کتاب داستان کلاه پشمی
معرفی کتاب داستان کلاه پشمی
کتاب «داستان کلاه پشمی» نوشتۀ گروه نویسندگان و ترجمۀ حسین سیدی است و کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان آن را منتشر کرده است. داستان کلاه پشمی مجموعهای از چند داستان کوتاه برای نوجوانان است.
درباره کتاب داستان کلاه پشمی
مطالعۀ داستان تأثیرات فراوانی بر کودکان و نوجوانان میگذارد؛ قدرت درک و خیالپردازیشان تقویت میشود، خلاقیت در آنها پرورش پیدا کرده و دایرۀ واژگانشان گسترش پیدا مییابد. قصهها همچنین با ایجاد سؤال در ذهن کودکان و نوجوانان، به صورت غیرمستقیم به آنها آموزش میدهند.
کتاب داستان کلاهپشمی مجموعهای از چند داستان کوتاه برای ردۀ سنی کودکان و نوجوانان است. این مجموعه ۵ داستان را در برمی گیرد و هرکدام از آنها از یک نویسنده است. قصهها بسیار خوشخوان و جذاب هستند، عنصر تخیل در برخی از داستان ها به زیبایی به کارفته است، موضوعات بدیع و خلاقانه و طنز هستند به طوری که میتوانند خوانندگان را جذب کرده و به دل داستان بکشانند. زبان داستانهای مجموعه نیز بسیار ساده، روان و شیرین است. عناوین داستانهای کتاب داستان کلاه پشمی عبارت است از: «سگ بزرگ و سیاه جان لیبادی»، «سومین عامل»، «چند پنی پول»، «نوشیدن جرعهای آب» و«داستان کلاه پشمی»
سگ بزرگ و سیاه جان لیبادی، اولین داستان این مجموعه، دربارۀ قصهگوی قهاری است که همین مهارتش در قصهگویی او را به دردسر میاندازد. جان لیبادی با حرکات دست و صورتش هنگام قصه گفتن برای مردم محله و همچنین صداهایی که ماهرانه از خودش درمیآورد چنان مردم را تحتتأثیر قرار میدهد که همه باورش میکردند. یک روز وقتی که شک میکند همسایه مرغهایش را دزدیده، داستانی از خودش میسازد و میگوید سگ بزرگ و سیاهی برای مزرعهاش خریده تا بتواند از دزد در امان باشد؛ اما از آن موقع تمام اتفاقات بدی که در محل و روستا میافتد به سگجان لیبادی ربط پیدا میکند آنها تا جایی پیش میروند که جان لیبادی مجبور میشود سگ خیالی را از بین ببرد تا مردم از دستش راحت شوند! سگ بزرگ و سیاه جان لیبادی دربارۀ باورپذیر بودن و قدرت قصهها است؛ همان چیزی که کودکان و نوجوانان را جذب میکند.
خواندن کتاب داستان کلاه پشمی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به نوجوانان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب داستان کلاه پشمی
«یک روز بعدازظهر، وقتی برای چیدن علفهای هرز اطراف انبار همسایهاش به کمک او رفته بود، نزدیک پرچین، مقداری پر خاکستریرنگ پیدا کرد. دیگر مطمئن شد آندره مرغهای او را میدزدد؛ چون تمام مرغهای آندره، سفیدرنگ و استخوانی بودند. جان نمیدانست چطور موضوع را با او در میان بگذارد، بدون این که برای خودش دشمن بتراشد. وقتی آدم بیرون شهر زندگی میکند و برای انبوه کارهایش احتیاج به کمک دارد، دشمنتراشی، آن هم از یک همسایهٔ نزدیک، اشتباه بزرگی است. جان همانطور که داسش را میان علفهای هرزهٔ بلند، بالا و پایین میبرد، به فکر فرورفت و عاقبت راهحلی به خاطرش رسید. از همسایهاش پرسید: «آندره! تو سگ بزرگ و سیاه من را دیدهای؟» آندره گفت: «کدام سگ بزرگ سیاه؟ من نمیدانستم تو یک سگ داری!»
حجم
۳۰۴٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۶۴ صفحه
حجم
۳۰۴٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۶۴ صفحه