذابی است که خواننده را با خود همراه می‌کند داستان‌هایی که ریشه در باورهای محلی مردم دارند. این کتاب مجموعه‌ای از اتفاقات را می‌سازد که خواننده با آن‌ها همراه می‌شود و به شناخت تجربه‌های نو می‌رود. 

خواندن کتاب کسی هست ناخنم را بگیرد؟ را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب کسی هست ناخنم را بگیرد؟

«کسی می‌تونه بگه این توله‌جنه که یا جن دیده باشه یا خودش...» مش‌تقی با آرنج کوبید توی پهلویم و با چند تا سرفه، قائله را ختم کرد. همهمه توی اتاق بالا گرفت. استکان‌های چای دست‌نخورده بود. همه چشم دوخته بودند به دهان کلثوم‌ننه:

«ننهٔ ای توله‌جن مُرده. ازمابهترون آوردنش اینجه چون فقط شیر همزادش بهش می‌سازه... تخم دوتاشون یه وقت بستن... ای‌جور شده که شدن همزاد...» عموحجت که سربه‌زیر گوش می‌داد، با بغض گفت:

«حالا تکلیف چیه ننه؟» کلثوم‌ننه پنجه‌های چروک و حنابسته‌اش را کرده بود توی هم و با شست‌هایش بازی می‌کرد. دماغ گنده‌اش را که انگار کم مانده بود چکه کند، بالا کشید و به مادر صمد گفت:

«باید عینهو تولهٔ خودت، پِسون بذاری دهنش، تر و خشکش کنی تا وقتش برسه و بیان ببرنش. امانته دستت. امانت نگه دار. اگر نه، خودت و توله‌هات که هیچ، همهٔ ده و کشت و کارمون از کف می‌ره. وای به روزی که ازمابهترون راضی نباشن از کسی!» گره چادر دور کمرش را محکم کرد و به زور و زحمت بلند شد و عصازنان رفت بیرون. همه نفسی کشیدند و پچ‌پچ به همهمه تبدیل شد. از مادر صمد پرسیدم:

«تو لباسش نامی، نشونی، چیزی پیدا نکردید؟» با گوشهٔ روسری آب دماغش را گرفت و گفت:

«هیچ لباس نداشت. لخت مادرزاد رو کاه و پوشال تو طویله بود. خودُم رخت و لباس کردُم وَرِش.» بچه همان‌طور ساکت دست و پا می‌زد. جلوتر رفتم. توی نور کم اتاق باید خیلی دقت می‌کردم تا جزئیات صورتش را ببینم. همه چیز طبیعی بود الا چشم‌هایش... کشش غریب و برق خاصی داشت و گوشه‌هایش آن‌قدر کشیده بود که قرمزی رگ و ریشه‌اش معلوم بود. راستش خوف کردم، اما برای اینکه وانمود کنم آن‌طورها هم که کلثوم‌ننه می‌گفت نیست، بغلش کردم و تکان‌تکانش دادم. مشتش را کرد توی دهانش و شروع کرد با سروصدا مکیدن. گفتم:

«مثل اینکه گشنه‌اس...» بچه را گرفتم طرف مادر صمد. بیچاره از ترس به لرزه افتاد. نگاهی به حجت کرد و با التماس گفت:

«آخه بِچهٔ خودُم می‌مونه گشنه...» بلند شدم و بچه را دادم بغلش و گفتم:

«نگران نباش خواهر، مطمئنم پدر و مادرش مال یکی از این دهات اطرافن. میان می‌برنش چند روز دیگه... حتماً اتفاقی افتاده براشون که نتونستن بچه رو پیش خودشون نگه دارن. مش‌تقی که رفت دوره، سروسراغ می‌گیره ازشون.» مادر صمد بچهٔ خودش را داد به زن کناری و با چشم‌هایی که ترس ازشان بیرون می‌زد، به من نگاه کرد. بچه را گرفت. صورت به صورت بچه که شد، زد زیر گریه. گوشهٔ چادرش را انداخت روی سینه و بچه شروع کرد به مکیدن. همه خیره بودند به صورت عرق‌کرده‌اش و صدا از کسی درنمی‌آمد. فقط بچه بود که با سروصدا شیر می‌خورد. زن کناری پرسید:

«درد داری صنم؟» گفت:

«درد که نه... انگار کن جونُم بالا می‌آد. ضعف کرد دست و پام.» سرش را تکیه داد به دیوار. زن کناری با چادر عرق پیشانی‌اش را گرفت و گفت:

«باید غِذات بیشتر کنی... دیگه دوتا بِچه شیری داری...» صنم نگاه تندوتیزی به زن کرد. سینه‌اش را به زور از دهان بچه درآورد و بچه را گذاشت زمین. نوزادِ خودش را بغل زد و بلند شد. همان‌طور که می‌رفت بیرون گفت:

«ای همه گاو تو ای ده... بدوشین سیرش کنین. مو بیشتر از بِچهٔ خودُم نیسُم.» عموحجت دنبالش دوید:

«نِدیدی کلثوم‌ننه گفت چی؟» صنم برگشت و به عموحجت خیره شد و گفت:

«پیغمبر که نیس. کلثوم‌ننه‌اس. حرف هم باد هواس.» رفت بیرون و عموحجت به دنبالش. بقیه هم بلند شدند. ولوله‌ای به پا شد. یکی می‌گفت:

«به خودت رحم نمی‌کنی، به بِچات رحم کن. به بِچای ما رحم کن.» آن یکی می‌گفت:

نظری برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۸۳٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۳۴ صفحه

حجم

۸۳٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۳۴ صفحه

قیمت:
۳۰,۱۵۰
۹,۰۴۵
۷۰%
تومان