دانلود و خرید کتاب آدم و خاک جواد رضایی
تصویر جلد کتاب آدم و خاک

کتاب آدم و خاک

نویسنده:جواد رضایی
انتشارات:نشر روزگار
دسته‌بندی:
امتیاز:
۵.۰از ۱ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب آدم و خاک

کتاب آدم و خاک نوشتهٔ جواد رضایی است. نشر روزگار این رمان معاصر ایرانی را منتشر کرده است.

درباره کتاب آدم و خاک

کتاب آدم و خاک برابر با یک رمان معاصر و ایرانی است. داستان چیست؟ روایت خانواده‌ای را در این کتاب می‌خوانید که هر یک از اعضای آن با مشکلات عجیب‌‌غریبی دست‌وپنجه نرم می‌کنند؛ همهٔ فرزندان خانواده یک ویژگی مشترک دارند؛ همه به‌اتفاق معتقدند که تمام مشکلاتی که دارند، از وجود پدرشان و رفتارهای او سرچشمه می‌گیرد. در این رمان از خانواده‌ای می‌خوانید که همیشه با غم و چالش روبه‌رو است و در نهایت هم سرنوشت غم‌انگیزی برایش رقم می‌خورد. «فرزانه»، «سارا»، «مجتبی» و «مصطفی» فرزندان این خانوادهٔ عجیب‌غریب هستند.

خواندن کتاب آدم و خاک را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب آدم و خاک

«شیرین خانم به چشم‌های خیس زهرا نگاه کرد و گفت:

«حق داره. داغ بچه سنگینه. هنوز داغش تازه‌اس. مادره خب. بلا دیده. مصیبت دیده. خدا من و تو رو درست کرده واسه غصه خوردن. کسی از دلش خبر نداره. من می‌دونم چی می‌کشه. تو دلش آشوبه. من می‌فهمم دردش رو. منی که هر روز دارم با دست‌های خودم جنازهٔ بچه‌ام رو روی تخت این‌ور و اون‌ور می‌کنم که حداقل زخم بستر نگیره. که دردش بیشتر از این نشه. میلاد منم مرده. فرقش با مرده چیه مگه؟ نمیدونم اصلا من رو می‌شناسه یا نه. حالا هم از دست تو کاری برنمیاد. زورمون به خدا که نمی‌رسه. برو یه جا واسش سرکتاب باز کن. به قول خودت جن و پری رفته تو جلدش. اون طفل معصوم الان جاش از من و تو بهتره. بی گناه از دنیا رفته. انگار صداش تو گوشمه و داره توی کوچه با بچه‌ها بازی می‌کنه. حالا با گریه کردن مگه برمی‌گرده؟ مگه زنده می‌شه؟ نه والا. ما واسه بدبختی‌های خودمون گریه می‌کنیم. اگه از همین الان تا روزی که آقا امام زمان ظهور می‌کنه گریه کنیم باز هم کمه. ما درد و غصه‌مون از این کوه بالای سرت بیشتره. اون از میلاد. درد سجاد رو چی‌کار کنم؟ چقدر غصهٔ اون رو بخورم؟ باباش سه روزه از خونه رفته. پیغام داده که برنمی‌گرده. گفته تا اون بطری‌های نجسی تو خونه باشه پاش رو اون‌جا نمی‌ذاره. من ظهر به ظهر می‌رم خونهٔ این و اون چهار رکعت نماز می‌خونم. اون خونه دیگه نماز نداره. باباش سر همین رفته. پسرم افتاده به نجسی خوردن. صبح و شبش شده اون زهرماری. تو حال خودش نیست. نون و آبش شده اون بطری‌ها. مثل آب سر می‌کشه و بی‌حال میفته توی حیاط زل می‌زنه به کوه. پسرم از دستم رفت.»

فرزانه روزها بود که لب به غذا نمی‌زد. اصلا گرسنه نمی‌شد. با دیدن غذا عُق می‌زد. لاغر شده بود. استخوان گونه‌اش از زیر پوست معلوم بود. چشم‌هایش بی فروغ و مرده بود. آدم‌های اطرافش را نمی‌دید. با کسی حرف نمی‌زد. جز با درون آشفتهٔ خود چیزی نمی‌گفت. خودخوری می‌کرد و در تب و هذیان می‌سوخت. به پهلو دراز کشید. قطره اشکی روی گونه‌اش غلتید. صداهای زیادی در سرش نواخته می‌شد. در عمق کابوس آزارنده گرفتار شده بود. سایه‌ای را در کنار خود احساس می‌کرد. می‌خواست آن را در آغوش بکشد. دست‌هایش تکان نمی‌خوردند. پیر شده بود. پیرزنی شکسته شبیه مادرش زهرا. موهایش نازک شده و پوست سرش معلوم بود ابروهایش می‌ریخت. بوی مرگ را در اطراف احساس می‌کرد؛ بسیار نزدیک. درست در میانهٔ چیزی بود که مرگش می‌خوانند؛ خالی از زندگی، پوچ‌تر از همیشه، در تب و تاب گذر از برزخ دنیا به جهنمی جاودانه! به خود می‌پیچید و گاه به هذیان گفتن می‌افتاد. اما نه چنان که دیگران موج افکار گسیخته‌اش را بشنوند. فقط با خودش واگویه می‌کرد انگار! نادیدنی‌هایی که فقط به او نمایانده می‌شدند. سایه از او می‌گریخت و می‌خندید. می‌خندید و گریه می‌کرد. می‌دوید و جیغ می‌کشید. نمی‌توانست آن را لمس کند.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۱۰۹٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۱۸ صفحه

حجم

۱۰۹٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۱۸ صفحه

قیمت:
۳۶,۰۰۰
تومان